علیه فمینیسم راستگرا: به بهانه استقبال از حمله اسرائیل به تأسیسات هستهای در ایران (بخش اول) مهرداد نداپور
این یادداشت نگاهی انتقادی به فمینیسم راستگرایی دارد که با سیاست مبتنی بر هویت، یعنی انتزاع مسئله جنسیت از کلیت جامعه، بالاخص مناسبات سرمایه و روابط ژئوپولتیک، جنگ را با با نام رهایی «زنان ایرانی» عادیسازی میکند.
مسیح علینژاد اخیراً در حاشیه نشست امنیتی هلیفکس (Halifax Forum) در مصاحبهای با ایران اینترنشنال صراحتاً از رؤیای دیرینه جریان راست ارتجاعی، یعنی جنگ، پرده برداشت و از حمله نظامی اسرائیل به مراکز هستهای جمهوری اسلامی استقبال کرد:
من اگر اسرائیل یا هر کشور دیگری، متحدان درواقع دموکراتیک، بخوان ریشه جمهوری اسلامی رو خشک بکنند و درواقع مراکز هستهای جمهوری اسلامی رو بزنند، یا همون بیت خامنهای رو بزنند، طبیعتاً استقبال میکنم، نه من، مردم ایران هم استقبال میکنند.
علینژاد اما این سیاست جنگطلبانه را با نقابی دموکراتیک پنهان میسازد و در این مصاحبه فوراً میگوید: «قاعدتاً جنگی که بخواد مردم ایران رو مورد هدف قرار بده هیچ کس ازش استقبال نمیکنه.» علینژاد طوری از جنگ سخن میگوید که گویی ما با دو نوع جنگ «خوب» و «بد» سروکار داریم، یکی منحصراً الیگارشی حاکم در ایران و مراکز نظامی و هستهای را هدف میگیرد، و دیگری فقط مردم را متضرر میسازد.
اساساً تحت چه شرایطی یک فعال خودخوانده این امکان را دارد که با این صراحت در فضای عمومی از جنگطلبی سخن گوید؟ پاسخ به این پرسشها از یک سو به جایگاه و کارکرد فمینیسم لیبرال و هویتگرا در سرمایهداری معاصر جهانی برمیگردد و از سوی دیگر به تاریخزدایی از مناسبات استعماری در جامعه ایران.
کیست که نداند هر شکلی از حمله اسرائیل و متحدین به مراکز هستهای جمهوری اسلامی، با هر شدت و حدتی، به کشتهشدن هزاران بیگناه و تخریب گسترده و بلندمدت محیط زیست منجر خواهد شد؟ پیامدهای سیاسی و بدیهیِ جنگ برای همگان روشن است: سرکوب فزاینده سیاسی و خاتمه بخشیدن به جنبش «زن، زندگی، آزادی»، رشد بیشتر اسلامگرایی در منطقه و تضعیف آلترناتیوهای مترقی به بحرانهای چندگانه اجتماعی، میلیتاریزه ساختن جامعه و ریاضت اقتصادی فزاینده، تقویت ملیگرایی و تشدید شکاف مرکز و حاشیه، و البته رشد مردسالاری و خشونت بازتولیدی و جنسیتی. برای تحلیل مفصلتر میتوانی یادداشت حسن ستایش، علیه حمله به ایران، علیه ورودِ ایران به جنگ: برای صلح، منتشر شده در زمانه، و همینطور یادداشت کوتاه از کلکتیو۹۸ را بخوانید.
چطور کسی که دعوی فمینیستی دارد میتواند از حمله نظامی یک دولت استعمارگر که نزدیک به نیم قرن است دست به نسلکشی و اشغال فلسطین زده، دفاع کند؟ اساساً تحت چه شرایطی یک فعال خودخوانده این امکان را دارد که با این صراحت در فضای عمومی از جنگطلبی سخن گوید؟ پاسخ به این پرسشها از یک سو به جایگاه و کارکرد فمینیسم لیبرال و هویتگرا در سرمایهداری معاصر جهانی برمیگردد و از سوی دیگر به تاریخزدایی از مناسبات استعماری در جامعه ایران که بهطور ویژه در قبال مسئله فلسطین خود را یا در بیاعتنایی عمومی و عدم همبستگی نشان میدهد، یا حتی بدتر، دفاع از فلسطین به شکل بیواسطهای با موضع جمهوری اسلامی اینهمان میشود.
برخلاف تصور مسیح علینژاد، مبارزات فمینیستی علیه مناسبات اجتماعی نابرابر جنسیتی با جنبش ضدجنگ پیوند خورده و فمینیسم مترقی بخش لاینفکِ جنبش ضداستعماری و ضدامپریالیستی بوده و هست.
در بخش اول این مقاله، کوتاه به وجه جهانی فمینیسم راستگرا، یعنی ادغام بخشی از فمینیسم لیبرال در سرمایهداری معاصر میپردازم و در بخش دوم به پیامدهای فمینیستیِ تاریخزدایی از مسئله استعمار در جمهوری اسلامی. تحلیل انتقادی این دو موضوع به سهم خود شاید به بازپسگرفتن فمینیسم انتقادی از چنگال علینژادها کمک کند.
بدیهی است که مسئله نه بر سر «تخریب» یک شخص بلکه نقد یک جریان فکری-سیاسی ست: اپوزیسیون راستگرا که با نام دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، و البته فمینیسم، از جنگطلبی و تحریمهای ایالت متحده حمایت میکند. بنابراین دغدغه نگارنده گرایشهای دستراستی علینژاد بهطور خاص نیست، کسی که با خیلی کثیری از فاشیستها و جنگطلبان، سلطنتطلبان و زنستیزان زد و بند داشته است، از جمله ترامپ و کابینهاش بهعنوان مخالفان سقط جنین و رئیس دولتی که خدمات پیشگیری از بارداری را تا حد زیادی کاهش داد. مسئله بنابراین بر سر علینژادها ست، یا علینژادیسم درمقام نمونه بارز فمینیسمی راستگرا که با سیاست مبتنی بر هویت، یعنی انتزاع مسئله جنسیت از کلیت جامعه، بالاخص مناسبات سرمایه و روابط ژئوپولتیک، جنگ را با نام رهایی «زنان ایرانی» نرمالیزه میسازد.
ادغام فمینیسم سفید در سرمایهداری معاصر
در مقاله «علیه فمینیسم اپورتونیست: مسیح علی نژاد و حواریون او»، منتشر شده در نقد اقتصاد سیاسی، نیکزاد زنگنه پیدایش فیگور [چهره] مسیح علینژاد را به ظهور سرمایهداری معاصر و تغییر مناسبات سیاسی آن پیوند میزند، یعنی استحاله سازماندهی سیاسی و کار تشیکلاتی مبارزاتی به «تغییر جامعه مدنی» و سربرآوردن اکتیویستهایی که، بالاخص در حوزه فمینیسم، دعوی نمایندگی زنان را در یک جامعه به شکل فردی برعهده میگیرند.
درعوض یک سیاست تودهای و از پایین، که ستمدیدگان خود با عاملیت جمعیشان وارد تاریخ میشوند و بر سرنوشت خود تأثیر میگذارند، با شکلی از سلبریتی-اکتیویسم روبهرو هستیم که سیاست در مقام مشارکت جمعی را به یک حرفه، یعنی «شغل» فردی به نام «اکتیویست»، تقلیل میدهد. کالاییسازی کنش سیاسی بنابراین همزمان هم تجارت است و هم به لحاظ سیاسی از جامعه سیاستزدایی میکند: خلع سلاحِ توان و قدرت جمعی جامعه با حواله سیاست بهعنوان یک تخصص به «کنشگران سیاسی».
در بطن چنین بستری است که علینژاد در بحبوحه جنبش «زن، زندگی، آزادی» خود را نماینده جنبش زنان معرفی کرد. پیشتر از اینها، یعنی بعد از اینکه انتقادات پس از دیدار با مایک پمپئو بالا گرفت، علینژاد اینطور از خود دفاع کرد:
همانطور که ظریف نماینده رسمی حکومت غیرمردمی جمهوری اسلامی است من هم نماینده بخشی از جامعه مدنی ایران هستم … چرا چنین دیداری باید برای بعضی ناراحتکننده باشد؟
همانطور که زنگنه هم به آن اشاره میکند، علینژاد همواره فرصتطلبی خود و همدستی با نیروهای ارتجاعی و مردسالار را با عنوان «استفاده از تریبون»های موجود موجه ساخته و میسازد.
نکتهای که میتوان به تحلیل منسجم و انتقادی زنگنه اضافه کرد فرآیند تاریخی است که در آن فمینیسم لیبرال و سفید در درون نظم جهانی سرمایه ادغام میشود. واکاوی این فرآیند برای فهم انتقادی سربرآوردن فمینیسم راستگرا از نوع علینژاد راهگشاست.
به لحاظ تاریخی، سرمایه همواره قادر بوده بسیاری از روابط و مناسباتی که بیرون و حتی ضد سرمایه بودهاند را به درون خود بکشد و از آن در جهت انباشت یا خنثیساختن ستیزهای اجتماعی استفاده کند. سرمایهداری معاصر، نمونه اعلی این هنر ادغامسازی ست. نانسی فریزر در مقاله ژورنالیستی خود در گاردین (منتشر شده در سال ۲۰۱۳)، «چطور فمینیسم ندیمه سرمایهداری شد – و چطور آن را بازپس بگیریم؟»، به شرح این موضوع میپردازد که چطور موج دوم فمینیسم توسط سرمایهداری نئولیبرال مصادره به مطلوب شد. سرمایهداری معاصر، به زعم فریزر، توانسته نقد فمینیستیِ «چپ کارگریستی» یا سنتی را که قادر نیست مناسبات قدرتِ بازتولید اجتماعی را در بیرون از کارخانه ببیند، از طریق یک «سیاست هویت» به درون خود کشد و بدینترتیب مناسبات نابرابر جنسیتی را از مناسبات اجتماعی سرمایهدارانه به شکل انتزاعی و سیاستزدوده شدهای منفک کند. همانطور که فریزر مینویسد:
چرخش فمینیستی به سیاست مبتنی بر هویت خیلی خوب جفت و جور شد با نئولیبرالیسمی که قصد داشت هر نوع خاطرهای از برابری اجتماعی را سرکوب کند
علاوه بر این، نقد فمینیستی به «دستمزد خانوادگی» و وابستگی اقتصادی زنان به جنسیت فرادست، یعنی مردان، در جهت سرکوب دستمزدها به خدمت گرفته شد. اگر پیشتر در دوران سرمایه صنعتی و دولت رفاه، معیار تعیین حداقل دستمزد (ارزش نیروی کار به زبان مارکسی) بازتولید کل خانواده بود، اکنون دستمزدها با نام «توانمندسازی زنان» سرکوب شده و حتی کفاف بازتولید اجتماعی یک نیروی کار فردی را هم نمیدهد. همچنین، ورود زنان به بازار کار با نام «استقلال» در جهت استثمار مضاعف زنان بهعنوان نیروی کار ارزان بهکار گرفته شده است.
سرمایه از فمینیسم لیبرال هم در جهت انباشت و استثمار بهره برده، هم جوهر رادیکال این سنت فکری و مبارزاتی که برابری و عدالت را نه فقط برای زنان بلکه همه اقلیتهای جنسی و جنسیتی دنبال میکند ازدرون تهی میسازد، یعنی فرآیندی که خود فمینیستها از آن بهعنوان «نئولیبرالیزه ساختن فمینیسم» یا «فمینیسم شرکتی» تعبیر کردهاند
فریزر تناقضهای ورود زنان به جامعه را بالاخص در جوامع جنوب جهانی نمیبیند. بله، درست است، استثمار مضاعف همبسته چنین فرآیندی است اما از سوی دیگر درست همین فرآیند به کندهشدن زنان از سرکوبهای خانواده و وابستگی جنسیتی کمک کرده. او همچنین با لحن «از ماست که بر ماست» استدلال خود را جلو میبرد و درواقع این «ما» را با فمینیسم سفید موج دوم اینهمان میانگارد. پیامد این شکل از صورتبندی این است که فریزر به اشکال دیگری از فمینیسم که در سیستم یا به کل ادغام نشدهاند یا دستکم به همان شدت و حدت فمینیسم سفید ادغام نشده هیچ اشارهای نمیکند، امری که بیمهابا ازسوی فمینیستهای جنوب جهانی و سیاه مورد انتقاد شدید قرار گرفت.
به رغم همه این محدودیتهای تاریخی و نظری در مقاله فریزر، لُب مطلب او درمورد ادغام فمینیسم لیبرال به درون پراتیک و ایدئولوژی سرمایهداری معاصر روشن است: سرمایه از فمینیسم لیبرال هم در جهت انباشت و استثمار بهره برده، هم جوهر رادیکال این سنت فکری و مبارزاتی که برابری و عدالت را نه فقط برای زنان بلکه همه اقلیتهای جنسی و جنسیتی دنبال میکند ازدرون تهی میسازد، یعنی فرایندی که خود فمینیستها از آن بهعنوان «نئولیبرالیزه ساختن فمینیسم» یا «فمینیسم شرکتی» (corporate feminism) تعبیر کردهاند.
این نقد فمینیستی به فمینیسم ادغام شده در نظم جهانی سرمایه برای تحلیل شرایط تاریخیای که از دلش فیگورهایی چون علینژاد سربر میآورد بهکار میآید؛ تحلیلی که قادر است نشان دهد چطور مبارزات زنان و مردمان ساکن جغرافیای سیاسی ایران از سوی علینژاد از جمله با دعوی رهبری مصادره شده است و به شکل مخدوش در رسانههای اجتماعی و تودهای که با دلارهای نفتی میچرخد بازنمایی میشود.
مبارزه فمینیستی علیه مناسبات مردسالاری بهطور عام، که اصل تاریخی و برسازنده همه جوامع سرمایهداری است، و مبارزات زنان علیه حجاب اجباری بهطور خاص، بهمثابه وجه جداییناپذیرِ بازتولید اجتماعی در جمهوری اسلامی که از قضا زنان فرودست را بیش از دیگران متأثر میسازد، در دستان علینژاد به مبارزه برای سبک زندگی فردی و حق و حقوق شهروندی تقلیل پیدا کرده است. گویی مناسبات مردسالاری در «غرب» و جوامع «پیشرفته» سرمایهداری اساساً وجود ندارد یا پسماندهای تاریخی از دوران گذشته است.
بر مبنای همین منفککردن و انتزاعی ساختن مسئله جنسیت است که علینژادیسم میتواند همزمان خود را فمینیست جا زند و بر طبل جنگطلبی بکوبد. آنچه در این میان فراموش میشود، پیامدهای جنگ و میلیتاریزه شدن جامعه برای زنان و اقلیتهای جنسیتی است، و اینکه چطور بهشکل تاریخی فمینیستها همواره در صف اول جنبشهای ضدجنگ بودهاند.
نگاهی اجمالی به تاریخ مبارزات زنان و اقلیتهای جنسی در غرب، زنکشیهای گسترده در جایی مثل فرانسه و تظاهراتهایی که هر ساله علیه خشونت به زنان در بیست و پنجم نوامبر در سرتاسر جهان برگزار میشود، خط بطلانی است بر تلقی علینژادیستی از نهاد اجتماعی مدرنی چون مرد/پدرسالاری. از زمان روی کار آمدن ماکرون (۲۰۱۷) تا کنون، ۸۰۰ زن توسط پارتنرهای [شریکهای زندگی] سابقشان در فرانسه کشته شدهاند. فقط طی سال گذشته، ۱۵۱ مورد زنکشی در فرانسه اتفاق افتاده است.
بر مبنای همین منفککردن و انتزاعی ساختن مسئله جنسیت است که علینژادیسم میتواند همزمان خود را فمینیست جا زند و بر طبل جنگطلبی بکوبد. آنچه در این میان فراموش میشود، پیامدهای جنگ و میلیتاریزه شدن [نظامیشدن] جامعه برای زنان و اقلیتهای جنسیتی است، و اینکه چطور به شکل تاریخی فمینیستها همواره در صف اول جنبشهای ضدجنگ بودهاند. اینکه زنان در جنبشهای ضدجنگ مشارکتی فعال یا حضور پررنگ داشتهاند، برخلاف تصورات ذاتگرایانه و از قضا مردسالار – «زنان ذاتاً صلحطلباند» – به این برمیگردد که آنها بهعنوان یک اقلیت جنسیتی بهشکل بالقوه بیش از دیگران از جنگ و نظامیشدن جامعه متأثر میشوند.
اینکه چطور کابوس فمینیسم مترفی، جنگ، به رؤیاهای علینژادیسم، یعنی فمینیسم راستگرا، بدل شده نیازمند واکاوی پراتیکهای ژئوپولتیک «محور مقاومت» و ایدئولوژی «ضداستکباری» جمهوری اسلامی است که با تاریخزدایی از استعمار خاک اجتماعی مساعد را برای رشد جریان راست افراطی ناسیونالیست و فمینیسم راستگرا فراهم ساخته است. از این جهت، همبستگی با مبارزات برحق فلسطین و تلاش برای استعمارزدایی و پایان بخشیدن به اشغال از قضا در راستای ادامه حیات «زن، زندگی، آزادی» است.
بخش دوم مقاله در آینده به این موضوع خواهد پرداخت.
Radiozamaneh