حجاب فردای انقلاب؛ تغییر عرف جامعه با پونز/ امید اقدمی
حجاب فردای انقلاب؛ تغییر عرف جامعه با پونز/ امید اقدمی
عکسها، خاصه آنهایی که در لحظات وقوع «رخداد»های تاریخی گرفته شدهاند، در عین سکوتشان یکی بهترین راویان تاریخاند. از ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ و زمان ورود آیتالله خمینی به ایران، دهها و بلکه صدها عکس ثبت شده است. تکثر و تنوع حاضران، چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ سبک زندگی، با نگاهی گذرا به عکسها روشن میشود. زنان، با انواع پوششهای رایج در کشور، در آن استقبال اعتراضی سهم بزرگی دارند. آن عکسها، انعکاسی از تنوع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیروهای شرکتکننده در انقلاب ۵۷ هستند. اما زیاد طول نمیکشد که آن تصویر پرشور مخدوش میشود. عکسهای باقیمانده از تجمعات، جشنها و برنامههای ملی و یا مذهبی پس از سال ۵۹، یک تغییر بزرگ را به بیننده یادآوری میکند: همه چیز در عکسها ثابت است، جز حجاب زنها. سیمای زن در عکسهای پس از سال ۵۹، فاصلهای عظیم با سیمای زن در تصاویر ۱۲ بهمن ۵۷ دارد. پرسش مرکزی این متن این است: این مسیر چگونه طی شد؟
سیاست پوشش اجباری در ایران البته از سال ۵۷ آغاز نمیشود. چندده سال قبل از اجباری شدن حجاب، قانون کشف حجاب در ۱۷ دیماه ۱۳۱۴ تصویب شد. قانونی که به موجب آن، حضور زنان و دختران در فضاهای عمومی، نهادهای دولتی، مدارس و دانشگاهها، مشروط به استفاده از کلاه و پالتو بود و دولت از استفاده از پوششهای مرسوم دیگر جلوگیری میکرد. با تصویب و اجرای این قانون، عملاً بخش بزرگی از زنان ایرانی، شانس حضور در جامعه و مشارکت در حیات اجتماعی و اقتصادی را از دست دادند.
اصرار دولت به مثابه نهاد اعمال قدرت سیاسی، بر اجرای یک کد پوشش خاص برای زنان –چه حجاب اجباری و چه کشف حجاب—، نمونهی روشن کنترل دولت بر بدن و انتخاب افراد است. چنین سیاستی در بستر سرکوب تنوع بیان و سرکوب مخالفتها، نه تنها نقشهای جنسیتی را تقویت میکند، بلکه «زن» را نه همچون انسان، که همچون عرصهی منازعات سیاسی و عقیدتی میفهمد. چکمهی رضا شاهی عملی کردن لائیسیته و عمامهی آخوندی اسلامی کردن جامعه را از تحمیل شیوهی پوشش بر زنان آغاز میکند. این دو برخورد هرچند که در نتایج متفاوتاند، اما در ماهیت میوهی یک رویکرد واحداند: حذف عاملیت از بدن و انتخاب زن و تبدیل بدن زن به عرصهی نزاع ایدئولوژیک.
در چنین بستری، مسئلهی اجباری شدن حجاب از همان بهمن ماه سال ۵۷ همچون یک موضوع اساسی در فضای انقلابی جامعه مطرح شد. هرچند تبدیل حجاب به قانون تا مرداد ۶۲ طول کشید، اما برای آیتالله خمینی که توانسته بود در مدت کوتاهی عملاً تمام قدرت سیاسی را قبض کند، «قانون» موضوعی در حاشیه بود. او عملاً در اسفندماه ۵۷ و هنگامی که در قم سکونت داشت، اجباری بودن حجاب در حکومت اسلامی را در جمع طلاب قم مطرح کرد. برای مجریان تازه به دوران رسیدهی قوهی قهریه در کمیتههای انقلاب، سخنرانی رهبرشان بالاتر از هر سند و مدرک و قانونی بود. در نتیجه سرکوب زنان برای تحمیل حجاب، بلافاصله پس از روشن شدن نظر آیتالله خمینی در این زمینه آغاز شد.
واکنش عمومی به موضوع اجباری شدن حجاب، البته تنها اعتراض و بیمیلی نبود. بخش بزرگی از جامعه باور کرده بود که مدینهی فاضلهی موعود حاکمان جدید میتواند از کشور در ابعاد مختلف بهشت بسازد. علاوه بر این، خصلت فضای انقلابی، نفرت از دوران پیشین است و حاکمان جدید توانسته بود این فهم را عمومی کنند که بیحجابی، به معنی میل به حکومت قبلی است. بنابراین بخش قابل توجهی از جامعه، در سالهای آغازین انقلاب و تحت تأثیر این القائات و هیجانات –ولو با بیمیلی تمام— به حجاب اجباری تن دادند.
تغییر عرف جامعه در مسئلهای همچون پوشش، مسئلهای کوتاه مدت نیست. نمیتوان یکشبه نیمی از مردم یک کشور چند ده میلیونی را مجبور به پوشیدن – یا نپوشیدن – شکل خاصی از لباس کرد. تیغ سرکوب در چنین فضایی برای تسریع اجبار حجاب به میدان آمد. از پونز زدن به پیشانی زنان بیحجاب، تا تیغ کشیدن بر پاهایشان، معروفترین مصادیق این سرکوب تاریخی هستند. تحمیل حجاب به سینما و تلویزیون و حذف تصاویر زنان از عرصهی اجتماعی، وجوه کمتر خشن، اما وسیعتر و فراگیرتر سرکوب بودند. در نتیجه برخلاف ادعاهای امروز حاکمان دیروز، استفاده از تیغ سرکوب برای تحمیل حجاب کار «نیروهای سرخود و تندرو» نبود. ارادهای جدی برای تحمیل حجاب وجود داشت و سرکوب هم بخش غیرقابل حذف این اراده بود.
صدای اعتراض به این تحمیل، هرچند کمجان، اما از همان روزهای ابتدایی قابل رهگیری بود. تظاهرات ۱۷ اسفند ۱۳۵۷، در بزرگداشت روز جهانی زن، احتمالاً معروفترین مصداق این صدای اعتراض است. هرچند مدت زیادی از وقوع انقلاب نگذشته بود، اما تحمیل حجاب عملاً در ادارات، مدارس و دانشگاهها آغاز شده بود. در این مدت بخش قابل توجهی از کارمندان زن، از حضور در محل کارشان منع شده بودند. مضاف بر این، بعد از سالها ممنوعیت برگزاری مراسمات بزرگداشت روز جهانی زن، اولین روز زن بعد از انقلاب، فرصتی تاریخی برای طرح مطالبات زنان در بهار آزادی بود. در نتیجه در روز ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ تظاهرات بزرگی در مناطق مرکزی و شمالی تهران و زیر بارش بیوقفهی برف برگزار شد. این اعتراضات، با ابعادی کوچکتر در روزهای آینده هم ادامه پیدا کرد. تأخیر در تبدیل حجاب اجباری به «قانون» را از رهاوردهای این اعتراضات دانستهاند.
اعتراض به اجبار حجاب، تنها در شمایل تظاهرات بروز نکرد. آنچه که امروز و در تحلیل جنبشهای اجتماعی تحت عنوان «مبارزهی روزمره» شناخته میشود، در مقاومت سالهای آغازین انقلاب در مقابل اجبار حجاب موضوعیت دارد. بخش بزرگی از زنان، با وجود خطرات مشخص مقاومت در مقابل قانون حجاب اجباری، تا مدتها به آن تن ندادند و «پونز و تیغ» را به جان خریدند. در عین حال تداوم فشارها و یکدست بودن قدرت سیاسی در موضوع تحمیل حجاب منجر به ظهور سبکهای مختلف حجاب و اشکال ابراز وجودی شد که به زنان اجازه میداد تا از الزامات پیروی کنند و در عین حال بر عاملیت خود تأکید داشته باشند.
یکدست بودن قدرت سیاسی در تحمیل حجاب، محدود به حاکمیت نمیشود. علیرغم وجود یک بدنهی اجتماعی جدی و پیگیر بر سر مقاومت علیه تحمیل پوشش هیچ نیروی سیاسی جدیای در اپوزیسیون، این بدنهی اجتماعی را تمثیل و نمایندگی نمیکند. اعتراض سازمانهای سیاسی و احزاب به اجبار حجاب – اگر اعتراضی در کار باشد—، از سطح چند مقالهی ملایم فراتر نمیرود. ذهنیت پدرسالار حاکم بر سپهر سیاسی ایران در آن روزگار، اساساً اهمیتی به مسئلهی زنان و حذف زن از سپهر اجتماعی نمیدهد. مسئلهی حجاب اجباری در چنان فضایی، عاری از اهمیت و وزن در فضای سیاسی بود.
از دیگر سو –بر خلاف دوران اخیر—، اجبار حجاب در سالهای آغازین انقلاب، واکنش بینالمللی چندانی نیز برنینگیخت. در حالی که برخی از نهادهای بینالمللی موضوع حجاب اجباری را با «ویژگی فرهنگی کشور» توضیح میدادند، موضوع هشدار در رابطه با حجاب اجباری در ایران در آن سالها، جز در تولیدات چند نهاد فمینیستی در خارج از کشور –به عنوان مثال دیدهبان بینالمللی اقدام حقوق زنان (IWRAW)— قابل رهگیری نیست. واکنشهای بینالمللی به نقض حقوق بشر در ایران و از جمله حجاب اجباری، به سالهای بعدتر برمیگردد؛ زمانی که روابط جمهوری اسلامی با غرب پیچیدهتر و مخاصمهآمیزتر شده است.
جدا از دوگانهی «تحمیل و مقاومت» در فضای سیاسی، سیاست تحمیل حجاب اجباری در سالهای آغازین انقلاب، پیامدهای اجتماعی عمیقی داشت که به طور قابل توجهی نقش زنان در جامعهی ایران را تغییر داد. یکی از تأثیرات فوری، محدودیتهایی بود که بر مشارکت زنان در زندگی عمومی و دسترسی آنها به حوزههای مختلف اجتماعی اعمال شد. الزام به رعایت حجاب در فضاهای عمومی محدودیتهایی را بر تحرک و حضور اجتماعی زنان تحمیل و به آنها نقشهای محدودتری در جامعه واگذار کرد. حذف زن از سپهر اجتماعی ایران، مطلوب نهایی سیاست تحمیل حجاب بود، هرچند که در مقابل جامعهی مدنی مجال اعمال نیافت.
علاوه بر این، اجرای سیاست حجاب اجباری، ساختارهای مردسالارانه و نقشهای جنسیتی سنتی را در جامعهی ایران تقویت کرد. از زنان انتظار میرفت –و بخشاً هنوز هم میرود— که به معیارهای سختگیرانه و البته نو و حکومتساختهی «حیا و تقوا» پایبند باشند و حجاب به عنوان نشانهای آشکار از انطباق آنها با انتظارات جامعه باشد. این تصورات اقتدار و کنترل مردانه بر بدن و رفتار زنان را تداوم بخشید و زنان را اقلاً در دههی آغازین انقلاب در حوزهی عمومی به حاشیه راند.
علاوه بر این، سیاست حجاب اجباری پیامدهایی برای دسترسی زنان به آموزش و فرصتهای شغلی در سالهای اولیهی پس از انقلاب داشت. تبعیض و آزار و اذیت بر اساس شیوههای پوشش در موسسات آموزشی و محلهای کار گزارش شده که موانعی را برای زنانی که به دنبال ادامهی تحصیلات عالی و یا اشتغال هستند ایجاد کرده است. نسلهای مختلف ایرانیان، خاطرات وحشتناکی از «هستههای گزینش»، به عنوان نهادهای تخصصی تفتیش عقاید و سرک کشیدن در زندگی شخصی افراد دارند. نهادهایی که هرچند هنوز وجود دارند، اما آتش تندشان در قیاس با سالهای آغازین انقلاب فروکش کرده است. در این هستهها دیگر موضوع «باحجاب و بیحجاب» نبود. حتی قلّت ضخامت چادر مشکلی از دید مسئول گزینش میتوانست یک جوان توانمند و با استعداد را از داشتن یک شغل ساده محروم کند. این وضعیت نابرابریهای جنسیتی در پیشرفت تحصیلی و اشتغال را تشدید کرد و مانع از توانایی زنان برای مشارکت کامل در زندگی اقتصادی و اجتماعی شد.
هرچند تحمیل و فشار طوفانی سالهای آغازین انقلاب، در همان دههی اول به پایان رسید، اما مسئلهی اجبار حجاب، هنوز و همچنان به عنوان یکی از نشانههای اصلی تبعیض علیه زنان تداوم دارد. واکنش و مقاومت اجتماعی در مقابل این تحمیل، در این سالها روند صعودی داشته است؛ هرچند که این صعود تغییر معنیداری در رفتار حکومت نمیدهد. اگر دوران اصلاحات را، دوران عقبنشینی حکومت از فشارهای فزاینده در رابطه با حجاب و سبک زندگی بدانیم، در پسااصلاحات و با ظهور احمدینژاد، گشتهای ارشاد –این نسخهی به روزشدهی کمیتهها— خیابان را قرق میکند. چالشی که به دلیل نسبت روشن آن با ماهیت و چیستی جمهوری اسلامی هنوز و همچنان ادامه دارد؛ تا آنجا که مسئلهی تبعیض علیه زنان و حجاب اجباری به عنوان روشنترین مصداق آن، به دال مرکزی جنبش «زن، زندگی، آزادی» تبدیل شد.
مدینهی فاضلهی بخشی از سران جمهوری اسلامی در رابطه با حجاب، فضای سالهای اول انقلاب است. زمانی که میتوانستند با تیغ و شلاق و پونز، زنان را امر به معروف کنند و جامعه هم پذیرفته بود که حجاب میتواند اجباری باشد. تاریخ اما در اثبات قواعد خود –و از جمله بازگشتناپذیری برخی فرآیندها— بیرحم است. با تحولات اجتماعی سالهای اخیر –که حتی بخش بزرگی از مذهبیون جامعه را به اجبار حجاب بدبین کرده است—، نیروی باورمند به تحمیل حجاب، دیر یا زود مجبور است تحول در ارزشها و هنجارهای جامعهی ایرانی را بپذیرد و باور خود را در خاطراتش حفظ کند. این رسم تاریخ و طبیعت تحولات اجتماعی است.