نگاهی زنانه به فاجعه نابودی دریاچه ارومیه – فرانک فرید
این مقاله با آوردن مقدمهٔ مختصری از پیشینهٔ دریاچهٔ اورمیه، در شروع اشارهای به داستان «اورمیا» الههٔ دریاچه اورمیه بهعنوان سمبل افسانهای آن دارد، سپس به نقش زنان در اعتراضات به خشکاندن دریاچه اورمیه و تلاشهای آنان برای احیا یا جلوگیری از تبعات خشک شدن آن (چه در قالب نهادهای مدنی، چه بهصورت فردی) در حدِ وسعِ مقاله پرداخته است. در بخشی از مقاله سعی شده تا ازتئوری تلاقی یافتگی تبعیضها (نظریهٔ اینترسکشنالیتی) با علاوه کردن یک بحران زیستمحیطی در کنار تبعیضهای معمول این نظریه (که عمدتا بر اساس نژاد،جنسیت، طبقه شکل گرفته است)بهره ببرد تاشاید بتوان به تبیین همهجانبهتری از تبعات یک بحران زیستمحیطی، ( اثرات خشک شدن دریاچه) بر زنان، (چه زنان کنشگر و چه زنان ساکن متأثر از خشک شدن دریاچه در منطقه) دست یافت. در بخش دیگری از مقاله، توصیفِ زندگی زنان روستایی متاثر از خشک شدن دریاچه، از زبان کنشگران و در بخش پایانی توصیف وضعیت این زنان از زبان خودشان آمده است. و در پایان به راه حلهای احتمالی (عمدتا زنمحور) پیش رو میپردازد.
از آنجایی که به عنوان یک زن آذربایجانی سرنوشت دریاچه اورمیه برای منطقهٔای که در آن زندگی کردهام بسیار حائز اهمیت است نوشتن این مطلب هم بهانهای شد تا طی دو سال اخیر در پی مطالب مرتبط با موضوع در فضای مجازی و نیز نشریات باشم. امامشکل اینجا بود که آنقدر مطلب و اخبار در مورد دریاچه فراوان و گاه بسیار متناقض گفته و نوشته شده بود که تشخیص سره از ناسره ممکن نبود. تنها راه، اعتماد به چشمانمان است که شاهد خشک شدن دریاچه هستیم! و اعتماد به کسانی که در کنار دریاچه زندگی میکنند یا کنشگرانی که دائما افتوخیزهای روند احیا، دریاچه را رصد میکنند. به همین دلیل از مصاحبهٔ کارشناسی با کنشگران، و یا شرکت در سخنرانیهای آنان در باب تغییرات اقلیمی و بحران آب به طور اعم و بحران دریاچه ارومیه به طور اخص و حتی گفتوشنود با مردم عادی روستاهای اطراف دریاچه هم بهرهٔ لازم را بردم.امید است با نگارش این مقالهقدردانی کوچکی هم کرده باشم از همهٔ کسانی که در راه احیای دریاچه قدم برداشتهاند.
«دختر اورمو، اورمیای بنفش یا الههٔ اورمیه، 2800 سال پیش در معبدش در کنار دریاچه زندگی میکرد. زمانی که سارگون دوم، پادشاه آشور به آذربایجان قشونکشی کرد، کشتار به راه انداخت و شهر اورمو را به آتش کشید و زنان و دختران را به اسارت گرفت. الهه اورمیه این جنایات و مصائب را به شعر بازگو کرد تا همگان بدانند. سارگون فرمان به دوختن لبهایش داد تا بیش از این حقایق را برملا نکند. اورمیا که چارهای برایش نمانده بود آنقدر اشک ریخت تا آب دریاچه شور شد. زنبقهای بنفش کنار دریاچهٔ اورمیه، گلهای مقدس و نماد اورمیا هستند و هر جا برویَد آنهارا نمیچینند. » قصه اورمیا سینهبهسینه نقل شده، تا به امروز رسیده است. و امروز الههای دیگر باید که این بار، نهتنهانابودی مردمانش را که شرح نابودی خود دریاچه را بسراید!
لازم به ذکر است شعارها و شعرهای زیادییا بهطور ناخودآگاه از وجود چنین الههای و یا با الهام از اوگفته و سروده شده که اشک ریختن برای پر کردن دریاچه اورمیهرا عنوان میکنند.مردم اینها را هم نمادین گفتهاند، و هم از سر ناچاری و با دیدن بیتوجهی مسئولین.
بولودلارآغلایین اورمو گؤلو دولسون (ابرها ببارید تا دریاچه اورمیه پر شود)،گؤز یاشیم قورویوبدور، سن آغلا گؤل دولسون (چشمه اشکم خشک شده، تو گریه کن دریاچه پر شود)، گلین گئدک آغلایاق، اورمو گؤلون دولدوراق(بیایید برویم گریه کنیم و دریاچه را پر کنیم) و …برخی از اینها بهصورت شعاردر تظاهرات مردم و نیز در استادیومهای ورزشی سر داده شده است.
دریاچه اورمیه که دومین دریاچهٔ بزرگ آبشور دنیا و منطقه تحت حفاظت یونسکو است، از اواسط دههٔ ۱۳۸۰ شروع به خشک شدنِمحسوس کرد و امروزه درخطر خشک شدن کامل قرار دارد. دلایل بسیاری برای این معضل ذکر شده است: ازجمله سدسازیها،ساخت بزرگراه ۱۵ کیلومتری روی دریاچه، و استفاده بیرویه از منابع آب حوزهٔ آبریز دریاچه، حفر بیرویه چاهها و چندین برابر شدن کشاورزی و گاهپرآبخواه در منطقه، آبیاری غیراصولی، مصارف بالای آب درصنایع غیرمتناسب با منطقهو مصارف بالای شرب شهری،وخشکسالی. اظهارنظرها در مورد نسبت دلایل طبیعی و غیرطبیعی گاهمتناقضاند، اما مسلم است که دستکاریهای بیرویه سی-چهل سال اخیر در طبیعت بیشترین نقش را در خشکاندن دریاچهداشته است. پروژههای جاهطلبانهٔ توسعهٔ اقتصادی-آبی، (تا سال ۲۰۱۲ بیش از ۲۰۰ سد بر روی رودخانههای حوزه آبریز دریاچه در مرحله آماده بهرهبرداری یا پایان مراحل طراحی بودند)، حفر هزاران حلقه چاه، دستکاری مصب رودخانههاو …وضعیت دریاچه را به بحران کشانیده است.
مخاطرات خشکیدن دریاچه
کارشناسان ابراز داشتهاند در صورت خشک شدن این دریاچه هوای معتدل منطقه تبدیل به هوای گرمسیری با بادهای نمکی خواهد شد و زیست محیط منطقه را تغییر خواهد داد.
علاوه بر نمک، بسیاری از آلودگیها شامل فلزات سنگین مورد استفاده در صنعت و مواد شیمیایی مورد استفاده در کشاورزی به آبهای سطحی و زیرسطحی مرتبط با دریاچه نفوذ کردهاند که در صورت خشک شدن دریاچه بسیاری از این مواد سمی هوازی شده و خطرات بیماریهای پوستی، تنفسی و … برای زیستبوم و مردم منطقه به وجود خواهد آورد. بااینحال هنوز اقدام جدی برای نجات دریاچه صورت نگرفتهو کارشناسان و فعالان محیط زیست اعتقاد دارند خطر خشکیدن دریاچه اورمیه تا شعاع 500 کیلومتری آنرا تحتالشعاع قرار داده و زندگی حدود ۱۴ میلیون انسان را تهدید میکند.
اعتراضات مردمی و زنان
هشدار در مورد خشک شدن دریاچه اورمیه به سالها پیش برمیگردد. در شهریور ۱۳۸۰بود که هفتهنامهٔ«نوید آذربایجان»که در اورمیه منتشر میشود در صفحه اول خود نوشت: دریاچه اورمیه تا ۱۵ سال آینده خشک میشود.البته قبل از آن هشدارهایی در اینجاوآنجااز سوی متخصصان دیده و شنیده میشد.
ولی اعتراضهای خارج از سمینارها و نشستها به بحران دریاچه اورمیهدر ابتدا بهشکلی زنانه و آرام شروع شد که به برخی از آنها اشاره میشود.در خارج از آذربایجان اولین کنشگرانی که به خشک شدن دریاچه اورمیه اعتراض کردند، زنان فعال در سازمانهای غیردولتی بودند. مژگان جمشیدی، فعال مدنی و روزنامهنگار، میگوید: دریاچه در سال ۷۶-۷۹ در بهترین حالت ممکن بود (یعنی میشد نجاتش داد) در تجمعی اعتراضی به ساختن سد و وضعیت دریاچه در آن سالها، جلوی ما را گرفتند و گفتند دریاچه که وضعیت خوبی دارد چرا اعتراض میکنید!
در سیزده فروردین سال ۸۹تعدادی از خانوادهها تصمیم گرفتندسیزدهبدر خود را در کنار دریاچه اورمیه برگزار کنند تا در اقدامی مدنی نگرانیشان از خشک شدن دریاچه را اعلام کنند. در این حرکت مردمی برخی از زنان و کودکان لباس محلی پوشیدند و در اقدامی نمادینآب کوزهها و بطریهایهمراهشان را به دریاچهریختند و با این کارخواستار احیای دریاچه شدند. اما به این حرکت مدنی مسالمتآمیز با خشونت توسط نیروهای بسیجی و انتظامی پاسخ داده شد.
اعتراض مدنی گستردهتر به وضعیت دریاچه اورمیه، بعد ازسالها بیتوجهیمسئولین و بهخصوص بعد از لغو دو فوریت مصوبه نجات دریاچه اورمیهدر مجلس به تظاهراتی منجر شد که فعالان حرکت ملی آذربایجان در آن مشارکت داشتند. با این تظاهرات هم برخوردی امنیتی صورت گرفت و شرکتکنندگان در آن مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.در این تظاهرات در ۱۲ شهریور ۹۰، چند صد نفر در تبریز دستگیر شدند و برای سیصد نفرشان در دادگاه پرونده تشکیل شد. ازآنجاکه برخوردهای امنیتی با اعتراضات قبلی باعث شده بود فضای اعتراض در تبریز مردانه و خشن شود، تعداد زنان در این تظاهرات انگشتشمار بود و فقط ده نفر از دستگیرشدگان زن بودند که هرچند با آنها هم برخورد خشنی صورت گرفت اما نه خبر چندانی در موردش منتشر شد و نه نامشان آنطور که باید انعکاسیافت.
اعتراضات به خشک شدن دریاچه در شهر اورمیهصورتی دیگر و شاید زنانهتر داشت. چراکهما از دور شاهد خشک شدن دریاچه هستیم و یا خاطراتی از سفرهایمان به دریاچه داریم، اما برای ساکنان نزدیک دریاچه، خشک شدن آن حالت یک فقدان عظیم رادارد. مردم اورمیه، عصبانی از این فقدان، همهٔ راههای مدنی را برای نجات دریاچه امتحان کرده و میکنند. برای مثال نشستهایی در دانشگاهها و یا در میان فعالان مدنی برگزار شده و پیشنهادهای گوناگون جمعآوری و ارائه شده استازجمله امضای طومار و ارسال آن به نمایندهها، نمایشگاه عکس، تهیه فیلمهای کوتاه و بلند، رو آوردن به تشکلهای مدنی مثل انجیاوها و … .
در یکی از این نشستها در سال ۸۸-۸۹ در دانشگاه آزاد اورمیهتصمیم به برگزاری نمایشگاه عکس از خسارات وارده به دریاچه، تهیهکلیپ در رابطه با آن گرفته شد. دانشجویان دختر هم در این حرکت مشارکت داشتند هرچند به گفته میثم آزادی، فعال مدنی آذربایجان و کنشگر نجات دریاچه اورمیه که آن موقع دانشجوی همین دانشگاه بود، زنان در ابتدا با شک و تردید وارد حرکتها میشدند اما با بالاتر رفتناعتمادبهنفسشان در تصمیمگیریها هم شرکت میکردند و کمکم فعالیت بیشتری از خود نشان میدادند.ابتکار طراحی و چاپ کارتپستالهایی با موضوع دریاچه اورمیه در رمضان ۹۰ هم کاملا با زنان بود. روی کارتها طرحی از «عثمان یومروغرو» در دو وضعیت قبل از خشک شدن دریاچه و بعد از آن تصویر شده بود. پخش این کارتها در شبهای احیا توسط مردان انجام شد و مردم هم استقبال خوبی کردند.
ابتکارِبسیار جالب دیگری که تصویر آن با استقبال زیادی در فضای مجازی مواجه شد: زن جوان سیاهپوشی با چرخخیاطیاش در ساحل خشک دریاچه نشسته و پارچهای بسیار طویل میدوزد با ماهیهای قرمز مرده بر آن. ماهیهای قرمز در این ابتکار زنانه به تعبیر من انسانهایی بودند که درنتیجه خشک شدن دریاچه از بین میروند وگرنه همه میدانیم دریاچه اورمیهماهی ندارد.
علاوه بر همه این اعتراضهای مدنی، درنهایت مردم اورمیه همزمان با مردم تبریز در شهریور 90 دست به تظاهراتهایی زدند که چهار هفته ادامه داشت. این اعتراضات در ابتدا با شرکت قشر متوسط شروع شد و در هفته دوماقشار کمدرآمد هم به تظاهرات پیوستند. حضور زنان در این تظاهراتها چشمگیر بود و آنان در مقابل نیروهای امنیتی که از باطومیا گاز فلفل و … برای متفرق کردن تظاهرکنندگان استفاده میکردند، حالتی تهاجمی میگرفتند و با لحنی سرزنشآمیز این نیروها را خطاب قرار میدادند: «اوتانمیرسیز؟»(خجالت نمیکشید)؛ «گؤل سیزین دیر ده؟»( دریاچه مال شما هم هست)؛ «اؤز بالالاریزی ووروسوز؟»(فرزندان خودتان را میزنید) و … . آن موقع اطلاعرسانی به شکل امروز وجود نداشت، بااینحال مردم عادی به شکل خودجوش در این اعتراضات شرکت داشتند اما به علت برخوردهای خشن و سرکوبگرانهدر هفتههایبعد عمدتااقشار کمدرآمد به صحنه آمدند. و تعداد زنان نیز کمتر شد.
گفتنی است در سالگرد این اعتراضات هم،تعدادی زن دستگیر شدند که گویا خودشان نخواسته بودند نامشان توسط رسانهها فاش شود.
اعتراضات و اقدامهای مدنی پس از وقفهای چندساله(زمان ریاست جمهوری احمدینژاد) که فضا بهشدت امنیتی شده بود از سر گرفته شد. یکی از این اقدامات مدنی روز جمعه ۲۳ تیرماه ۹۶ با دعوت از مردم و نمایندگان مجلس برای شرکت در یک زنجیرهٔ انسانیبود. در بروشورهای توزیعشده برای اطلاعرسانی در مورد این برنامه نوشته شده بود: کاملا زیستمحیطی و حضور با خانواده. بدیهی است این توضیح تاکیدی بر عمومی بودن این خواسته و جلوگیری از زدن انگ سیاسی به آن بود.
نهادهای غیردولتی و زنان
در دههٔ ۷۰ شمسی گزارشی خواندم که آمار مندرج در آن نشان میداد 70درصد نهادهای غیردولتی/ NGOها/سازمانهای مردمنهاد در جهان،زیستمحیطی بودند. آن موقع هنوز موضوع محیط زیست در ایران چندان مطرح و عمومی نشده بود و مسائل اجتماعی آنقدر زیاد بودند که محیط زیست را عقب برانند. البته در آن سالها هم بودند زنانی که هم برای محیط زیست کار میکردند و هم روی موضوعات جنسیتی.
دکتر گیتی خزاعی، جامعهشناس میگوید: «کنشگری رسمی به بیشتر از سه چهار دهه نمیرسد. اولین جنبشها سیاسی نبودند، بلکه محیط زیستی و کنشهایمدنی برانگیزاننده بودند. فعالیتها در دهه ۷۰ و ۸۰ در رابطه با حفاظت و آلودگی در سطح ملی و محلی بود ولی از دهه ۸۰ و ۹۰ تغییرات اقلیمی مطرح شد و جنبه جهانی پیدا کرد و از تجمعات مدنی به حوزههای آکادمیک رسید. جنبشهای زنان و متعاقب آن اکو فمینیسم توانست با گسترش امکانات رسانهای مدرن و مجازی گفتمان و کنشگری محیط زیست را به همه تسری دهند.»
در ایران هم اخیرا موضوع کمبود آب، ریزگردها، خشک شدن رودخانهها و تالابها و موضوع دریاچه اورمیه باعث شده توجه افراد زیادی و برخی از سمنهای محیط زیستی و زنان به این معضلات جلب شود.
دکتر اسماعیل کهرمکارشناس محیط زیستو متخصص ارزیابی زیست محیطی با استناد به ارتباط خود با کنشگران ایران و دنیا که مسائل محیط زیستی ایران را رصد میکنند و به نقل از روزنامه لوموند میگوید:«سمنهای ایرانی و زنان ایران بسیار موفق عمل کردهاند و شاهد جهش فکری درزمینهٔ مفهوم محیط زیست در ایران هستیم. کار کردن با این محدودیتها مهم است. زن چون میزاید و نگهداری میکند، دلسوز است و متوجه شده که حفاظت محیط زیست حفاظت از حیات است. سلاح آنها قلب محکمشان است. مردم ممکن است حرف استاد دانشگاه را نفهمند ولی حرف کنشگر محیط زیست را میفهمند چون آنهایاد میگیرند و آموزش میدهند ولی موعظه نمیکنند.»
اما از محاسن سمنها که بگذریم انتقاداتی هم به آنها وارد است. گیتی خزاعی معتقد است بهرغمگسترش امکانات رسانهای و اشاعهٔ کنشگری به عموم، ما کنشگران خوبی نیستیم. او میگوید: «کنشگری فعال، هوشمندانه و تیزبینانه نداریم. آگاهی و حوزهٔ معرفتی حرفهای نداریم. کنشگریمان محدود به موضوعات خاص است بدون اثربخشیِ مؤثر. تمرکز موضوعیمبتنی بر اعتراض و واکنش نداریم. تغییر رفتار و سیاستگذاری نداریم. ارتباط منسجم بین جامعه مدنی و محیط آکادمیک وجود ندارد و بسیاری چیزهای اولویتدار مورد غفلت واقع شده است. اینکه بگوییم روی چمنها راه نروید، آشغال نریزید، حیوانات را آزار ندهید، مهم است اما فرسایش خاک، قهقرای زیستبوم، خشک شدن دریاچهها و تالابها بسیار حیاتیاند.»
فتانه حاجیلو هم میگوید: «برای گریز از پراکندهکاری میبایست زمینهٔ کاری و هدف هر نهاد مردمی، بسته به پتانسیل و توانایی و تخصص آن گروه، بایستی مشخص شود و سپس با توجه به شناختی که درزمینهٔ کار خود به دست آوردهاند، اولویتها را تعیین و متمرکز عمل کنند. البته متاسفانه در این قضیه هم مشکل بزرگ اینجاست که اغلب این انجیاوها بهجای دغدغه کار، در تکاپو هستند تا ببینند چگونه از دولت امتیاز بگیرند! و این موضوع باعث سلب اطمینان و عدم اعتماد دولت و مردم محلی نسبت به فعالیت NGO ها شده است.»
دکتر ناهید کشاورز هم در انتقاد از سمنها و جامعهٔ دانشگاهی و روشنفکران در کل میگوید: «فعالان محیط زیست اطلاعات تخصصی ندارند، قدرت چانهزنی کمی دارند و جامعهٔ دانشگاهی و روشنفکران بهآنچه دیگر قابلِ برگشت نیست،بیتفاوتاند.»
البته کنشگرانبا استفاده از رسانهها و بهخصوصبا بهرهگیری از امکانات دنیای مجازی میتوانند آگاهی نسبت به مشکلات ناشی از فجایع زیستمحیطی را بالا ببرند،بهشرط آنکه بشود تشتت، نارسائیها و ناهماهنگیها و غیر موثق بودن اخبار و مطالب را در فضای مجازی مدیریت کرد و به حرکتهای مدنی سمتوسو داد. اما معمولا در گذار از حرف به عملپای کار میلنگد، که به آن میتوان ضعف ما در انجام کارهای جمعی را هم افزود. سازمانهای غیردولتیمان هم معمولا غیرتخصصی هستند و برخی از روی دلسوزی و بدون کار کارشناسی و برخی برای اسمورسم سازی و منفعتطلبی وارد این حوزه شدهاند.
از زمانی که گروهها و کانالهای تلگرامی در مورد دریاچهاورمیه را دنبال کردهام به این نتیجه رسیدهام که بیشترین انرژی افراد صرف گفتوگوهای مجازی در خود این گروهها میشود. البته متعاقب این گفتوگوها اقداماتی هم در دنیای واقعی صورت گرفته است ازجمله دیدار با مقامات استانی و کشوری، شرکت در جلسات، بازدید از منطقه و رصد کارهای انجامشده توسط ستاد احیا یا جهاد کشاورزی، کمک به روستائیان و … . درست است که گفتوگو در این کانالها به اعضا انرژی تزریق میکند اما نداشتن برنامه تعریفشدهباعث سردرگمی آنها نیز میشود و برخیشان هم به دلیل ترس از فعالیت واقعی یا مواجهه با عدم پاسخگو بودن مسئولین، به پرحرفی، انتقاد و تکرار مکررات در فضای مجازیروی میآورند.
از سوی دیگر رویارویی با بحران گسترده زیستمحیطی در سالیان اخیر چیزی نیست که بشود با اندک فعالیتهای زیستمحیطی سمنها به این سادگی راهحلی منطقی برایش یافت. بخصوص در شرایطی که دولت و حکومت اجازه نمیدهد سمنها و نهادهای مردمی از میدان عمل لازم و کارآمد برخوردار باشند. یکی از کنشگران که مدتهاست برای اخذ مجوز برای تاسیس یک سمن محیط زیستی در اورمیه تلاش میکند، میگوید: «به فرماندار گفتم شما معنی نهاد غیردولتی را متوجه نشدهاید. شما میخواهید همهچیز را خودتان مدیریت کنید.» و اینجاست که سمنها بهجای اینکه پل ارتباطی بین مردم و دولت باشند باید انرژیشان را صرف سروکله زدن با دولت کنند. نگرش امنیتی و پر از سوءظن نسبت به همهٔ امور و نسبت به هر جمعی با هر هدفی،عرصه را بر سمنها و مردم برای تاثیرگذاری در اصلاح امور و ایجاد تغییرات مثبت تنگ کرده است. دخالت دولت و حکومت در تمام امور مردم را به حاشیه میراند و دست سمنها را میبندد.
اینترسکشنالیتی/ تقاطعیافتگی و تغییرات اقلیمی
درست است که همهٔ ساکنین کرهٔ زمین (کموبیش و دیر یا زود) از برهمخوردگی نظم طبیعت و دخلوتصرف بیرویه درآن آسیب میبینند، اما سلطه بر طبیعتبه نام توسعه و به قولی «تجاوز به مادر زمین»، تبدیل به روندرو به رشدی شده است که روزبهروز بیشتر از قبل،از تودهٔ مردم و نیز کشورهای ضعیف میگیرد و موجب انباشت ثروت برای دهکهای ثروتاندوز جوامع و کشورهای پیشرفته و متعاقبا تخریب بیشتر محیطزیست میشود.در این میان هرچه ثروتمندتر، «آزادی تملک و تحرک بیشتر»؛ و هرچه دست از قدرت و ثروت کوتاهتر و حاشیهنشینتر، خسارت سنگینتر. ازآنجاییکهزنان دوسوم فقرای جهان را تشکیل میدهند،اثرات ناشی از انواع بحرانها بیشتر دامن آنها را میگیرد و فقر بیشتری را بر آنان تحمیل میکند. نابرابریهای ناشی از قرار گرفتن در تلاقی نابرابریهای طبقاتی، جنسیتی و نژادی (ملیت و قومیت) و ساکن بودن در نقاط پرتنشتر به لحاظ امنیتییا پرمخاطرهتر به لحاظ زیستمحیطی،سرنوشت دیگری را برای آنان رقم میزند. به بیانی دیگر با قرار گرفتن درردههای پایین هرم اجتماعی (مثل زن بودن، فقیر بودن، سرپرست خانوار بودن بهطورهمزمان)، در کنار تاثیرات ناشی از بحرانهای اقلیمی میتوان نتایج پیچیدهتری را انتظار داشت.
در بخشهای مختلف مقاله به نابرابریها،بهخصوص در رابطه با زن بودگیبهصورت ضمنی اشاره شد. اما در اینجا مشخصا به تأثیر این نابرابریهای ادغامشده و درهمتنیده(طبقه، جنسیت، نژاد) با بحران زیستمحیطی خشک شدن دریاچهاورمیه میپردازیم.
افزایش مهاجرت که غالبا درنتیجه ستمدیدگی، فقر، عدم رونق اقتصادی، و توزیع نامتناسب امکانات(سهم نداشتن مناطق مختلف از این امکانات و تجمیع امکانات در شهرهای بزرگ و مرکز کشورودرنتیجهجذابیت مقصد برای فرد مهاجر) صورت میگیرد، بیشترین آسیب را به مبدأ و نیز به مقصدِ مهاجرت میزند. مهاجرت، عدم تعلق و بیجا شدگی و یا حاشیهنشینی به همراه دارد. (میتوان به افزایش روزافزون حاشیهنشینی در دو شهر اورمیه و تبریزدر منطقه موردبحث ما اشاره کرد) مهاجرت از روستاها،باعث از بین رفتن یا رنگ باختن هر چیزی میشود که ریشه در روستاها دارد مثل فرهنگ اصیل، زبان مادری و فولکلور، صنایعدستی، لباس محلی، محصولات کشاورزیو … . با وجود سانترالیسم/مرکزگرایی و آسیمیلاسیون/یکسانسازی فرهنگی شدید برجایمانده از دوران پهلوی در ایران، روند رو به رشد مهاجرت به دلایل پیشآمده اخیر همچنان ادامه دارد. مهدیه پورشاد میگوید:«تحمیل مسائل تاریخی به منطقه مثل جنگ و قحطیهایی که در گذشته رخ داده، باعث عقبماندگی آنها شده است. از سوی دیگر هجمه فرهنگی به زبان و فرهنگ منطقه و ملیگرایی هم عاملیمحدودکننده است. سانترالیسم، دایرهٔ ارتباطات را بسته نگه میدارد و سرکوبهای امنیتی هم که وجود دارد اما خود مردم هم عامل محدودیت خود میشوند.» کم شدن جمعیت (ناشی از مهاجرت و تمایل نداشتن به فرزند آوری به علت شرایط نامناسب اقتصادی و شرایط نامساعد زیستمحیطی)، پیرشدگی جمعیت، فرار سرمایهو تمایل نداشتن به سرمایهگذاری در مناطق در معرض تهدید از دیگر آسیبهایی است که براثر وضعیت دریاچه اورمیهدر این منطقه تشدید شده است.
به قول زهرا کریمی اقتصاددان، «هزینه مهاجرت سه برابر اشتغالزایی است.» ما میدانیم که مهاجرت و فقر، هردو چهرهای زنانه دارند. زنان دیرترمهاجرت میکنند،یعنی مردان در پی شغل مهاجرت میکنند و زنان و کودکان میمانند و فقر، کمبود مواد غذایی، و آسیبهای زیستمحیطی، آنها را مستعد ابتلا به بیماریها و مشکلات بیشتری میکند.مشکلات فزاینده سبب میشود تا خانوادهها سعی کنند زودتر دختران خود را شوهر دهند و همین عامل تشدید کودکهمسری در مناطق آسیبدیده میشود. این را هم باید اضافه کرد که در روستاهای آذربایجان، دختران زیادی هستند که به علت مهاجرت مردان جوان به شهرها، بالاجبار مجردماندهاند. مهناز اسلامی میگوید: «در کل سنگینی مشکلات روی دوش زنها است. زنان به دلیل جایگاه متزلزل اجتماعی، آسیبپذیرترند. آسیبهای اجتماعی اولین ضربهاش را به زنان میزند. از بین رفتن کشاورزی، تعطیلی مراکز اقتصادی، انتقال سرمایه و نیروی انسانی به خارج از منطقه باعث میشود زنان که قبلا هم کارگر بیجیرهومواجبی در روستاها بودند، با ماندن در روستا دستتنگتر شوند و عواقب اضمحلال خانواده و بار فرزندان را بر دوش کشند. علاوه بر اینکه باید غم دوری عزیزانشان را تحمل کنند و نگران و چشمبهراه آنها بمانند، باید رسیدگی به همهٔ مشکلات را هم بهتنهایی عهدهدار شوند.»
سمیه صمیمی میگوید: «توسعه بر مبنای آب، توسعه به روش غربی است بدون توجه به نیازسنجی و ظرفیتهای هر منطقه. مردم مدام چاه کشاورزی حفر کردند. حالا برای نجات دریاچه باید این هزاران حلقه چاه غیرمجاز و شبکههای انتقال آب بسته شود یا سدها تخریب شوند کهمسلما در مقابلش مقاومت میشود. منافع کلان و محلی درهمتنیده است. مردم در تضاد با منافع بلندمدت خود به توسعه باغداری و کشاورزی روی آوردند. زمینهای دیم هم زیر کشت آبی رفت. مردم آگاه نیستند و به دولت اعتماد ندارند. تبعات وحشتناک این روند از ضعفا شروع میشود. سطح آب شیرین پایینتر میرود و مرد برای کار کردن روستا را ترک میکند. مرد میرود و زن میماند. ستم زنانه مضاعف میشود. اینجا بحث طبقه هم پیش میآید. پولدارها به ترکیه یا به سایر نقاط کشور میروند و فقیرها میمانند. ارزش زمین روزبهروز افت میکند و فقیر دیگر نه راه پیش دارد نه راه پس. فقر چهره زنانه دارد. فقر غذایی و کارهای بی جیرهو مواجب برای زنان و دختران است، در چنین شرایطی ابتدا میزان تحصیل دختران پایین میآید. جامعهٔ کوچک بیشترین آسیب را میبیند. تنشهای قومیتی و جنگ بر سر منابع پیش میآید و هر چیزی که قبلا مسئله مهمی نبود، موجب بروز تنش میشود.»
یکی دیگر از پیامدهای خشک شدن دریاچهاورمیه شروعِوزشبادهای نمکی است. چه کسانی که معتقد به احیای دریاچه هستند و چه کسانی که احیا را بیفایده میدانند، متفقالقولاند که برداشت نمک از بستر خشک دریاچه باید متوقف شود. اما افسوس که بهرغم هشدارهای جدی مبنی بر سمی بودن نمک و سرطانزا بودن آن، سازمان حفاظت از محیطزیستکوچکترین اقدامی برای متوقف کردن برداشت نمک یا تعریف چگونگی برداشت و نیز کجائی مصرف آن نکرده است. بنابراین نمک سمی حتی در فروشگاهها به فروش میرسد! برداشت نمک به شکل فعلی (با گریدر، لودر و ماشینآلات سنگین و حمل آن توسط کامیونهایکه همگی بر بستر دریاچه صورت میگیرد، موجب تسریع تبدیل نمک به ریزگرد و ضرروزیان جبرانناپذیر آن برای منطقه میشود. همانطور که ذکر شد، پدیدهٔ ریزگردهای نمکیِ در نوعِ خود جدید است و آسیبهای ناشی از آن،ازجمله بیماریهای پوستی و تنفسی و سرفههای خشک، بیماریهای چشمی، سقطجنین و به دنیا آمدن کودکان ناقصالخلقه، جهشهای ژنتیکی،ابتلا به انواع سرطان و غیره که بیشتر و ابتدا متوجه زنان و کودکان است. با تجمیعهمهٔ اینها، چیزی که با آن مواجه خواهیم بود به تعبیر مهناز اسلامی، اثراتی شبیه «نسلکشی» خواهد داشت.
در حاشیه ماندگیبنا به عللی همچون وجود زبان غالب (فارسی)، مرکزگرایی، و نابرابریهای ناشی از طبقه، جنسیت، نژاد/ملیت/قومیت، روستاییان را با نابرابریهای بیشتری مواجه میکند، علاوه بر وجود موارد فوق برای روستاهای تورک نشین و تبعیض دینی(عمدتا در مورد کوردها) به کنار ماندنِ هرچه بیشتر آنها از قدرتانجامیده است. در چنین شرایطی دسترسی نداشتن در حاشیهماندهها به رسانههاـ وجود رسانههای مرکز بین- موجب میشود تا صدای مؤثر مردم آسیبدیده کمتر به اطلاع عموم برسد. فتانه حاجیلو میگوید: «در روستا بهظاهر زن قدرتی ندارد، در کنه قضیه آنها قدرت پنهان هستند، بهخصوص حرفشنوی از گیسسفیدها خیلی زیاد است، اما اگر همین زن روستایی بخواهد فکر و اندیشه، خواستهها، مشکلات و مسائل خود را به خارج از روستا و به جامعه شهری و یا مسئولان و مراکز تصمیمگیری در مرکز کشور انتقال دهد، بسیار مظلوم واقع میشود. یعنی زن روستایی بهسختی به بیرون از جامعه روستایی راه مییابد.»
حتی زنان کنشگر نیز،علاوه بر مواجهه با مردمحوری در محل زندگی خود،که البتهدر همهجای ایران با شدت و ضعف وجود دارد، با موضوع در حاشیه ماندن مواجهاند. اصولا کنشگرانی که معروفترند و در مرکز کشور ساکناند، بهتر و بیشتر و مکررتر شنیده میشوند. برای مثال خبر یک سخنرانی در تهران در تمامی سایتها و کانالهای زنان-که اتفاقا اغلب آنها نام زنان کل ایران را هم یدک میکشند- دهها بار بازنشر میشود، اما کنشگران سایر نقاط باید چندین برابر تلاش کرده یا انرژی صرف کنند تا بتواننند مشکلات محل زندگی و مشکلات زنان بخشهای مختلف کشور و تفاوتهای موجود در آن را به گوشهای شنوابرسانند.مهناز اسلامی مسئول انجمن سبزاندیشان تبریز از فعالترین کنشگرانی است که چندین سال است برای نجات دریاچه تلاش میکند.او میگوید: «من چندین تبعیض را باهم زندگی کردهام؛ تبعیض زن بودن در یک جامعه مردسالار، تبعیض یک انجیاوی محیطزیستی بودن. مثلا در جلسهای دولتی که همگی مسئولان مرد هستند من از دو جنبه تحقیر میشوم، هم به این دلیل که زن هستم و هم به این دلیل که عضو یک نهاد غیردولتی هستم. حالا اگر جلسه در تهران بوده یا جلسهای در یک سطح ملی، آذربایجانی بودن و تورک بودن را هم به اینها اضافه کنید. در چنین جلساتی کمترین وقت به ما اختصاص داده میشود. آخرین و کمترین وقت! گویی صحبت از دریاچه حوصلهشان را سر میبرد. هر بار با سماجت و پافشاریحرفمان را زدهایم. البته همینها مرا توانمند و آگاه به موضوع ساخته است. من با استقامت و صبوری جایگاه خودم را بهتر شناختهام.»
اصولا یکی از شکافهای موجود در کشور، شکاف بین مرکز و سایر مناطق و حاشیهها است.که در کشور ما تبعیضهای ملیتی و قومیتی هم به عمق این شکافها افزوده است. تصمیمگیریهای کلان در مرکز کشور توسط مردان صورت میگیردآنهمبدون نیازسنجی و با دخالت حداقلی مردم محلی. در این بین زنان هماز غالب این تصمیمگیریها کنار گذاشته شدهاند به ویژه زنان محلی که دسترسی به منابع قدرت و رسانهها ندارند.چنانچهستاد احیای دریاچه اورمیه هم در تهران قرار دارد، موضوعی که هم مردم و هم کنشگران بسیاری با آن مخالف هستند و آن را یکی از مهمترین عواملی میدانند که موجب شده کار احیا صحیح، سریع و همهجانبه پیش نرود.
محمد علمیرادی، فیلم اکیزلر/دوقلوها را با مقایسه دریاچه اورمیه و آرال ساخته است. این فیلمساز میگوید: «ستاد احیا دریاچهٔ اورمیههفتصد کیلومتر دورتر از دریاچه و در تهران است. مسئولان با منطقه و مردم محلی بیگانهاند. اینجا نمیشود با مسئولان ارتباط گرفت ولی آنجا [قزاقستان] با گشادهرویی با ما برخورد و همکاری میکردند. در کل مسئولان در چنین پستهایی باید تخصص و سواد کافی داشته باشند و در ارتباط تنگاتنگ با مسائل بومی منطقه باشند و منفعتطلبی نکنند.»
وقتی از او راجع به نقش و همکاری زنان در رابطه با محیط زیست پرسیدم، گفت در قزاقستان هر جا میرفته با زنی روبرو میشده که کارها را سروسامان میدهد: «جایی که قبلا خرابه بوده اکنون مردم آن از رفاه نسبی برخوردارند، ماهیگیری و پرورش ماهی رونق پیدا کرده و تغذیهشان بهتر شده است. زنان در همهجا حضور دارند از کار در همین مراکز گرفته تا کارهای تحقیقاتی. از کارهای عملیاتی گرفته تا مدیریت. کسانی که ساکن و بومی منطقه آرالهستند واز نزدیک تغییرات زیستمحیطی خشک شدن دریاچه و تاثیرات آن بر زندگی روزمره مردم را لمسکردهاند. درحالیکه در مرکز تصمیمگیری ستاد احیا دریاچه اورمیه یک زن هم حضور ندارد. تنها زنی که من در این نهاد دیدهام مسئول روابط عمومی است.»علیمرادی عکسی از بنیاد احیاء دریاچه آرال را نشان می دهد که زنان دور میز جلسه این بنیاد نشستهاند. به نظر او زنان درک بهتری از مشکلات زیستمحیطی و یا مسائل اجتماعی دارند و در انتقال مسائلهم حس بهتری بروز میدهند.
اصولا وقتی پای چند نابرابریدر میان است، بیدرنگ همپوشانی و همافزایی آنها خود را نمایان میکند. نابرابریها همدیگر را تقویت میکنندو نتیجهاش از تجمیع سادهٔ آنها فراتر میرود. رویهٔ روشن این قضیه دست یافتن به آگاهی چندجانبه، قدرت تحلیل عمیقتر، کنشگری لازم و متناسب با شرایط، تغییر رَویه در مواقع لازم، و توان جابجایی از موضوعی به موضوع دیگردر میان کنشگران است. منتها تا رسیدن به این آگاهی، راه پرپیچوخمی در پیش است. از آنجائی که بحث هویت کاملا متغیر و سیال است، معمولا حتی در میان کنشگران پیش میآید که یک خواست را فدای دیگری کنند و بدون درنظرگرفتن بقیهٔ نابرابریها یکی را عمده کرده و خطی ببینند و سرراست حرکت و عمل کنند. این آسانترین کار برای آنها است، بهخصوص که جنبشهای عموما مردمحور به دلیل تمرکزدید مردانه صرفا بر یک موضوع، تبعاتی گاه کنترل ناشدنی نظیر تعصب درحرکتهایشان، نادیده گرفتن بقیه خواستهای برحق، بخصوص خواستههای زنان و موکول کردن آنها به بَعدهای نامعلوم و … را در پی دارد.
درست است که رسیدن به آگاهی نسبی از یک نابرابری، خود تغییری مثبت از خنثی بودگیبهسویحرکتی حقطلبانه است، اما در یک روند غیردموکراتیک میتوانددیدی منفینسبت به هر آنچهرا که طرف مقابل انجام میدهد،درپی داشته باشد. اینجاست که غیر منطق جای منطق را میگیرد، و واکنش کور جای حرکت متعادل را. البته اینها واکنشی است که فرد تحتِ سلطه پس از تحمل سالها و یا شاید قرنها توهین، تحقیروبرترپنداری طرف مقابلاز خود نشان میدهد. بدیهی است هرچه انکارِ نابرابریها و سکوت در مقابل آن و یا نادیدهگیری حرکات حقطلبانه از طرف مقابل بیشتر باشد، تعمیم و توطئه انگاری و نمود آن در افراد تحت تبعیض گستردهتر میشود. برای مثال نابرابری طبقاتی نفرت از همهٔ پولدارها در میان ضعفا، نابرابری جنسیتی تعمیم خصلتهای منفی ناشی از مردسالاریبه مردان و مرد ستیزی، تبعیض نژادی افراط در ملیگرایی و خود برترانگاری متقابل و تنفر از نژاد یا قومیت مقابل، و سانترالیسم و مواجهه با شکاف بیشاز حد بین مرکز و سایر مناطق، حسِ گریزازمرکز و بدبینی نسبت به مرکز و … را در حاشیهماندهها در پی دارد.
درمجموع، ویژگی همافزایی این عوامل، در تجمیعشان با یکدیگر باعث از بین رفتن اعتمادبهنفس، ایجاد حس حقارت، ناتوانی در تصمیمگیری منطقی به هنگام بحران، و بروز واکنشهای عجولانه در افراد تحت سلطه میشود، بهعلاوهٔ فرافکنی و حس عدم مسئولیت. سمیه صمیمیمیگوید: «شما دیده نمیشوید، درست است. تضاد حاشیه با مرکز حقیقت دارد. در حاشیه بودن، دسترسی نداشتن به رسانهها و ضعیف بودن همهٔ اینها را تشدید میکند. اما به من هم اجازه سخنرانی نمیدهند. مسائل امنیتی اجازه کار کلان را به هیچکس نمیدهد. این یکسوی تبعیض است ولی در مورد ما یک «تبعیض معکوس» هم وجود دارد. در منطقه [آذربایجان] به منِفارس زبان که میخواهم کمک کنم با همان دیدهٔ تبعیضآمیزنگریسته میشود. فعال مدنی آذربایجانی باید بتواند تمییز دهد قدرت را، فارس را و مرکز را. فارس زبان را کنار نگذارد. هر حرکت از آذربایجان باید ارتباطاتش را گسترش دهد. ما راه و شیوه درست ارتباط را از دست دادهایم. آشتی گم شده است.باوجود تضاد مرکز و حاشیه قابل درک است که مردم منطقه خشکاندن دریاچه را به فارسها نسبت دهند، اما ملتی که آسیب دیده تحلیلش غیرمنطقی میشود و غیرعلمی عمل میکند وهمهچیز را سرراست به مسئله تبعیض ربط میدهد. خشک شدن پروژه نیست، پروسه است. فارس نه خشک میکند نه نمیکند. تمامی دریاچهها و تالابها با سیاستگذاریهای عمرانی و بهرهبرداری از پول نفت که آغازگر پروسه احداث سدها و طرحها بزرگ آبی بود، خشک شدهاند مثل بختگان، گاوخونی، گندمان و … .»
زنان روستاییاز زبان کنشگران
در سال 96دیداری با زنان یکی از روستاهای حاشیه دریاچه داشتم تا تبعات خشک شدن اورمیه بر زندگیشان را از زبان خودشان بشنوم و بنویسم. ولی قبل از آن،ویژگیها و نقاط قوت زنان روستایی ساکن در روستاهای اطراف آن را از زبان کسانیمیآورم که یا سالهاستدر رفتوآمد به روستاها هستند و با زنان روستایی کار کردهاند و یا برای انجام ماموریت کاری و انجام پروژههای مختلف با آنان در ارتباط بودهاند.
مهناز اسلامیدر قالب دو طرح با زنان روستایی کار کرده است، طرح بانک جهانی و اعطای کمکهای خرد روستایی در خدافرین در سال ۱۳۸۰، و طرح جایکای ژاپن در منطقه سلماس و شبستر در کشاورزی پایدار و ارتقای نقش زنان روستایی در سال 1393. او میگوید:زنان خیلی جدی هستند، ضرورت کار را حس میکنند و رشتهٔ امور را بهتر و زودتر دستشان میگیرند. کنار آمدن با زنان راحتتر است چون آنها به پیشبرد سلسله مراحلی کارها رغبت دارند. زنان، فقر و بار آن را به دوش میکشند و بااینکه در تمام مراحل کشاورزی و دامپروری هستند عایدات مستقیم و سهمی از زمین و محصول ندارند، بنابراین بسیار مشتاق هستند کاری یاد بگیرند که برایشان درآمد داشته باشد تا هم استقلال مالی داشته و هم کمکحال خانوادهشان باشند. زحمت کار آموزش زیاد است ولی بهرهوری این آموزشها خیلی بالاست. هرلحظه از کار با زنان روستایی برای ما پر از خاطره است. ما سه سال مداوم کار کردیم، زنبورداری و پرواربندی و پرورش بوقلمون یاد دادیم، بعد که برای ارزیابی طرح رفتیم، دیدیم برخی از حیوانات به علت بیماری یا … تلف شدهاند. دوباره با مراجعه به بانک سعی کردیم بازپرداخت وام آنها را به تاخیر بیندازیم. الان آثار مثبت کار آنها خودش را نشان میدهد. نادیده گرفتن و یا دخالت ندادن زنان علاوه بر اتلاف پنجاهدرصد از ظرفیت نیروی انسانی جمعیت، باعث عدم بهرهگیری ازتجارب باارزش و افزایش هزینه آموزش میشود. از سوی دیگر استفاده از روشهای سنتی و سخت توسط زنان روستایی میزان بازدهی را کاهش میدهد و فشار کار بر زنانبیشازحد میشود. بیتوجهی به فراهم آوردن تکنولوژی مناسب هم، باعث مشارکت کمتر زنان میشود. با توجه به تجربه و زمینههای متنوع و دامنه گسترده فعالیتهایشان هم در فرایند تولید و هم فرآوری، زنان منبع با ارزشی از دانش بومی هستند و بهکارگیری این دانش با میزان مشارکت آنها رابطهٔ مثبت دارد. از طرفی بهکارگیری مروج زن نیز باعث افزایش این مشارکت میشود. این در حالی است که بخش عظیم کارکنان ترویج مردان هستند.
فتانه حاجیلوکه به اغلب روستاهای استان آذربایجان شرقی که جهاد کشاورزی فعالیتهایی برای آموزشِ زنان در آنها داشته سفر کرده است. برای مثال طرح توانمندسازی زنان روستایی و الگوسازیدرزمینهٔ ایجاد صندوقهای اعتبارات خرد برای آنان در سال 84 ،بعد از زمینهیابی برای یافتن منطقه¬ای مستعدکه بعدا بتواند الگوی سایر مناطق باشد، روستای «تیل» در شهرستان شبستر برای انجام کار مشارکتی در این زمینه از طرف بخش آموزش و ترویج جهاد کشاورزی انتخاب شد.
او از تجربهاش چنین میگوید: در این روستا مردم از مشارکت اجتماعی بالایی برخوردار بودند و به هم اعتماد بسیاری داشتند. درواقع کار کارشناسان ترویج یا همان تسهیلگران با استفاده از خردِ جمعی و همفکری روستاییان ممکنتر بود. ما بهعنوان تسهیلگر بستر را فراهم میکردیم تا ایدههای خام زنان روستایی به شکلی قابلاجرا درآید و این کار به کمک خود آنها صورت میگرفت یعنی ما کاملا اندیشیده و با نقشه از پیش تعیینشده به منطقه نرفته بودیم با بلکه جهتدهی به پتانسیل موجود در روستائیان کار را پیش میبردیم. هم کار و هم سرمایه از خود آنها بود و درنهایت کمی چاشنی کمک دولتی بهصورت برگزاری دورههای آموزشی لازم منجر به ایجاد صندوق اعتبارت خرد برای زنان روستایی شد که کار خود را با دادن وامهای کوچک بسیار کمبهرهبا شرایط بازپرداخت طولانیمدت شروع کرد. نوبتبندی و اولویتگذاری توسط خود روستاییان صورت گرفت و مشاغل مختلف در گروههای مختلف را زیرپوششقرار داد، برای کارهایی نظیر خرید دام، یا پرورش قارچ یا خیاطی و غیره در جمعیتی حدود پنجاه نفر.
آنها ابتدا شخصی را بهعنوان سرپرست و هماهنگکننده معتمد و امین اموال انتخاب کردند که دختر جوانی از روستا بود. بعد بهتدریج هیئتمدیره، صندوقدار، حسابدار، و بازرس هم از بین خودشان انتخاب کردند. من در مقطعی از کار جدا شدم ولی از دوستانی که کار را ادامه میدادند شنیدم سرمایه آنها افزایش یافته و مشاغل مختلفی را راهاندازی کردهاند که هنوز هم ادامه دارد. در این طرح هم ابتدا زمزمههای مقاومت مردان وجود داشت ولی به خاطر دخالت حداقلی دولتی و پشتیبانی مستمر اعتماد کردند و کار را به خود زنان محلی واگذار کردند. حالا همین زنان حتی برای فروش محصولاتشانمستقل از مردان عمل میکنند.
مهدیه پور شاد از سال ۸۰ فعالیتش را در منطقه با آموزش مردم محلی و کمک به بسیج اجتماعی شروع کرده است و بعد از سه سال، در پروژههای احیای تالابهای اقماری دور دریاچه اورمیه از محل اعتبارات سازمان ملل مشارکت داشته است. او میگوید: در سیران گؤلی با آموزش مردم و به کمک خود آنها لایروبی را انجام دادیم، مردم از گدارچای آب آوردند، نی کاشتند و شیوه آبیاری را به آبیاری تحت فشار تغییر دادند. برای زنان هم کلاسهایی در مورد اهمیت محیط زیست و اهمیت وجود تالاب و معیشت برگزار کردیم. زناندرختکاری اطراف تالاب را انجام دادند، کنترل آفات و مدیریت منابع آبوخاک را به دست گرفتند، صنایعدستی و عروسکسازی انجام دادند و مردان هم ترغیب به همکاری شدند. با بالا رفتن آگاهی زنان بازده کار بالا میرود، هرچه درک و آگاهی زنان بالا میٰرفت درک فرزندانشان هم بیشتر میشد. با احیای تالابها شاهد برگشت فلامینگوها هم بودیم.
محمد علیمرادی کهبرای تحقیق و فیلمبرداریبه روستاهایی که از خشک شدن دریاچه آسیب دیدهاند میرفته، میگوید: مردانی که سواد ندارند نمیتوانند برای یافتن کار جای دوری بروند. بنابراین دستمزد چندانی هم دریافت نمیکنند. بچهها گرسنه میمانند. همهٔ اینها به اختلافات بین زن و شوهرها دامن میزند که بیشتر اوقات را در خانه سپری میکنند. عدهای هم که شوهرانشان برای کار به شهرها رفتهاند بسیار تنها و در سختی و بنبست روزگار میگذرانند. زنان، هم به بچهها میرسند، بخصوص اگر بچههای ناقصالخلقه داشته باشند که پرستاری از آنها کار شاقی است و نیز چون اختلاف سنی زیادی با مردان دارند کمی که سنشان بالا رفت باید سالمندداری هم بکنند. در کل با چنین سبکی از زندگی زنان خیلی زود فرسوده میشوند و بسیار بیشتر از سنشان نشان میدهند. رسیدگی به کار دام هم با آنهاست. از او راجع به شغلهای جایگزین میپرسم میگوید: زنان این روستاها بهجز دامداری و کشاورزی کاری بلد نیستند. کشاورزی هم که خیلی کم شده. یکی از زنان در فیلم ساختهٔٔ او میگوید: «نمک دریا به مزارع رسیده، دست به هر جا میزنیم سفیدک میزند و بیمار میشویم. نمک روی علفها را پوشانده»
کاوه مظفری فعال اجتماعی و جنبش زنان، در یک مأموریت کاری برای ارزیابی بخشی از پروژههای مشترک سازمان محیط زیست و سازمان ملل به روستاهای ترکنشین و کردنشین منطقهرفتوآمد داشته است. اومیگوید: آگاهی کشاورزان منطقه بهخصوص زنان و جوانان بالاست و اگر خود آنها سهیم در زمین و تصمیمگیرنده بودند پیشبرد امور خیلی بهتر میبود.اما تعداد زنان صاحب زمین شامل معدود زنانی میشود که مردانشان مهاجرت کردهاند یا بیوه هستند. زنان همگی کار کشاورزی میکنند ولی کار بدنی در زنان کُرد بیشتر است. قدرت تصمیمگیری در زنهای تُرک بیشتر است، آنها در جلسات بیشتر حضور داشتند و برای آمدن به جلسات نیاز به اجازه همسر نداشتند. زنان ترک و کرد در این مناطق قبل از ۱۵ سالگی ازدواج میکنند. همگی دامداری و کشاورزی میکنند اما در وجین و برداشت محصول بیشتر کار میکنند. بااینکهزنها و جوانها آگاهی بالایی داشتند روی تکنیکهای کشاورزی تصمیمگیرنده نبودند و این مرد کشاورز بود که تصمیم میگرفت بنابراین متقاعد کردن آنها نیز سخت بود. آنها در عمل از زن و فرزند بیگاری میکشند. حساسیت به موضوع دریاچههم در بین زنان بالاست و میتوان از آنها کمک گرفت. اما چون فاقد زمین هستند تصمیمگیرنده نیستند. جوانان هم کهغالبا در معدن یا کارگاههای اطراف کارگرند یا حتی چند کار را باهم انجام میدهند، و یا به شهرها مهاجرت کردهاند و همین موجب شده تا آگاهی و هویت خواهی ملیتی هم در آنها بیشتر باشد، اما چندان همبستگی با کل روستا ندارند.
دیداری با زنان روستایی در یکی از دهات آسیبدیده از خشکی دریاچه
اردیبهشت سال 96 به روستایی نزدیک عجبشیرمیرویم که کنار دریاچه قرار دارد. سرسبزترین زمان سال است و پسازآن دیگر اثری از این طراوتِ اندک هم بهجا نمیماند و بهوقت وزیدن بادهای نمکی روستا غیرقابلسکونت مینماید. روستایی که قبلا کشاورزی و دامداری در آن رونقزیادی داشته است.
راه از کنار دریاچه بهطرف ده میرود، رد آب روی نمک دریاچه چنان است که در نگاه اول گمان میکنی دریاچه پر از آب است، اما تا چشم کار میکند نمک است و نمکزار…در همان ابتدا از دور دختری توجهم را جلب میکند که زمین دورِ نهالهایی را بیل میزند. مادر هم در چپری همان نزدیکی است. اجازه میدهند از دور یا از پشت سر از آنها عکس بگیرم. ساکن آذرشهر هستند و اوضاع مالی بدی ندارند. در زمینهایشان که خیلی نزدیک به دریاچه است نهال پسته کاشتهاند. دختر میگوید: «میگویند درخت پسته به نمک و خشکسالی مقاوم است. هرچند مطمئن نیستیم؛ کاشتهایم تا ببینیم چه میشود.» او که ۱۷-۱۸ ساله به نظر میرسد، میگوید: «خیلی دوست دارم سواد داشته باشم پدرم نگذاشت مدرسه بروم،چون در ده معلم مدرسه مرد بود. اگر سواد داشتم خیلی خوب بود. ایندی کور قوشام. » باسواد شدن برایش رؤیااست و مثل راه رفتن روی ابرها…. بعد پدر هم به آنها ملحق میشود. وقتی میپرسم چرا الان که در شهر هستید نمیگذاری دخترت برود نهضت. میگوید: «که چی بشود؟ الان درسخواندههایش بیکاراند. این هم کار. بیاید کشاورزی کند.»
به خانه یکی از اهالی روستا میروم و از صاحبخانه میخواهم که زنان دیگر را هم دعوت کند تا از مشکلات خود بگویند. ده دوازدهنفری جمع میشوند.بیوهزنی پا به سن گذاشته از زندگی خود میگوید و اینکه قبلا سه موتور آب داشتند و ۱۵۰ گونی گندم از زمینهایشان حاصل میشد. گله گاو و گوسفندان داشتند که وراث فروخته و یا تقسیم کردهاند و اکثرا به شهر مهاجرت کردهاند. حالا او با حقوق ماهی 50هزار تومان از بهزیستی و ۴۵ هزار تومان یارانه و روغن و برنجی که در ماه رمضان به او داده میشود زندگی میکند و حتی استطاعت خرید دانه برای نگهداری چند مرغ و خروس را هم ندارد. (روستاییان الان نان و همهٔ مایحتاجشان را از شهر میخرند و دیگر حتی در روستا گندم به اندازه تهیه نان خود روستا هم تولید نمیشود.)
خودِ صاحبخانه هم بیوهزنمیانسالی است اما پسرها و عروسهایش دورش هستند و چند ده رأس گوسفند و بز و مرغ و خروس در حیاط خانه دارند، ۹ میلیون وام گرفته و به علت کسادی اقتصادی، نتوانسته آن را پرداخت کند و حالا ۱۵ میلیون بدهی دارد!دغدغهٔ اصلیاش پرداخت همین وام است و یکی از پسرانش از ما کمک میخواهد تا خیالشان از مادرشان راحت شود و به مشکلات خودشان بپردازند.
زنان که قبلا همگی به کارهای کشاورزی مشغول بودند، اکنون خانهنشین شدهاند و همگی از بالا رفتن فشارخون، قند و چربی خون که درنتیجه همین عدم تحرک به سراغشان آمده ابراز ناراحتی و نگرانی میکنند: «الان کاری نداریم انجام دهیم. در خانه مینشینیم گاهی هم بیرون قدم میزنیم که آنهم برای زنان کار پسندیدهای نیست» علاوه بر اینها از مشکلات و بیماریهایی میگویند که مستقیما در اثر خشک شدن دریاچه گرفتارش شدهاند. از ضعیف شدن بیناییشان، سرخی چشم، آبمروارید، سوزش پوست و … میگویند و اینکهدر کل، سرطان و مرگومیر ناشی از بیماریهای ریه و معده در ده زیاد شده است و اخیرا ۴-۵ نفر به سرطان مبتلا شدهاند.
سقطجنین هم در بین زنان روستا شایع شده است. یکی از زنان میگوید:«حتی زنانی در روستا داریم که ۲-۳ بار در سال جنینش سقط شده. پزشک میگوید نباید حرکت کند اما حرکت نکرده هم بچه میافتد! قبلا بار روی دوشمان میبردیم، ییلاق میرفتیم و بچه را بدون هیچ مشکلو نیاز به کمک در ییلاق به دنیا میآوردیم. حالا بچه در شکم مادر میمیرد که کورتاژش میکنند.دکتر میگوید باید سه ماه جلوگیری کند، بعد اگر حامله شد آزمایش میکنند و اگر بچه سالم بود نگهش میدارند. (احتمالا ناقصالخلقه بودن جنینها وجود دارد.) برای همین آزمایشها که الان ضروری شده ۱۳۰ -۱۵۰ و برای کورتاژ ۲۰۰هزار تومان میگیرند، همه آزاد و بدون بیمه است.
بیشتر که پرسیدم از ناراحتیشان به هنگام نزدیکی و از سوزش و خارش واژن میگویند که بعد از خشک شدن دریاچه گرفتارش شدهاند و با هیچ دارویی هم درمان نمیشود. آنها برای جلوگیری از بارداری هم مشکل دارند ؛ زنانی که باوجود فقر و نداری و بیکاری میخواهند جلوگیری کنند اما«آییودی که نمیگذارند، آمپول هم برایمان ضرر دارد. بعد ۴۰ سالگی و اگر سه فرزند داشته باشیمبه ما وسایل جلوگیری را میدهند وگرنه نمیدهند.» میگویند «خانمی برای کار در مرکز بهداشت از شهر میآید که به ما توهین میکند و حرفهای رکیک میزند. اگر محلی بود مشکلات ما را درک میکرد، اما او فکر میکند ما هیچی نمیفهمیم.»
از مهاجرت مردان به شهرها برای یافتن کار میپرسم و اینکه از این بابت چه مشکلی دارند: «خب زنان دستتنها و چشمانتظار میمانند.» میپرسم، زن دوم هم میگیرند یا نه؟ «بهندرت بعضیهایشان، میروند زن میگیرند.» یکی از زنان با فحش میگوید: «قان… گئدیر ائولهنیر، بقیه نه، این کار را نمیکنند.» یکی دیگر میگوید، «برای شکم خودش نان ندارد و میرود زن [دوم] میگیرد. زن هم با بچهها میماند.»
از امکان طلاق میپرسم. میگویند اینجا طلاق نداریم. زنان ما بههرحال میسازند و اگر اختلافی پیش بیاید( که در این شرایط تنگنای اقتصادی و خانهنشین شدن مردان و بیکاری زنها بیشتر پیش میآید) ممکن است زن چند ماهی قهر کند و برود، اما ریشسفید یا گیسسفیدی آشتیشان میدهد.
[در حین گفتوگو یکی از اهالی بندیلی کوچک سبزی محلی میآورد و هرکدام از زنان یک دستهٔ کوچک برای پختن شوربا برمیدارند.]
مشکل دیگر مادرها علاوه بر سیر کردن شکم بچهها در شرایط خشکسالی،نگهداشتن آنها در خانه است بخصوص در تابستان. خشک شدن دریاچه، و وزش بادهای نمکی پوست بچهها را بیشتر از بزرگترها میسوزاند و ترکزده میکند. سفیدی نمک سطح دریاچهنور خورشید را بازمیتاباند و به چشم و پوست اهالی آسیب میزند. از زنان شنیدم که یکی از خیرین که استاد دانشگاه است برای بچههای همین ده، اسباببازیهایی مثل آتاری و … میآورد که آنها در خانه بمانند و برای بازی بیرون نروند. اهالی جایی برای جمع شدن هم ندارند، فقط میتوانند در مسجد جمع شوند ولی تنها مسجد ده هنوز سقف ندارد!
از زنان میپرسم آیا برای بیرون کشیدن خود از این وضعیت تلاشی هم کردهاند: «میگویند چراقبلا(منظورشان بعد از خشک شدن دریاچه است) کار میگرفتیم، گردو مغز میکردیم، لواشک درست میکردیم. لپه پاک میکردیم. الان هیچکدام از این کارها نیست.» یکی از زنان جوان که سروزباندارتر از بقیه است و از شهر به ده عروس آمده، میگوید: «من در پی کار بودم و حتی رفتم کسی را پیدا کردم که برایش فرش ببافم ولی آنقدر بیانصافی میکنند که این کار اصلا نمیصرفد. برای یک فرش بزرگ که ۷-۸ ماه پایش مینشینم و شش میلیون میارزد به من یکونیم میلیون میداد و قالیچه که دوماهه میبافتم، ۳۰۰هزار تومان!»
رئیس انجمن مدرسه، پسر همین خانوادهای است که در خانهشان جمع شدهایم. وقتی به خانه برمیگردد، اطلاعات بیشتری در اختیارمان میگذارد:«روستا ۳۶۰ نفر جمعیت دارد. ما در ده فقط تا کلاس پنجم امکان تحصیل داریم. مدرسه مختلط است با ۴۸ شاگرد. بعدازآن معمولا پسرها برای تحصیل به مدارس دیگر میروند اما دخترها نه. تازه در همان مدرسه هم چون معلم مرد است اکثر والدین دخترانشان را تا پایان کلاس پنجم هم به مدرسه نمیفرستند. معمولا کلاس اول و دومتعداد دخترها حتی از پسرها بیشتر است اما هرچه کلاس بالاتر میرود تعداد دخترها کم میشود. مخصوصا اگر کمی قدشان بلندتر باشد دیگر والدین مانع آمدنشان به مدرسه میشوند. کلاس پنجم بیشتر از ۴-۵ دختر نداریم. دختران زود شوهر میکنند، معمولا قبل از ۱۵ سالگی و اگر به بیستسالگی رسیدند دیگر از وقت ازدواجشان میگذرد. الان ۲۰ دختر در ده در همین شرایط هستند.تنگناها و عدم امکانات مالی باعث شده یا هردو طرف از ازدواج منصرف شوند، یا با رفتن پسران برای کارگری به شهر،دختران ازدواج نکرده بمانند.» از طرفی هزینه ازدواج هم بالاست.
از فعالیتهای مراکز خیریهدر روستا میپرسم،میگویند: «وقتی فرد خیّر وسایلی میآورد هرکسی برای دوروبریهای خود پخش میکند. فرد خیر خودش باید وسایل بیاورد و به دست اهالی بدهد. بهتر از همه این است که وسایل بافندگی و خیاطی و دار قالی بیاورند تا ما کار کنیم.»
و درنهایت، چه باید کردی زنانه!
«جنبشهای جدید صلحطلب، حقوق زنان، برابری نژادی و اقلیتهای جنسی و حفظ محیط زیست که در روزگار ما از عمومیت برخوردار شدهاند، باوجود تمایز تشابهاتی دارند و ارزشهای فرهنگی جدیدی آفریدهاند.اکو فمینیسم نیز با اتکای بر محیط زیست و حقوق بشر، جنبش اجتماعی جدیدی به شمار میرود که طبیعت را با زن تداعی میکند و خواهان آن است که رهایی زن را با جلوگیری از تخریب اکولوژی در یک جبهه قرار دهد. دیگر نمیتوان به حل مسائل اجتماعی از طریق دولتها دل خوش داشت، زیرا ساخت دیوانسالار و سلسلهمراتبی این حکومتها آنها را با منافع قدرتمندان گره میزند و تخریب محیط و بیعدالتی اجتماعی به ارمغان میآورد. سرکوب مردسالارانه تحت عناوین سود و پیشرفت است که به نابودی طبیعت حکم میکند.»
غالب سیاستهای فعلی با به حاشیه راندن و کنار گذاشتن گروههای مختلف اجتماعی با انواع ترفندهای مبتنی بر نابرابری در جهتِ حفظ قدرت و ثروت متمرکز خود، عملکرد بارزی از قیممآبی و پدرسالاری دارند. صرفا با افزایش آگاهی و خروج از بیتفاوتی و مطالبهگری مردم ممکن است این روند را وارونه کرد. لازم به ذکر نیست کهپیشرفت هر جامعهای نسبت مستقیم با موقعیت زنان آن جامعه دارد. تسلط بر طبیعت و سلطهگری بر زنان و دخالت در همهٔ امور مردم به هم متصلاند، ودر پی هم میآیند یا بهتر بگوییم درهمتنیدهاند. بیدلیل نیست که لینا انگشتورم میگوید:«پژوهشی جدید نشان میدهد که انکار تغییرات اقلیمی بهشدت با پذیرفتن ساختارهای پدرسالار یا سلسهمراتبی ارتباط مستقیم دارد. یک مثال بسیار واضح در مورد رئیسجمهور ایالاتمتحده، دونالد ترامپ است. او به حق باروری زنان حمله و طوماری از عبارات جنسیتزده بیان کرده. او همینطور از تغییرات اقلیمی بهعنوان حقه و کلک نام برده و ایالاتمتحدهرا از معاهدهٔ اقلیمی پاریس ۲۰۱۵ خارج میکند …آگاهیبخشی درباره عدالت اقلیمی، مستلزم برجسته کردن جنسیت است و تحلیل جنسیتی نقطه آغازی برای عادلانه کردن سیاست اقلیمی است و عواقب ناشی از آن پیشنیازهای مقابله با چالشهای پیش روی ما است. با معرفی و واردکردن جنبههای جنسیتی به اقدامات مقابله با تغییرات اقلیمی، سیاستگذاران مجبور خواهند بود عوامل مختلف اجتماعی را لحاظ کنند.»با این نقل قول بار دیگر به اینترسکشنالیتی (درهمتنیدگی ستمها و سلطهها) و رابطهٔ تنگاتنگ تغییرات اقلیمی و نقش جنسیت در تغییرات اقلیمی پیمیبریم.
اما به نجات دریاچه اورمیه برگردیم. «میثم آزادی» یکی از کنشگران دراورمیهراه نجات دریاچه را واردشدن طبقه متوسط به این موضوع میداند. به عبارتی ورود طبقه متوسط به سمنها و نهادهای مردمی و امور خیریه میتواند راهگشا باشد. آنها فرصت مطالعه و کسب آگاهی بیشتری دارند که البته بازهم زنان بیشترین نقش را میتوانند ایفا کنند.چراکه حساسیتپذیری بیشتری دارند، زود با طبیعت همسو میشوند، تمایل زیادی برای کمک به همنوع دارند و بیشترین فرصت را برای کنشگری دارند.
ناهید کشاورز هم میگوید: «زنان به طبیعت نزدیکتر هستند، رنج بیشتری از آسیب طبیعتمیبرند و فرصت بیشتری هم دارند. درواقعاضطراریتر از این مسئلهای نیست.میلیونها نفر از آلودگیهای محیط زیستی از بین میروند. مسئولیت تفکر، دادن ایده، تغییر الگوی مصرف حتی با کنشگریهای کوچک و کارهای کوچکی که در خانه میتوانیم انجام دهیم، نحوه مدیریت بر زمین را شکل میدهد.»
فتانه حاجیلو میگوید: «سمنها با جلب توجه مردم به موضوع محیط زیست، میتوانند حلقه گمشده بین طبیعت و مردم باشند. کارشناسان محیط زیست با کمک این تشکلها بهتر میتوانند نظرات و بایدها و نبایدهای کارشناسانه را عرضه کنند. بررسیها و مطالعات جامعهشناختی نشان میدهد معمولا در تمام جوامع با دخالت دولت در امور، مردم کنار میکشند. حتی در جامعه خودمان، مثلا قبلا مردم اعیاد مذهبی مثل نیمه شعبان را به شیوه کاملا خودجوش و مردمی برگزار میکردند. با دخالت دولت این جشنهای خودجوش تقریبا از بین رفتهاند. حالا در حوزه محیط زیست هم جلب مشارکت مردم توسط دولت موفقیتآمیز نخواهد بود و باید از طریق انجیاوها صورت گیرد. یعنی وقتی دولت زمام همه امور را به دست میگیرد، مردم همفکری و همکاری لازم را نمیکنند.»
مهناز اسلامی و فاطمه ظفر نژاد علاوه بر همه این موارد راه نجات را بازگشت به عقب میدانند و این یعنی همسوئی بیشتر با طبیعت و جدا شدن از روند توسعه و رسیدن به توسعه پایدار.
علیمرادیمعتقد است: «امروزه میشود گفت مردم ۷۰٪ اطلاعاتشان را از فضای سایبری بخصوص شبکههای اجتماعی میگیرند، این فضا حتی در میان قشر فقیر هم مخاطبان زیادی دارد. اگر معضل را درست نشان دهیم میتوانیم برای پیش بردن کارها از این فضا سود ببریم. اصولا افزایش این اطلاعرسانی در فضای مجازی در فروکش کردن نگاه امنیتی به معضل دریاچه موثر بوده است.همچنین فعالان حوزه رسانه و سینما نسبت به آموزش مردم، دادن مسئولیت در امر حفاظت از محیط زیست، مقابله با شرایط بحرانی و همچنین انعکاس وضعیت در قالب فیلمهای مستند و داستانی، هر چه بیشتر وارد گود شوند.» او بر این اعتقاد است که با نشان دادن چهرهٔ زنانهٔ طبیعت؛ زنان روستایی و کنشگران زن از طریق فیلمهای مستند و کوتاه میتوان بیشترین موفقیت را به دست آورد.