جنسیت، طرد و فقر و زنان زندانی عادی/ مرضیه محبی
ماهنامه خط صلح – زندگی زنان زندانی، بیش از زنان آزاد، دستخوش تبعیض جنسیتی است. زنانی که تهیدستی و بیخانمانی آنان را به ورطهی انتخاب ناگزیر زندگی مجرمانه پرتاب میکند، به حذف و طرد نیز گرفتار میشوند و نظام اجتماعی آنها را در حکم یک مازاد غیر قابل استفاده به برهوتی تبعید میکند که حق انسان بودن هم از آنان دریغ میشود.
از آنجا که زنان فرودستی که تحت عنوان زندانی عادی، وارد نظام حبس میشوند، خاموش و بی صدا هستند و طردشدگی مانع از توجه اجتماعی به مصائب آنها میشود، در این مجال به بررسی کوتاه آثار درهمتنیدهی جنسیت، فقر و طرد در زندگی آنان میپردازیم.
الف- جنسیت و زنان زندانی
زندان همهی محرومیتها و مصائبی را که جنسیت بر زنان تحمیل میکند، به ناگاه مضاعف میسازد. زن زندانی نه تنها در میان دیوارهای زندان اسیر است و محکوم به انقیادی سخت در همهی ابعاد و زوایای زیست خاموشش، بلکه از لحظهی ورود به زندان، جنسیت نیز دیوار سخت نفوذناپذیر دیگری در میان دیوارهای سیمانی زندان بر گرد او میسازد. او علاوه بر آنکه به کیفر جرم خویش محکوم است، به این دلیل که زن بوده و جسارت آن را یافته که پا به عرصهی مردانهی رفتار مجرمانه بگذارد نیز باید مجازات شود. در همهی دقایق حضور زن زندانی در دستگاه قضا و نظام زندان، همهی عناصر این نظام به او تذکر میدهند که ترکیبی از «زن» و «بزهکار» است و از این رو بیش از مردان مجرم، شایستهی تحقیر و توهین و سرکوب است.
نظام زندان به مراتب بیش از مردان، نقش بدن زن زندانی را به مثابه بستر تولید گناه و موجودیتی ناپاک و خبیث، پاک میکند و همهی نمادهای هویت انسانی را یکایک و به گونهای وسواسآمیز در هجوم آموزشهای ایدئولوژیک از بین میبرد و از انسانی که یک روز به زندان آمده جسدی میسازد که در میان درهای بستهی تو در تو همیشه چادر و روسری به سر دارد، موظف به انجام دقیق شعائر مذهبی است و خودش را فراموش کرده است.
زنان زندانی در یک ساختار متصلب از پیش تعیین شده، مجبور به فراموش کردن مذهب مخالف مذهب زندانبانان، و اعتقادات و سبک زندگیشان شده و به روح سرگردانی بدل میشوند که بار سنگین تن نکوهش شدهشان را شرمسارانه بر دوش میکشند.
علاوه بر همهی اینها، سیاست کیفری امنیتمدار جمهوری اسلامی که سراسر مبتنی بر سرکوب مجرمین و عدم تسامح صفر است و هرگز حاضر نشده به جریان جهانی نیرومند سیاست جنایی «بزهدیدهمدار» و مبتنی بر «بازگرداندن مجرمین به زندگی» بپیوندد، بیشترین آسیب را به زنان میزند. بسیاری از زندانیان زن عادی برای جرایمی به حبس محکوم میشوند که در سایر سیستمهای قضایی به طنز شبیه است؛ مانند تحمل شش ماه حبس برای سرقت چند قوطی شیرخشک برای یک بچهی گرسنه، یا سرقت یک وعدهی مواد غذایی و نظایر آن. این محکومیتها اما زندگی زنان را دستخوش ویرانی میکند و عوارض جبرانناپذیر آن هرگز زایل نمیگردد.
بسیاری از زنان زندانی به واسطهی یک مرد مجبور به ارتکاب جرم شدهاند. زن بودن و تحت سلطهی جنسیتی بودن مجرمیت آنها را رقم میزند. پدران، برادران، همسران و شرکای جنسی به خصوص در جرایم مرتبط با مواد مخدر و در بسیاری از پروندههای قتل عمد، زنان را وادار به مشارکت در جرم میکنند یا آنکه آنها را با وعدههای دروغین یا تهدید و ارعاب وادار به اقرار علیه خودشان مینمایند.
ب- طرد اجتماعی
اجتماع نیز زنجیر دیگری از نظم جنسیتی به گردن زن زندانی میاندازد و دیوار سخت نفوذناپذیر مضاعفی در میان دیوارهای زندان گرد او میسازد. خانوادهها در بسیاری موارد زن زندانی را طرد میکنند. همسرانشان آنان را رها و از ملاقات فرزندانشان محروم میسازند. در بسیاری موارد خانوادههای زنان زندانی برای گریز از رفتار ملامتبار دیگران، با آنها همداستان میشوند و در طرد و تحقیر و حذف زن زندانی با اجتماع مشارکت میکنند. بسیاری از زنان زندانی سالهای سخت حبس را پیاپی در حسرت داشتن یک ملاقاتی طی میکنند. برای آنها فراخوانده شدن از بلندگوهای زندان در روز ملاقات یک رویاست و محرومیت همیشگی از آن یک سرشکستگی پیش بقیهی زندانیان.
طرد اجتماعی هویت زندانی را هدف قرار میدهد و اجزای آن را از هم میگسلد. او را به دام سرکردگان باندهای مواد مخدر و فساد میاندازد و در چرخهی ستم و جرم گرفتار میکند.
ج- فقر
پیوندهای اقتصادی زنان، با حضور در زندان گسسته شده و آنان را با فقری ویرانگر دست به گریبان میکند.
زنان در اجتماع، نوعاً فقیرتر از مردانند و این امر در زندان چهرهی خشنی پیدا میکند. آنان نمیتوانند با وکلا قرارداد ببندند چون پول ندارند و به همین دلیل حق دفاعشان از بین میرود.
متهمین در بیشتر موارد قبل از صدور حکم قطعی محکومیت، با قرار وثیقه یا کفالت آزاد میشوند و در این فاصله، امکان برخورداری از مشاورهی وکیل، تحصیل رضایت شاکی، انتظام بخشیدن به امور خانوادگی و مالی را پیدا میکنند. با این حال، فقر حاکم بر بسیاری از زنان زندانی و یا طرد اجتماعی آنان، مانع تأمین وثیقه و یا حتی معرفی کفیل شده و باعث باقی ماندن آنان در وضعیت بازداشت موقت میگردد.
زندان باز و نیمهباز که به مثابه شیوههای مدرن بازسازی هویت زندانیان مرسوم است، هیچگاه شامل زنان زندانی نمیشود. استفاده از مرخصی در بسیاری از موارد برای آنها ناممکن است، چون از سوی بستگانشان طرد میشوند و کسی حاضر نیست برایشان وثیقه بگذارد، یا فقر حاکم بر آنها طوری است که امکان تأمین وثیقه را ندارند. فقر و طرد زنان زندانی، برخورداری از مقررات آزادی مشروط را نیز به سبب عدم امکان تأمین وثیقه ناممکن میکند. فقر باعث میشود زن زندانی توان پرداخت دیه و جزای نقدی را که به آن محکوم شده، نداشته باشد و در پی عدم پرداخت آن در زندان بماند.
در زندان زنان معمولاً ستمی دیگر بر زندانیان کمسن و فقیر و روستایی و کمسواد از سوی زندانیانحرفهای و سابقهدار و روسای باندهای فساد و موادمخدر و زندانیان مالی ثروتمند –و خلاصه همهی ابزارهای تولید همهی انواع قدرت در فضای بستهی زندان—، تحمیل میشود و آنان را به مستخدمین شبانهروزی بدل کرده و مجبور به انجام خواستههای رنگارنگ این اربابان تازه میکند.
د- زنان زندانی و حسرت فرزند
از جمله جنبههای تراژیک زندگی زنان زندانی، رابطهی آنان با فرزندانشان است. نظام بههنجارساز زندان تلاش میکند تا آنان را مجاب کند که شایستهی نگهداری یا حتی دیدار فرزندانشان نیستند و بدین سان همهی مکانیسمهای سرکوب هویت خود را به کار میاندازد که مادری را هم در آنها سرکوب کند. بچهی زن زندانی آخرین چیزی است که او را به جهان و زندگی و امید پیوند میزند اما طرد خانواده در بسیاری موارد مانع دیدار آنها با بچههایشان میشود و گاه سالها میگذرد و آنان خبری و اثری از فرزند نمیبینند. زنان اما حق دارند از بچههایی که در زندان به دنیا میآیند، یا در زمان شروع حبس مادر کمتر از دو سال دارند، در زندان نگهداری کنند. این بچهها همهی حیات غمگینانهشان را در راهروها و یا روی یک تخت در میان تختهای سه طبقهای که در هر یک از چهار ضلع سلولها گذاشته شده میگذرانند. سلول زنان بچهدار معمولاً جداست. گروهی مادر و بچهی کمتر از دو سال در یک اتاق معمولی، روی تختهای سه طبقهای زندگی میکنند، که هر یک محدودهی اختصاصی زنان و در حکم یک اتاق است و به شیوهای خاص آراسته شده. شب که یک بچه بیمار میشود و سروصدا به راه میاندازد، خواب بر بقیهی بچهها و مادران هم حرام میگردد و این منشأ تنشهای مداوم است. اما همهی دردها و رنجهای زادن و پروردن یک بچه در زندان، در لحظهی جدایی از او که دقیقاً در روز دو سالگیاش فرا میرسد، به حسرت و دلتنگی ویرانگری بدل میشود. بچههای زنانی که خویشاوندی برای نگهداری آنها ندارند، به مراکز مختلف نگهداری کودکان در بهزیستی منتقل میشوند و بدین سان امید مادر به دیدار و بازیافتن او خاموشی میگیرد. برخی زنان سالها در زندان میمانند و حسرت دیدار فرزند، جانشان را میخلد و وقتی آزاد میشوند، نمیدانند چگونه و از کجا باید او را بجویند.
بدین سان، جنسیت و آثار ناگزیر آن، یعنی فقر زنانه، طرد و محرومیت، زندان زنان را نه فقط کانون اجرای سیاستهای جنایی و کیفرهای شدید معمول میکند، بلکه برج وباروی زندانهای تو درتوی دیگری را هم گرد آنها برمیافرازد.