«زنکشی» نوک کوه یخ خشونت سیستماتیک علیه زنان است – گفتگو با المیرا بهمنی پژوهشگر مطالعات جنسیت
بررسی سیر تاریخی لایحهای که باید برای حفاظت و مقابله با خشونت از زنان، در دهههای قبل تصویب میشد، نشان میدهد که از زمان تدوین پیشنویس لایحه مذکور توسط حقوقدانان و فعالان حوزه زنان تا امروز، این لایحه با همه تغییرات، حذفیات یا اضافات آن، همچنان در انتظار تصویب در مجلس شورای اسلامی قرار دارد. لایحهای که یکی از مهمترین اولویتهای حقوقدانان، فعالان زنان و فعلان مدنی است، اما گذشت این همه مدت نشان می دهد تلاشی خیرهکننده برای تصویب نشدن آن در حاکمیت وجود دارد. در همین راستا زهرا جعفری خبرنگار دیدهبان ایران درباره مسئله زنکشی، پیامدهای عدم وجود قانونی برای حفاظت از زنان و علت طولانی شدن بررسی لایحه منع خشونت علیه زنان با المیرا بهمنی، پژوهشگر مطالعات جنسیت به گفتوگو پرداخته که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
فکر میکنید چه میشود که زنکشی اتفاق میافتد؟
به نظر من، زنکشی نوک کوه یخ است. یعنی در جامعه، مجموعهای از مناسبات اجتماعی و قوانین نابرابر وجود دارد که معمولاً یا هنجارمند شده است یا آنقدر برای جامعه درونی یا تکراری شده که خشونتی که در آنها نهفته است، دیده نمیشود و معمولاً جامعه خیلی زود از آن عبور میکند. زنکشی منتهیالیه منطقی مجموعه خشونتهای سیستماتیک علیه زنان است. برای مثال فعالان حوزه زنان میگویند تجاوز نوک کوه یخ است، از نظر آنها برای پیشگیری از تجاوز باید مناسبات جنسیتی در جامعه تغییر کند. زنکشی هم به همین ترتیب نوک کوه یخ است. به این معنا که هر بار وقتی زنکشی اتفاق میافتد، پیشاپیش با مجموعهای از مناسبات خشونتآمیز به وسعت اقیانوس روبهروییم. ما نمیتوانیم وقتی درباره زنکشی حرف میزنیم مناسبات مردسالار و ضدزنی که در سطوح مختلف اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و… جامعه وجود دارد را نادیده بگیریم.
بهطورکلی، اگر ما خشونت علیه زنان را یک پیوستار در نظر بگیریم، میتوانیم بگوییم زنکشی در انتهای این پیوستار قرار دارد و مانند باقی اشکال خشونت به فرودستان، تنها زمانی خبری میشود که به شدیدترین شکل آسیب فیزیکی مانند تجاوز، مثلهکردن، اسیدپاشی، زنکشی و… رسیده باشند. به بیان دیگر سازوکار اجتماعی و قانونی به شکلی نیست که تا پیش از قتل یک زن زمینههای پیشگیری از قتل فراهم باشد.
آیا زنکشی نسبت به دهههای قبل افزایشیافته است؟
آمار دقیقی از زنکشی در دهههای اخیر وجود ندارد. معمولاً آمار دقیق اعلام نمیشود و از همین رودست بسیاری از مددکاران و متخصصان این حوزه برای بررسی مسئله بسته است. وقتی این آمار به طور دقیق اعلام شود، متخصصین نیز با دست پرتری به سراغ حل مشکل میروند و تلاش برای تصویب قانونهای محافظتکننده و جایگزین هم بیشتر، مؤثرتر و با ارجاع به آمار رسمی خواهد شد. بهعلاوه این آمارها نشان میدهند که بخش اعظم زنان به دست مردان خانوادهشان کشته میشوند. طبعاً دانستن این واقعیت مستلزم آن است که دستکم به لحاظ قانونی اصلاحاتی انجام گیرد که در مناسبات جنسیتی موجود در خانواده و بنیانهای زندگی خانوادگی نیز تغییراتی اساسی ایجاد کند. دیگر اینکه بخش قابلتوجهی از زنکشیها از سمت خود خانواده گزارش نمیشود. یعنی ممکن است خود خانواده، قتل را خودکشی جلوه دهند یا گزارش مفقودی بدهند.
آمارهای منتشر شده در خبرگزاریها نشان نمیدهد که تغییر چندانی در آمار زنکشی به وجود آمده باشد. اما با افزایش فشارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اقشار کمبرخوردار و در حاشیه قدرت فشار خشونت را شدیدتر تجربه میکنند. از همین رو میتوان پیشبینی کرد که با افزایش این فشارها در سالهای اخیر خشونت علیه زنان هم بیشتر شده است.
تأثیرات عدم وجود قانون منع خشونت علیه زنان در جامعه چه میتواند باشد؟
تأثیر نبود قوانین بازدارنده خشونت علیه زنان، پیامدهای گستردۀ زیادی برای آنها دارد. میتوانیم به پاسخ سؤال اول بازگردیم و دربارۀ پیوستار خشونت صحبت کنیم. وقتی زنان نمیتوانند از فضایی که در آن خشونت میبینند، خارج شوند، احتمال اینکه با خشونتهای شدیدتر روبهرو شوند، بیشتر و بیشتر میشود. برای مثال وقتی زنی در خانه به طور مداوم مورد خشونت اقتصادی، روانی، جنسی و فیزیکی است و امکان خروج از آن رابطه یا حتی فرار از آن خانه را ندارد، دیگر قتلش نیز چندان نامحتمل به نظر نمیرسد؛ بنابراین امکان قربانی شدن زنان تحت خشونت همیشه وجود دارد.
در این میان مسئله دیگری که اهمیت دارد سرافرازی قاتلان و مردانی است که از معتقدند با قتل زن از «ناموس» خود حفاظت کردهاند. غرور آنها در بسیاری از مواقع با تشویق و تحسین بخشی از جامعه روبهرو میشود. مثلاً مواردی از قتلهای خانوادگی وجود دارد که اطرافیان و هممحلهایها مرد را به قتل تشویق میکنند و پس از اقدام به قتل هم از او با عنوان مردی باشرف نام میبردند. مواجهه بخش مهمی از جامعه با قتلهای سعید حنایی خود نشان بارزی از همین دست است. بسیاری او و قاتلانی چون او را پاککننده فساد میدانستند. حنایی میگفت هر بار که به خیابان میرفتم به حرف مردم گوش میکردم و وقتی میدیدم من را تحسین میکنند، میفهمیدم کارم درست است.
همچنان که حنایی از سوی بخشی از مردم بابت زدودن فساد از جامعه تحسین میشد، مردان خانواده نیز بابت پاککردن ناموس خود دست به قتل زنان میزنند. غرور و اعتمادبهنفس بسیاری از قاتلان خانوادگی ازآنجهت است که میدانند نهتنها بسیاری با آنها همچون قاتل روبهرو نخواهند شد و نهتنها شدیدترین شکل مجازات منتظرشان نیست، بلکه وقتی به جامعه بازگردند، با آنها مثل قهرمان غیرتمندی رفتار میشود که اجازه نداده است لکهای بر ناموسش بنشیند.
در بسیاری از مواقع، برادری که خواهرش را با شدیدترین اشکال شکنجه کشته است، مغرورانه با پلیس روبهرو میشود و اغلب و اولیای دم نیز برای ازدستندادن عضو دوم خانواده، آنهم «باشرفترین» عضو آن، رضایت میدهند. در نتیجه، قاتل بدون کوچکترین مجازاتی آزاد میشود. در اینجا میخواهم به قتل مونا حیدری توسط شوهرش و گرداندن سربریده او در خیابان اشاره کنم.
لحظه مواجهه با قتلهایی ازایندست را که مردی، ناموس یا زن نافرمان را میکشد و کارش را علنی میکند، میتوان از وجوه مختلف تفسیر کرد. اول اینکه قاتل با علنی کردن قتلش به مردان دیگر میگوید من در سلسلهمراتب مردانگی از همه شما بالاتر و باشرفتر هستم و برای مرد بودن باید بتوانی از شرفت دفاع کنی و دفاع از این شرف خون زنان خانوادهات را نیز شامل میشود؛ بنابراین او با رفتار یا «پرفورمنس»ای که اتخاذ کرد، تعریف از مردانگی ناموسپرست را به خشنترین و شدیدترین شکل بازتثبیت میکند. دوم اینکه چرخاندن سر آن زن، برای تمام زنانی که آن صحنه را دیدند، حامل این پیام است که اگر زندگیشان به شکل دیگری پیش میرفت و کمی «شانس» با آنان یار نبود و کاملاً ممکن بود که آنها جای مونا حیدری باشند. زنانی که در آن شهر و آن محله ساکن و از نزدیک شاهد صحنه هستند، سایه مرگ به خود را خیلی نزدیکتر حس میکنند.
زنکشی و تجاوز؛ اعمالی تروریستی و همراه با ارعاب برای همه زنان
در ادامه من بازهم به مسئلۀ تجاوز برمیگردم. بسیاری از فعالان حوزه زنان، تجاوز را یک عمل تروریستی میدادند. این تعریف از آن رو است که تجاوز در هر باری که تکرار میشود، ارعابی در خودش دارد که کاملاً فرافردی است. تجاوز حامل این پیام است که هر زنی که رفتاری مشابه زن قربانی داشته باشد، بدیهی است که مورد تجاوز بگیرد؛ بنابراین رخداد تجاوز ضرورتاً به فرهنگ تجاوز و مناسبات جنسیتیای که آن را تحکیم و تقویم میکند، وابسته است. فکر میکنم ما این تحلیل را میتوانیم درباره زنکشی در همۀ کشورهای جهان بگوییم، چراکه کشتن یک زن و برای مثال گرداندن سر او، گوشزد به دیگر زنان است که بدانند در صورت تخطی از نظم جنسیتی موجود با چه عاقبتی روبهرو خواهند شد.
ترسی که در آن لحظه بر زنان بهعنوان یک گروه در جامعه وارد میشود همان ارعاب ناشی از عمل تروریستی است. در چنین وضعیتی وقتی قوانین بازدارنده از زنکشی نباشد، زنان نیز مرگ را به خود نزدیکتر از همیشه میبینند. وقتی جامعه جان زن را در سطوح مختلف اجتماعی بیارزش میداند و زمینههای گرفتهشدن جان آنان نیز در قانون پیشبینی نمیشود، زن احساس میکند که جانش ارزشی ندارد. به همین دلیل است که قتل زن، سوگ جمعی و نگرانی کمتری را در جامعه به وجود میآورد و اینجا باز بحث پیوستار خشونت مطرح میشود.
جامعه در سطوح مختلف، از زندگی روزمره تا سطوح وسیعتر به خشونت علیه زنان عادت کرده است و در نتیجه هر چند وقت یکبار با شنیدن یک خبر تجاوز یا قتل شوکه میشود، بیآنکه توجهی بکند به تمام آنچه که شرایط امکان این قتل و تجاوز و شکنجه را ایجاد کرده است.
آیا وجود قانون برای کاهش خشونت علیه زنان کافی است؟ چه تضمینکنندههایی علاوه بر قانون نیاز است؟
وجود قانون میتواند تأثیر بهسزایی داشته باشد، هم میتواند یک دورنمایی از مجازات برای خشونتگران و قاتلان بالقوه بدهد و هم میتواند بر اساس حقوق انسانی زنان و نابرابریهایی که تجربه میتوانند، ابعاد حمایتی و تضمینکننده داشته باشد. با این حال و پس از وضع قانون چند مسئله وجود دارد، اول اینکه قانون و فرهنگ به هم مرتبطاند و بر هم اثر رفت و برگشتی میگذارند. فرهنگ هرچه نابرابرتر باشد، امکان اینکه قانون این نابرابریها را در خودش داشته باشد بیشتر میشود و ضمانتهای قانونی نیز بر مناسبات اجتماعی و کیفیت زندگی افراد تأثیر میگذارد. همین درهم بافتگی قانون و فرهنگ است که باعث میشود در بسیاری از مواقع، زنان حتی در دادگاهها نیز با سوگیریهای قضایی روبهرو شوند. این یکی از مسائلی است که در صورت وضع قانون نیز زنان همچنان با آن روبهرو خواهند بود.
دومین مورد این است که در جامعه باید نهادهای مدنی وجود داشته باشد تا زنان خشونتدیده بتوانند به آنها رجوع کنند. برای مثال باید دسترسی رایگان به مشاورههای روانی برای افراد خشونت دیده وجود داشته باشد، همچنین وجود خانههای امن برای زنانی که در خانه خود امنیت ندارند بسیار اهمیت دارد. نکته مهم دیگر وضعیت دختران نوجوان در خانه است. بسیاری قربانی کودکهمسری، شکنجه، تجاوز و خشونتهای آموزشی هستند و مدرسه میتواند یکی از مهمترین مکانها برای تشخیص این شرایط در زندگی کودک و کمک به او باشد؛ بنابراین بسیار مهم است که در مدارس متخصصان کار با خشونت علیه کودکان حضور داشته باشند یا مدرسه با این متخصصان همکاری مسئولانه داشته باشد.
حلقههای حمایتی زنان، بسته به محیط و بافت فرهنگی نیز میتواند بسیار کمککننده باشد. گفتوگوهای جمعی به زنان کمک میکند که متوجه شوند در نوع رنجی که میکشند تنها نیستند؛ بنابراین در مسئله زنکشی نمیتوان فقط به قانون تکیه کرد وجود نهادهایی که بتوانند به زنانی که در چرخه خشونت هستند کمک کنند، بسیار ضروری است.
بیایید دوباره به مسئله پیوستار در خشونت برگردیم، اگر فضای جامعه به شکلی باشد که زنان در زیست روزمره خود مفرهایی برای گریز از خشونت داشته باشند دیگر احتمال اینکه تا لحظه بهخطرافتادن جانشان در وضعیت پرخشونت بمانند کمتر خواهد شد؛ بنابراین وجود نهادهای مدنی حساس به خشونت جنسیتی در جامعه بسیار ضروری است و بسیار مهم است که همۀ این نهادها رایگان باشند و خدماتشان بهراحتی در دسترس قرار بگیرد.
برخی معتقدند زنکشی یک مسئله قومی و فقط مربوط به مناطق خاصی از ایران است، نظر شما درباره این موضوع چیست؟
به نظر من بحث قومیت و ارتباط آن با زنکشی در ایران بسیار مهم است و باید به شکل جدی به آن پرداخته شود و با برخی از پیشفرضهای نادرستی که درباره زنکشی وجود دارد مبارزه شود. وقتی خبری از زنکشی منتشر میشود معمولاً برای افراد اولین سؤال این است که قاتل اهل کجاست. اگر بگویند برای مناطق غربی کشور است میگویند طبیعی است، اگر اهل جنوب غربی کشور باشد میگویند خب آنجا مناسبات عشیرهای دارند، اما اگر بگویند قاتل ساکن محلهای متوسط یا مرفه تهران است تعجب میکنند. یا اگر بگویند قاتل کارگر است کسی تعجب نمیکند؛ اما از قاتل وکیل همه متعجب میشوند. چون فرض بر این است که زنکشی، قتل یا هر چیز خشونتآمیزی مثل تجاوز از سوی افرادی رخ میدهد که از مرکز یا پایتخت دور هستند و یا برخورداری مالی کمی دارند.
یکی از خطرهایی که در این شکل از مواجهه وجود دارد این است که فراموش میکنیم در این موارد قانون تا چه حد مهم است. یک وضعیت قانونی، همهشمول است، یعنی برای همه زنان و مردان یک جغرافیای سیاسی صدق میکند؛ بنابراین در لحظۀ قتل دیگر فرقی ندارد قاتل یک مرد وکیل و شهردار در تهران باشد یا یک کارگر در محرومترین و دورافتادهترین روستای ایران. آنچه مهم است این است که نبود قانون حمایتی تهدیدی برای زنان تمامی آنان، صرفنظر از طبقه یا محل زندگیشان است.
اما نبود قوانین حمایتی برای زنان در معرض خشونت عملاً همه زنان را در برابر همسرهایشان آسیبپذیر میکند. در هم بافته بودن نسبت محرومیت و خشونت و قرارگیری زنان در سطوح پایینتر سلسلهمراتب قدرت نیز مسئله مهمی است. چون اگر شما بهعنوان یک زن ضعیف و از حقوق اجتماعی و سیاسی محروم باشی، اگر به طور مرتب از امکان اشتغال محروم میشوی، اگر امکان تحصیل و خروج از منزل را نداشته باشی، اگر قربانی کودکهمسری یا فرزندآوری اجباری باشی و همواره بدون داشتن هیچ سازمان یا نهاد کمککننده و مسئولی مورد انواع خشونت جنسی و جنسیتی در خانه قرار بگیری، دیگر طبیعی است که روزی آن خانه قربانگاه تو شود. بحثم این است که ما با دیدن این سطح از خشونت جنسیتی دیگر نباید از قتل متعجب شویم. قتل مقصد آخر در این جاده پرخشونت زندگی زنان در خانه و جامعه است.
محرومیت و افزایش آمار زنکشی در مناطق محروم نباید به ما نشانی غلط بدهد و فکر کنیم که پدیده زنکشی ناشی از ویژگی ذاتی مردانی از فرهنگ خاص است. زنکشی اساساً پدیده ذاتی مردان نیست؛ بلکه ناشی از قدرت دادن بیحدوحصر به مردان در جامعه مردسالار است. وقتی جامعه چگونه زیستن زن را تعیین کند معلوم است که چگونه مردنش هم خودش تعیین خواهد کرد.
بنابراین این مسئله که قومیت رابطه مستقیمی با زنکشی دارد یکی از مهمترین سوءتعبیرهایی است که در تحلیلهای روزمره و حتی گاهی توسط متخصصان این حوزه به کار میرود؛ بنابراین باید توجه کرد که هر بار در استانهای پیرامونی زنکشی اتفاق میافتد، باید با موضع درست و غیرسرکوبگر با این واقعه روبرو شویم. البته موضع درست به معنای این نیست که بگوییم آمار قتلها در فلان منطقه زیاد نیست و در نتیجه از سر نگرانی برای بازتولید تبعیض قومیتی خبرهای زنکشی را مسکوت نگه داریم.
همچنین هرگز نباید زنکشی را ذاتی یک قومیت دانست. این ذاتانگاری نهتنها کمککننده نیست که هرگونه تلاش برای تغییر وضعیت را ناممکن جلوه میدهد و باز این زنان آن منطقهاند که کشته میشوند. هر دوی این برداشتها کاملاً اشتباه است. البته که منتشرکردن اخبار زنکشی بسیار اهمیت دارد، افراد در جامعه هر چه بیشتر درباره این مسئله و عواقب و جزئیات روایتهای زنان آگاه باشند، بیشتر خشونت جنسیتی موجود و خشونتهای منتج به زنکشی مواجهه خواهند شد. هرچه روایتهای بیشتری درباره وضعیت زنان داشته باشیم راحتتر میتوانیم به گسترش گفتمانهای برابریخواه کمک کنیم.
وقتی تمرکز جامعه در مواجهه با زنکشی بهجای اینکه روی خشونت سیستماتیک یا پیوستار خشونت باشد، درباره قومیت مرد است، ما با معضل بزرگی روبهرو هستیم که نهتنها کمککننده نیست که دودش به چشم همه میرود. در مواجهه با زنکشی ما باید بتوانیم با کلیشهها و عبارات تبعیضآمیز قومیتی مقابله کنیم، چراکه از طرفی باعث بازتولید خشونتهای قومیتی میشود و از طرف دیگر با تمرکز بر ویژگیهای مرد، محوریت جان زن و خشونتهایی که به او اعمال میشود را نادیده میگیرد.
بسیار پیش میآید که پس از مواجهه با روایت خشونت علیه زنان (برای مثال تجاوز یا قتل و شکنجه) توجهها به گذشته مرد، تجربیات روانی، خانوادگی و عاطفی او بسیار بیشتر است تا میزان خشونتی که به شکلی مدتدار بر زن اعمال کرده است. این نگاه نیز نهتنها به بازتولید خشونت علیه زنان منجر میشود؛ بلکه به انواع نابرابریهای دیگر در جامعه مانند خشونتهای طبقاتی و تبعیضهای قومیتی در جامعه میافزاید.
*المیرا بهمنی، دانش آموخته کارشناسی ارشد جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس، پژوهشگر مطالعات جنسیت و فعال حقوق زنان