پیام حسنزاده ; از نوموس تا ناموس ایرانی
ناموس ایرانی پدیده مدرنی است و هر گونه برگردان آن به آبرو یا قانون یا شریعت نابسنده است. دلالتهای این نوموس جنسی شده را نمیتوان به درستی فهمید اگر آن را همچون امری ترجمه ناپذیر درون هویت پسااستعماری درک نکرد.
در روزهای اخیر، قتل رومینا اشرفی به دست پدرش (همچنین سوخته شدن خواهری به دست آتش انتقام برادر در شهر رشت) ماجرای قتلهای ناموسی را در مرکز ثقل بحثها و تحلیلهای بسیاری حول مسئله قوانین حاکم، تبعیض نظاممند حکومتی علیه زنان، فرهنگ پدر سالار و مردسالاری نهادینه شده در خانواده و جوامع ایرانی، تعصبات مذهبی، بررسی دوگانههای جنسیتی و حتی بازخوانی متونی ادبیات کلاسیک ما حول محور زنستیزی قرار داد.
پرکاربردترین واژه در این مباحث، کلمه «ناموس» بود. اما خاستگاه و تاریخچه این واژه –که به راحتی و چون امری بدیهی در نزاع میان این گفتارها به کار میرود— چیست؟ و مشخصاً تبار دلالتی که امروز این کلمه در نسبت با کنترل سکسوالیته و حراست از زنان دارد، از کجا میآید؟ آیا ناموس مفهوم یا امری بیرون از تاریخ است و بر فراز آن ایستاده؟ اگر چنین است آیا میتوان تمام مصادیق و اشارتهای جنسی به کار رفته در متون کلاسیک درون زبان فارسی را ذیل این نام، همچون نام تمامی نامها، یکدست کرد؟ اگر زبانشناسی تطبیقی و تاریخی واجد این دلالت هژمونیک و رایج معاصر از واژه ناموس نباشد، چه؟ آیا میتوان از متون کهن عطار، حافظ، سعدی و مولوی و… انتظار آن را داشت که فهمی امروزه از «حق» را فراسوی خودآگاهی منضم به پارادیم زمانه خود برآورده کنند؟ اگر چنین نیست پس آیا میتوان با خودآگاهی حاکم برای جهان امروز –یعنی از جایگاه یک سوژه «مدرن» در جهان پسااستعماری بلعیده شده درون الاهیات مدرنیته— ریشهها و دلالتهای کهن ناموس را درک و بهدرستی ترجمه کرد؟ اگر به گفته دریدا، ما امروز در جهانی-لاتینی-شدگی [Globalatinisation] به سرمیبریم – که صحنه حقوقی آن برای ارائه باورمندی به آیینی مشخص و حتی برای ایفای جهان رواداری مسیحیتی آغشته به لهجه یونانی است[i] –، آیا میتوانیم ادراک معاصر خود از شریعت، مذهب و ناموس را به تمامی اعصار تعمیم دهیم؟ اگر چنین نیست، تبار سنت ناموس در فرهنگ ایرانی چیست و قدمت آن به چه زمانی باز میگردد؟
در بعضی از مقالاتی که پس از قتل رومینا نوشته شده بود، سعی شده بود به چیستی واژه ناموس و معناهای آن نیز گریزی زده شود، اما در اکثر نوشتهها متاسفانه نهایتاً این کلمه با آبرو متناظر دانسته شده بود. این درمورد مقاله «قتل رومینا: همدستی خانواده و نظام» نوشته سعید صادقی نیز صادق است. صادقی البته بهدرستی تلاش کرده بود میان قدرت برسازنده مردم و قدرت موسس حاکم ذیل حیات ناموس در سپهر فرهنگی و سیاسی ایران رابطهای دیالکتیکی برقرار کند، اما کوشش او برای نقب زدن به درون دلالتهای ناموس در ایران از چند جهت نابسنده است:
نخست آنکه تبار این واژه همعرض و متناظر با پیدایش نظام سیاسی جمهوری اسلامی و معلول دستگاه تبلیغاتی آن دانسته شده است. مشکل آنجاست که در این صورت برای مثال نمیتوان رواج این واژه را در ادبیات سیاسی دهههای چهل و پنجاه ایران فهمید، یا ارجاعت مکرر به این کلمه را در سینمای پیش از انقلاب توضیح داد، چه در تولیدات موسوم به فیلم فارسی و چه حتی در فیلمهایی با مضامین سیاسی همچون «قیصر»، «داش آکل» و حتی «خشت و آینه» گلستان که نسبتی با زن و سرزمین و مدرنیته دارند و علیالظاهر معرمعرف سینمایی غیرمذهبی یا سکولار اند.
دوم آنکه در این مقاله باز هم ناموس در نهایت به جای آن که بر مفهوم قانون فراسوی قانون دلالت کند معادل غیرت و آبرو قرار گرفته است. مشکل آنجاست که در این صورت بسیاری از قتلها و تعرضاتی را که اصولاً موجب وهن قاتل اند تا حفظ آبرو، همچون خیل گسترده اسید پاشیها، را نمیتوان فهمید و توضیح داد.
حتی در مورد قتل رومینا، با انتشار اطلاعات بیشتر و شفافتر شدن ماجرا میبینیم که مسئله برای پدری که از یک ماه پیش برای قتل دختر خود برنامهریزی میکند و حتی از همسرش (مادر رومینا) میخواهد که طریقه حلق آویز کردن را به دختر بیاموزاند، فراتر از خشم آنی در اثر به خطر افتادن آبرو با پخش تصاویر دخترش است.
سوم، در این مقاله برای توضیح نقطه اتکا و منشا مشروعیت ناموس همچنان به شریعت و مذهب ارجاع داده شده است. و این در حالی است که سبب و انگیزه بیشتر قتلهای ناموسی لزوماً شکستهشدن حکمی شرعی نبوده و نیست، درست همانطور که در رفتار حاکم نیز میتوان دید که گاهی بر مبنای ناموس خود قانون شریعت هم به تعلیق درمیآید.
صادقی در مقالهاش برای بیان ارتباط میان ناموس و نوموس تنها چند معادل را به سیاق فرهنگهای لغت ذکر میکند. به نظرمن، اما اساساً ناموس ایرانی ترجمه ناپذیر است، و هر گونه برگردان آن به آبرو یا قانون یا شریعت نابسنده است.
در متن مقاله آمده «خود کلمۀ ناموس از Nomos یونانی به زبان عربی راه یافته و به معنای قانون و شریعت است که بعدها بیشتر به معنای شرف و آبرو به کار رفته است. البته منظور از ناموس فقط قوانین دینی و مذهبی نیست بلکه به مجموعهای از باید و نبایدها که برای حفظ یک اجتماع قبیلهای و گروهی به کار میرود اطلاق میشود». اما توضیح در همین جا متوقف میشود و دلالت ناموس در سرتاسر متن در حد دوگانه شریعت و آبرو باقی میماند. اما این چه سر و رازی است (راز خود یکی از دلالتهای ناموس در متون فارسی بودهاست) که قانون یا شریعت را به شرف و آبرو پیوند میزند یا به زبان دیگر بعد سومی به آن میافزاید و فضای زیستیای خلق میکند که همه ما در آن زندگی میکنیم؟ جواب این ابهام را در کتاب «نوموس زمین» [ Nomos of the Earth] اثر کارل اشمیت میتوان یافت.
اشمیت تمایز روشنی میگذارد میان آنچه او نوموس (nomos) مینامد و آنچه به نام قانون (law در لاتین lex) میشناسیم. قانون، به گفته او، نظم مشروع ایجابیای است که بر تفکر عرفی بنا شده و برمبنای آن بسط یافته است. والاترین قانون نیز همچنان قاعدهای منضم به تاریخ و مشروط به شرایط است. در مقابل، نوموس –با اینکه عموماً به قانون ترجمه میشود— «حق» در معنای تام و مطلق آن است، و مقدم بر هر قانونی و شرط امکان تمام قوانین است، و مضاف بر این نظم و اجتماعی عینی را در عالم واقع دربرمیگیرد. (نوموس زمین، ص ٬۲۰). برای اشمیت سرچشمه این حق به طرز جداییناپذیری با زمین گره خورده است، به ویژه به حوادث آغازین مربوط به تخصیص زمین و تعیین قلمرو که مبدا نظمهای تعریف کننده فضاهای زیستی و سپس نظامهای سیاسی، اجتماعی و مذهبی بودند. بنابراین او نوموس را همچون «مقیاسی» تعریف میکند «که به واسطه آن زمین در نظم ویژهای تقسیم و به لحاظ مکانی متعین میشود. نوموس همچنین شکل نظم سیاسی، اجتماعی و مذهبیای است که در حین این روند تعیین میشود. در اینجا، مقیاس، نظم و شکل یک وحدت فضایی عینی و انضامی را میسازند.» (نوموس زمین، ص ۷۰)[ii]
بدینترتیب، ریشه ناموس در حقوق یونانی-لاتینی-مسیحی است و در اصل بر حقوق تقسیم و حراست از اراضی و شکلگیری ماهیتهای متجسد فضایی دلالت دارد که حامل نظام نشانهای ارزشهای خاص خود بودند. این همبستگی میان قانون و قلمرو، یا امر حقوقی و امر فضایی در تمدن لاتینی-مسیحی –حتی پس از سکولاریزاسیون ارزشهای مسیحی –بازتولید میشود و تداوم مییابد و اساساً بخشی از روند شکلگیری واحدهای حقوقی سیاسی ذیل دولت-ملتهای مسیحی است. در دوران فئودالیسم، برای مثال، اصالت خون اشرافی و شرافت خانوادگی به میانجی مالکیت بر زمین، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
واژه ناموس اما تبار و چرخشهای معنایی خاص خودش دارد. واژه ناموس در زبان و فقهالغه عربی-اسلامی رواج و یا عمر چندانی نداشت، اما به زبان فارسی آمد و با گردشهای معنایی، دلالتهای گوناگونی در متون فارسی به خود گرفت. از میان خیل این دلالتها میتوان اشاره کرد به: دستور و قاعده، سر و راز (همچون ناموس شکستن در معنای آشکار کردن راز)، مرد صاحب فن، سیاست و تدبیر، مکر و حیله، حیثیت و اعتبار که حتی به این معنا نیز متضمن کنترل جنسیت و سکسوالیته زنان حداقل در معنای امروزی آن نبود. معانی عصمت، پاکدامنی و حیا از دلالتهای متاخرتر این واژه در متون فارسی هستند و مشخصاً ناموس در معنای زنهای متعلق به یک مرد و یک خانواده بسیار معاصر است. به نظر میرسد جایی میان دو سده اخیر و در مواجهه با جهان مدرن و در فرآیند دولت-ملت سازی، این واژه برای اولین بار در معنای کنونی و امروزیاش به کار رفته است. این دلالت متأخر محصول ادغام و درهمتنیدگی زن، شرع و قلمرو است.
ناموس ایرانی یا نوموس جنسی شده ایرانیان پدیده مدرنی است، هرچند که به میانجی شریعت و برمبنای مفهوم راز و آبرو درون متون فارسی سنت خود را شکل داده است. اساساً سنت خود ابداعی مدرن است. سنت در مقام روایتی منسجم بر پایههای گفتارهایی ساخته میشود که شرط امکان آنها نوموسی برسازنده وحدت فضایی و تمامیت هویتی است.
حقیقت این است که ایران مواجههای تروماتیک و ناگهانی با جهان مدرن داشت. مماملک محروسه ایرانی از غرب توسط یک امپراطوری بزرگ به نام عثمانی و از شرق توسط امپراطوری گورکانی محاصره شده و بدینتریب از جهان بیرون و جدا افتاده بود. اولین مواجهههای ایران با جهان مدرن مقارن بود با دستاندازیهای خارجی به ممالک محروسه در زمان صفویه و بعد در دوران قاجار. در اواخر سده نوزدهم، به ناگهان و به ویژه در اثر قحطی و وبا ضرورت تشکیل نظمی منسجم و با مرکزی مستقر در دولتی-ملتی مدرن احساس شد، اما بستر و حدود سرزمینی آن، به دلیل تحمیل معاهدات گوناگون –که از آخرین آنها میتوان به عهدنامههای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۹ اشاره کرد— روشن نبود. نه زمینی وجود داشت و نه تنی، نه سر ولیای وجود داشت و نه تن مملوکی.
اولین مواجهههای ما، و در واقع مردان روشنفکر ما با مدرنیته، تروماتیک و توأم با احساس اختگی بود. در آن فضای تروماتیک و استعماری، و در غیابت «زمین»، بدن زن بود که مقیاس انضمامی و مادیتیافتهای شد برای دستیابی به مفهومی عینی از قلمرو.
افسانه نجم آبادی در جایی با ذکر دگرگونی معنایی که نوموس در غرب در نسبت با زمین طی میکند، به تداعی زن با زمین و طبیعت برای شکلگیری نشانگان شرافت در غرب از رنسانس به بعد اشاره میکند. اما به گمان من آنچه در ایران مدرن اتفاق افتاد، درست عکس آن، و در حقیقت تداعی زمین به واسطه تن زن بود. مقیاس زن بود و نه زمین. اگر در الگوی نخست، زمین با واسطه زن واجد نوعی سوبژکتیویته میشود، در الگوی دوم، تن زن ابژهای تهی از سوبژکتیویته است که صرفاً سنجه یا پیمانهای برای تعین بخشیدن به قلمرو است. تصادفی نیست که در زبان نسل نخست روشنفکران ما –که برخی آنها بعدتر در دوران قاجار و پهلوی جامه دولت-مرد نیز به تن کردند— و نیز در ادبیات ضد استبداد دوران مشروطه به بعد، رسای مام میهن با مدح مادر و ستایش معشوقه در هم آمیخته و لحنی ناموسپرستانه به خود گرفته است. این «اتفاق» صرفاً محدود به بالادست فرهنگ و گفتار نخبگان نبود، بلکه وجه غالب فرهنگی است که در طول یک سده مواجهه با مدرنیته و زیر فشار دگرجنسیگرایی اجباری مدرن (modern compulsory heterosexualiy) «امردی» خود را در پس ذهن سرکوب میکند.
در یک کلام، وجوه و دلالتهای ناموس ایرانی را نمیتوان به درستی فهمید اگر آن را همچون امری ترجمه ناپذیر درون هویت پسااستعماری درک نکرد. فهم نوموس جنسی شده ایرانی مستلزم خوانش تاریخی و تبارشناسانه آن در نسبت با سه ضلع دولت-ملت مدرن، اضطراب و فشار روانی یا استرس نوجوانی[iii] حوزه روشنفکری و اضطراب و فشار فرهنگی مردانگی است.
از این بابت، ترجمه قتلهای ناموسی به honor killing (قتل برای حفظ شرافت) نابسنده است. کم ندیدهایم که مردانگی حاکم بر این سرزمین در نگرانی روانی از اختگی، آبرو را هم حراج حفظ قلمروی خود کند، درست همانطور که حاکم برای پنهان کردن اختگی خود، حتی آبرویش را به هراج گذاشته و در بیآبرویی و بیشرمی محض در عرض چهل و هشت ساعت دهها نفر را میکشد یا هواپیمایی را با دو موشک ساقط میکند.و اما نکته آخر، تأکید بر ماهیت پسااستعماری ناموس ایرانی کمک میکند تا شر آن را امری منحصر و مختص به حکومت مستقر ندانیم، و بتوانیم نگرانی را خود در مورد تکرار این شر، علی رغم نظام حاکم و فراسوی آن حفظ کنیم.
[i]رجوع شود به مصاحبۀ دریدا در “Above All: No Journalists” in Religion and Media. Weber, Samuel
[ii] ترجمه از نگارنده.
[iii] مراد از «استرس نوجوانی» در اینجا، پارادایم معرفت شناختی غالبی است که در مواجهه با مدرنیته روشنفکر ایرانی را در برگرفته است. تقابل میان سنت و مدرنیته بر اساس تصور غلط روشنفکر ایرانی از وضعیت انضمامی خود در مواجهه با مدرنیته شکل گرفته است. او همواره چنین میپندارد که در آستانه امر مدرن ایستاده، نوجوان است و به تمامی به بلوغ مدرنیته نرسیده است. در این وضعیت، کار روشنفکری در ایران دچار یک عدماعتماد به نفس در مواجهه با مدرنیته غربی است و در نتیجه تفکر در ایران «اندیشهای ترجمه ای» باقی ماندهاست. حال آنکه صرف سخن گفتن از سنت حاکی است از زیستن در خودآگاهی مدرن. نمیتوان با زبان و گفتار مدرن صحبت کرد، اما مدرن نبود. سنت خود از محصولات وضعیت مدرن است. مدرنیت لزوماً امری پوزیتیو یا ایجانی نیست که اینگونه اصالتی درون ماندگار به آن بدهیم، گویی همیشه آنجا و در فرا دست ایستاده است.
رادیو زمانه