پیام میدهم که خانم دکتر،فلانی هستم،برای فلان نشست میخواهم هماهنگ کنم با شما و جواب میدهد سلام آقای دکتر!جواب میدهم:البته من خانم هستم و میخندیم.
بخاری را میدهم تعمیر.پیرمرد میگوید شماره ات را بگو.میگویم.میپرسد آقای؟میخندم و میگویم خانم هستم و فکر میکنم در دنیای ارزشی اش،پرسیدن فامیلی یک خانم را بد میداند.
دوست عزیزی همسرم را کنار میکشد و سعی میکند با غیرمستقیم ترین حالت ممکن برایش از اهمیت غیرت و ضرورت نظارت بیشتر بر زن بگوید.همسرم برایم تعریف میکند و میخندیم.
پسرم از اردو برگشته.کلافه میگوید خوش نگذشت.میگوید بچه ها همه اش به دخترها متلک میگفتند.من کنارشان نماندم.پسرم حاضر است تنها باشد ولی لذت مبتذل آزار زنان را بازتولید نکند.چقدر بهش افتخار کردم.
ماشین را برده ام تعمیرگاه.تمام میشود.میگویم چقدر بدهم؟میگوید بگویید آقاتون تماس بگیره.میخندم و میگویم یعنی به خودم نمیگین؟چندثانیه هنگ میکند و بعد خجالت زده میگوید ببخشید و کارت میکشم.برای همسرم تعریف میکنم و میخندیم.
پسرم را کلاس ثبت نام کرده ام.هر ترم راجع به وسایل و شهریه با استادش چت میکنم.هربار بهم میگوید آقای فلانی و هربار کاری دارد به پسرم میگوید به پدرت بگو فلان و همه میدانیم منظورش از پدر،من هستم.میخندیم.
شبه مردی همسرم را کنار میکشد و برادرانه بهش میگوید این تیپ زنها،مردها را نابود میکنند.مواظب خودت باش و وجود همسرم پر از انزجار میشود.میخندیم.تلخ میخندیم.
میخندیم چون عمیق نشدن در حجم تلخی نادیده گرفته شدنی که زنان و مردانِ ناهمسو با ارزشهای پدرسالارانه را در برگرفته،تنها راه بقای ماست.اگر نخندیم فرومیپاشیم؛ولی گاهی نمیشود خندید.
روزی که در دادگاه خانواده نقش نفقه بگیر را بازی کردم تا سیستم خودش از مسیر خودش به این نتیجه برسد که مردی که ولایت من را برعهده دارد توان ادای تکلیفش را ندارد،نتوانستم بخندم.
روزی که از مولی عنه بودنِ کسی که گمان میکرد چون مذکر متولد شده است بر من ولایت دارد و سیستم هم این گمانش را تایید میکرد خارج شدم، ولی فرزندم تحت ولایت ماند چون ولایت ناشی از اسپرم ذاتی است،نتوانستم بخندم.
و همه روزهایی که برادرانم را،چون حاضر نبودند باور کنند”ذاتا کنترل غریزه جنسیشان را ندارند و ذاتا نمیتوانند با زنان رفتار انسانی داشته باشند” تحقیر میکردند؛و همه روزهایی که خواهرانم را سرکوب میکردند؛نتوانستم بخندم. امروز #۲۵_نوامبر است و من هی یادم میرود به آن روزهایی که صداهایی مردانه فریاد میزدند “هیز تویی،هرزه تویی” و صداهایی زنانه ادامه میدادند “زن آزاده منم” و طنین مصمم پاهایی که به زمین کوبیده میشد… تلاش برای آزادی و آزادگی،مبارزه ای هر روزه است و آدمهایی که دغدغه زندگی اخلاقی و انسانی را دارند،راهی به جز تلاش برای خودآگاهی و واکاوی مدام باورها و کلیشه هایشان ندارند و من دلم گرم است به این مبارزان عرصه زندگی روزمره و تغییرات کوچکی که رقم میزنند … #مطالعات_زنان #نوامبر_نارنجی