دربارهی آزادی بیان; چیماماندا انگوزی آدیچی
چیماماندا انگوزی آدیچی برندهی جایزهی انجمن ملی منتقدان کتاب آمریکا در سال ۲۰۱۴ و یکی از صد زن برگزیدهی بیبیسی در سال ۲۰۲۱ است. آنچه میخواندید برگردان گزیدهای از سخنرانی او در «سخنرانیهای ریث» در سال ۲۰۲۲ است.
«سخنرانیهای ریث» سلسله سخنرانیهایی هستند که سالانه توسط یکی از اندیشمندان سرشناس از رادیوی بیبیسی پخش میشود. هدف این سخنرانیها ارتقای فهم عموم و تولید بحث در مورد یکی از موضوعات مهم روز است. نخستین سخنران این برنامه در سال ۱۹۴۸ برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی و برندهی جایزهی ادبیات نوبل بود. آرنولد توینبی، ادوارد سعید، آنتونی گیدنز، مایکل سندل و استیون هاوکینگ برخی دیگر از این سخنرانان طی هفتاد سال گذشته بودهاند.
در سال ۲۰۲۲ میلادی، محور این سخنرانیها «چهار نوع آزادی» است که فرانکلین روزولت مطرح کرده است: آزادی بیان، آزادی عبادت، آزادی از ترس، و آزادی از نیازمندی.
آنیتا آناند: چیماماندا، شما سخت درگیر بحث بر سر آزادی بیان هستید… تخیلتان درگیر این موضوع شده است و نسبت به آن شور و هیجان دارید و دربارهاش زیاد صحبت میکنید.
چیماماندا انگوزی آدیچی: درست است. علتش این است که فکر میکنم این موضوع برایم خیلی مهم است و البته به نظرم برای آیندهی نوع بشر هم اهمیت زیادی دارد. اما از همه مهمتر اینکه من نویسندهام و فکر میکنم که آزادی بیان برای وجود ادبیات ضروری است. ما انسانها نمیتوانیم بدون داستان سر کنیم و فکر میکنم مشکلاتی که امروزه بر سر راه آزادی بیان وجود دارد بهنوعی ناقوس مرگ ادبیات و سایر محصولات فرهنگی را به صدا درآورده است. به همین دلیل است که علاقهی ویژهای به این موضوع دارم.
آنیتا آناند: در بریتانیا مسئلهی «فرهنگِ حذف» بر بحثها دربارهی آزادی بیان سایه انداخته، اما در سایر کشورها ممکن است افراد درعمل جانِ خود را بهخاطر آزادی بیان از دست بدهند. اخیراً شاهد حملهی وحشتناکی به سلمان رشدی بودیم. میدانم که قرار است در صحبتهایتان به این مسئله بپردازید، اما آیا بهخاطر صراحت بیانی که دارید احساس خطر نمیکنید؟
چیماماندا انگوزی آدیچی: نه. البته باید این را هم اضافه کنم که در رابطه با امنیتِ جانم نگران نیستم، اما بابت امنیتِ عاطفی و امنیتِ روانیام نگرانیهایی دارم.
آنیتا آناند: خیلی خوش آمدید. منتظر شنیدن سخنرانی شما هستیم.
چیماماندا انگوزی آدیچی: از همهی شما سپاسگزارم. خیلی خوشحالم که اینجا هستم و از حضور شما هم خیلی خوشحالم.
***
مشارکت در «سخنرانیهای ریثِ» بیبیسی برایم باعث افتخار است. در دههی ۱۹۸۰ دوران کودکیام را در خوابگاه دانشگاه نیجریه در انسوکا میگذراندم. کودکی کنجکاو و مشتاق شنیدن داستان بودم، بهخصوص آن داستانهایی که نباید میشنیدم. درنتیجه، از همان آغازِ زندگی مهارت خوبی در استراقسمع پیدا کردم، مشغولیتی که هنوز هم در آن ماهرم.
متوجه شده بودم که هربار دوستانِ والدینم به دیدن ما میآمدند در اتاق پذیرایی مینشستند و با صدای بلند حرف میزدند، مگر زمانی که حکومت نظامی را نقد میکردند. در چنین مواقعی صدایشان را پایین میآوردند و پچپچ میکردند. این کارِ آنها برایم عجیب بود و البته کمک میکرد تا مهارتم را در استراقسمع بیازمایم. چرا درحالیکه در خلوتِ خانهی خودمان و در حال نوشیدن برندی بودند صدایشان را پایین میآوردند؟ دلیلش آن بود که آنها بهقدری به اقدامات تنبیهیِ حکومت تمامیتخواه خو گرفته بودند که بهطور غریزی صدایشان را پایین میآوردند، زیرا میخواستند سخنانی را بر زبان بیاورند که جرئت نداشتند در ملأعام بیان کنند.
در یک حکومت دموکراتیک انتظار دیدن چنین صحنهای را نداریم. آزادی بیان شالودهی جوامع آزاد است. اما امروزه در دموکراسیهای غربی بسیاری از افراد دربارهی مسائلی که برایشان مهم است با صدای بلند صحبت نمیکنند، زیرا از چیزی واهمه دارند که من آن را «بازخواست اجتماعی» میخوانم، یعنی واکنشی بیرحمانه نه از جانب حکومت بلکه از طرف مردم.
یک بار دانشجویی آمریکایی در یک جلسهی کتابخوانی جلوی من را گرفت و با عصبانیت پرسید: «چرا در یکی از مصاحبهها آن حرف را زدی؟» به او گفتم: «حرفی که زدم حقیقت داشته است.» او هم تأیید کرد و بعد پرسید: «اما حتی اگر حقیقت داشته باشد، چرا باید آن را به زبان بیاوریم؟» ابتدا از نامعقولبودن این پرسش حیرتزده شدم، اما بعد معنای حرفش را فهمیدم. باورِ من هیچ اهمیتی نداشت. نباید آن حرف را به زبان میآوردم، چون با قبیلهی سیاسیام همخوانی نداشت. من به عرف متداول بیاحترامی کرده بودم. درست مانند این بود که به توهین به مقدساتِ دینی متهم شوم که به آن تعلق ندارم. پرسش آن دختر جوان، اینکه «چرا باید آن حرف را بزنیم، حتی اگر درست باشد؟»، بیانگر آن چیزی است که ایاد اختر آن را گستاخیِ اخلاقی میخواند، یعنی «پشتیبانیِ خشمآلود و حتی تنبیهگرانه از آن دسته نگرشها و رفتارهای این عصر که از تأیید جمعی برخوردارند.»
تنها چیزی که میتوانم به این مطلب اضافه کنم این است که گستاخیِ اخلاقی همواره تنبیهگرانه است. ما اکنون در قبایل ایدئولوژیکِ تغییرناپذیر و فراگیر زندگی میکنیم. دیگر لازم نیست که گفتوگویی واقعی داشته باشیم، زیرا بر مبنای ارتباطات قبیلهای مواضع ما پیشاپیش مفروض گرفته میشوند. این قبایل از ما میخواهند نسبت به عرف متداولشان وفادار باشیم؛ آنها از ما انتظارِ ایمان دارند و نه استدلال. بسیاری از جوانانی که در این فضا بزرگ میشوند، از ترس اینکه مبادا پرسش اشتباهی را مطرح کنند، از پرسیدن سؤال واهمه دارند. درنتیجه بهشکلی ظریف دست به خودسانسوری میزنند. آنها حتی اگر هم باور داشته باشند که چیزی درست یا مهم است آن را به زبان نمیآورند، چون نباید چنین چیزی را به زبان آورد.
این همهگیریِ خودسانسوری چهچیزهایی را از ما دریغ میکند و بهسبب آن چهچیزهایی را از دست دادهایم؟ همهی ما داستان افرادی را شنیدهایم که چیزی گفته یا نوشتهاند و سپس با واکنش منفی در فضای مجازی مواجه شدهاند. بین نقد موجه، امری که باید جزئی از آزادی بیان باشد، و این نوع واکنش منفی، توهینهای زشت شخصی، انتشار آدرس خانه و مدرسهی فرزندان در فضای مجازی و تلاش برای اخراج افراد از کار، تفاوتهایی وجود دارد.
بین نقد موجه، امری که باید جزئی از آزادی بیان باشد، و این نوع واکنش منفی، توهینهای زشت شخصی، انتشار آدرس خانه و مدرسهی فرزندان در فضای مجازی و تلاش برای اخراج افراد از کار، تفاوتهایی وجود دارد.
به هرکس که فکر میکند «خُب، کسی حرف مزخرفی زده، پس این واکنش حقش است» باید گفت خیر، چنین واکنشی حق هیچکس نیست. این توحشی شرمآور است. این نوعی کنش متعصبانهی مجازی است که هدفش صرفاً ساکتکردن کسی نیست که آن حرف را بر زبان آورده، بلکه میخواهد فضایی انتقامجویانه ایجاد کند که مانع از حرفزدن دیگران شود. نظام تمامیتخواهی که ماهیت خود را میپذیرد صداقت دارد. مقابله با چنین نظامی آسانتر است، زیرا میدان نبرد جبهههای مشخصی دارد. اما این سانسور اجتماعیِ جدید، در همان حال که خواستار اجماع است، آگاهانه بر استبدادِ خود چشم میپوشد. به نظرم این وضعیت بر مرگِ کنجکاوی، یادگیری و خلاقیت دلالت دارد.
هیچکدام از فعالیتهای بشری بهاندازهی خلاقیت به آزادی نیاز ندارد. خلاقیت به پرسهی بیهدف ذهن نیاز دارد، اینکه بتواند به دوردستها، به همهجا و به هر کجا که میخوهد برود. گونتر گراس، نویسندهی آلمانی، دربارهی فرایند نوشتنِ خود چنین میگوید: «موانع فرو ریختند، زبان به تاخت پیش رفت. حافظه، تخیل، لذت ابداع.» در مقام نویسنده عمیقاً این وضعیت را درک میکنم. در مقام خواننده جادوی ادبیات را مکرراً احساس کردهام، آن لرزهی درونی هنگام خواندن یک رمان، آن یکهخوردن خوشایند ناشی از کشف احساسات مشترک، حس شگفتی از اینکه کلمات فردی غریبه میتواند باعث شود احساس کنم که در این جهان کمتر تنها هستم.
ادبیات به ما نشان میدهد که کیستیم؛ ما را به اعماق تاریخ میبرد؛ نهتنها آنچه را روی داده، بلکه احساسی را که برانگیخته روایت میکند و همانطور که یکی از استادان آمریکایی گفته است، چیزهایی را به ما یاد میدهد که «نمیتوان در گوگل یافت». کتابها به ادراک ما از جهان شکل میدهند. دربارهی «لندن دیکنزی» صحبت میکنیم. برای فهم قارهی آفریقا آثار نویسندگان بزرگ این قاره، کسانی مانند آیدو و نگوگی وا تیونگو، را میخوانیم و برای فهم ظرایف فرانسهی پساناپلئون سراغ بالزاک میرویم.
ادبیات اهمیت بسزایی دارد و فکر میکنم که بهخاطر سرزنشهای اجتماعی در معرض خطر قرار دارد. اگر وضع به همین منوال بماند، نسل بعد دربارهی ما خواهد خواند و از خود خواهد پرسید آنها چطور توانستند به انسانبودن خاتمه دهند، چگونه فاقد هرگونه تناقض و پیچیدگی بودند.
در یکی از صبحهای آرام ماه اوت در نیویورک، درحالیکه سلمان رشدی میخواست سخنرانیِ خود را ــ که ازقضا دربارهی آزادی بیان بود ــ آغاز کند، هدف حمله قرار گرفت. تصور کنید که فقط بهعلت نوشتن کتابْ فردی غریبه، که تنها چند سانتیمتر با شما فاصله دارد، با بیرحمی و توحش و با قدرتِ تمام چاقوی خود را چند بار بر صورت و گردنتان فرود میآورد. تصمیم گرفتم که کتابهای رشدی را بار دیگر بخوانم، نهتنها بهعنوان حمایتی اعتراضآمیز بلکه برای یادآوری این امر که در پاسخ به ادبیات با هیچ توجیهی نمیتوان به خشونت فیزیکی متوسل شد.
علت حمله به رشدی این بود که در سال ۱۹۸۹، پس از انتشار رمان آیات شیطانی، حکومت ایران آن را توهینآمیز خواند و نهتنها رشدی بلکه تمام ناشرانش را به مرگ محکوم کرد. پس از آن، فجایعی روی داد: به مترجم ایتالیایی این کتاب با چاقو حمله شد، به ناشر نروژی این اثر شلیک شد و مترجم ژاپنی کتاب، هیتوشی ایگاراشی، در توکیو به قتل رسید. پرسشی که مدام از خودم میپرسم این است که آیا رمان رشدی امروز میتوانست منتشر شود؟ احتمالاً خیر. آیا اصلاً نوشته میشد؟ احتمالاً خیر.
نویسندگانی مانند رشدی وجود دارند که مایلاند رمانهایی دربارهی موضوعات حساسیتبرانگیز بنویسند، اما شبح نکوهش اجتماعی آنها را از این کار منع میکند. ناشران مراقباند که مرتکب کفرگوییِ سکولار نشوند. بهشکلی روزافزون به ادبیات از منظری ایدئولوژیک، و نه هنری، مینگرند. امری که بهترین وجه این وضعیت را نشان میدهد پدیدهی متأخرِ «مشاوران امور حساسیتبرانگیز» در دنیای نشر است، افرادی که کارشان پاکسازی دستنوشتههای منتشرنشده از کلمات بالقوه توهینآمیز است.
از نظر من، این نافیِ خودِ مفهوم ادبیات است. درحالیکه زندگی آمیزهای از ظلمت و روشنایی است، نمیتوان داستانهایی گفت که صرفاً روشناییاند. ادبیات دربارهی این است که ما چگونه هم فوقالعادهایم و هم نواقصی داریم. ادبیات دربارهی همان چیزی است که هربرت جورج ولز آن را «زمختیِ سرخوشانهی زندگی» خوانده است.
در عین اینکه تأکید میکنم خشونت هرگز پاسخ قابلقبولی در برابر گفتار نیست، اما قدرتِ کلمات را در ایجاد آزردگی انکار نمیکنم. کلمات میتوانند روان انسان را خرد کنند. برخی از عمیقترین دردهایی که در زندگی تجربه کردهام ناشی از کلماتی بودهاند که فردی به زبان آورده یا نوشته و برخی از زیباترین هدایایی که دریافت کردهام نیز کلمات بودهاند. دقیقاً بهخاطر همین قدرتِ کلمات است که آزادی بیان اهمیت دارد.
خود عبارتِ «آزادی بیان» بهشکلی تأسفبرانگیز به تعصب قبیلهای آلوده شده است. اگر بخواهم خیلی ساده بگویم، اغلب آن را بهصورت تقابل بین «هرآنچه میخواهی بگو» و «احساسات دیگران را مد نظر قرار بده» مطرح میکنند. اما این دوگانگی بسیار سادهانگارانه است.
پرسشی که مدام از خودم میپرسم این است که آیا رمان رشدی امروز میتوانست منتشر شود؟ احتمالاً خیر. آیا اصلاً نوشته میشد؟ احتمالاً خیر.
تعداد کتابهایی که مرا رنجاندهاند، عصبانیام کردهاند و اسباب انزجارم شدهاند از حساب بیرون است، اما هرگز برای منتشرنشدن آنها تلاش نکردهام. وقتی چیزی میخوانم که از نظر علمی نادرست است، مانند اینکه نوشیدن ادرار میتواند سرطان را درمان کند، یا چیزی که بهناحق به کرامت انسانی آسیب میرساند، مانند گفتنِ اینکه افراد همجنسگرا باید زندانی شوند، نومیدانه آرزو میکنم که چنین افکاری از روی زمین محو شوند. بااینحال، در برابر حمایت و تبلیغ سانسور مقاومت میکنم. این موضع من هم بهخاطر اصولم است و هم بهخاطر ملاحظات عملی.
من عمیقاً به اصل آزادی بیان اعتقاد دارم و دقیقاً بهخاطر اینکه یک نویسنده و خوانندهام و از آنجا که ادبیات بزرگترین عشقِ من است و چون کتابها منبع الهام و تسلیام بودهاند چنین باوری دارم. اگر یکی از آن کتابها سانسور شده بودند احتمالاً امروز سرگشته بودم.
دلیل عملیای، که میتوان آن را دلیل خودخواهانهام نیز خواند، این است که میترسم سلاحی را که برای استفاده علیه فرد دیگری تبلیغ میکنم روزی علیه خودم به کار گرفته شود. چیزی که امروز بیخطر محسوب میشود کاملاً ممکن است که فردا توهینآمیز به حساب آید، زیرا سرکوب آزادی بیان بیش از آنکه به خودِ بیان مربوط باشد به دستاندرکاران سانسور مربوط میشود. اکنون انجمنهای دبیرستانهای آمریکا به جنون ممنوعیت کتابها مبتلا شدهاند، فرایندی که دلبخواهانه به نظر میرسد. کتابهایی که برای سالها جزئی از برنامهی آموزشی مدارس بودهاند، بیآنکه شکایتی علیه آنها طرح شود، در بعضی از ایالتها ممنوع میشوند. خبر دارم که یکی از رمانهای من هم در این گروه ارجمند قرار دارد.
اعتراف میکنم که کتابهایی هستند که در خیالات خودم آنها را ممنوع میکنم. مانند کتابهایی که هولوکاست یا نسلکشی ارامنه را انکار میکنند، زیرا از انکار تاریخ بیزارم. اما شاید فردی نیز در خیالاتش کتابی دربارهی کشتار فلسطینیها بهدست صهیونیستها در دیر یاسین در سال ۱۹۴۸ را ممنوع کند. یا کتابی دربارهی کشتار معدنچیانِ ایگبو در نیجریه بهدست حکومت استعماری بریتانیا در سال ۱۹۴۹ را. اما ورای این اصل و عملگرایی، واقعیت این است که سانسور اغلب به هدف خود دست نمییابد. هنگامی که باخبر میشوم کتابی ممنوع شده است، بهطور غریزی بهدنبال آن کتاب میگردم و میخوانمش.
درنتیجه، پیشنهادم این است که آنها را ممنوع نکنید، بلکه جوابشان را بدهید. در عصر انتشار فزایندهی اخبار جعلی در سراسر جهان، هنگامی که بهآسانی میتوان دروغی را چنان آرایش کرد که چون حقیقت بدرخشد، راهحل نه پنهانکردن دروغ بلکه افشای آن و زدودن درخشش ظاهریاش است. هنگامی که عرضهکنندگان ایدههای نادرست را سانسور کنیم، این خطر وجود دارد که آنها را به شهدا تبدیل کنیم و در مبارزه با شهید هرگز نمیتوان پیروز شد.
من روزنامههای هر دو سرِ طیف سیاسی را مطالعه میکنم. این را هم بگویم که هنوز حیرت میکنم که روزنامهها، این دژهای ظاهریِ عینیت، جهتگیریهای سیاسی متفاوتی دارند. گاهی که کمی احساس مقدسمآبی میکنم میگویم به ایدههای افرادی علاقه دارم که با من اختلاف نظر دارند، زیرا باور دارم که شنیدن جوانب مختلف یک موضوع بسیار خوب است. اما واقعیت این است که من به ایدههای آنها علاقه دارم، چون میخواهم بهخوبی آنها را بفهمم تا بهتر بتوانم نابودشان کنم.
به عقیدهی من، واکنش به حرف نادرست چیزی جز حرف نمیتواند باشد. متوجهم که این ایده تا چه اندازه سادهپندارانه و حتی سبکسرانه به نظر میرسد. منظورم این نیست که هرکس باید اجازهی مطلق داشته باشد تا هر زمان هرچه میخواهد بگوید، کاری که از نظر من موضعی کودکانه است، زیرا واهی و بیاعتنا به واقعیت است. باور مطلق به آزادی بیان تنها در جهانی نظری مناسب خواهد بود، جهانی که ساکنانش بهجای انسانها ایدههای پرشور و مهیج باشند.
در جهانی متمدن برخی از محدودیتهای بیان ضروریاند. پس از جنگ جهانی دوم، هنگامیکه کشورهای جهان گرد هم آمدند تا اعلامیهی جهانی حقوق بشر را تدوین کنند، اغلب موافق بودند که «تحریک به خشونت» باید مجازات شود، اما بلوک شرق میخواست که «نفرتپراکنی» نیز به آن اضافه شود و نازیها را بهعنوان مثال ذکر میکردند، امری که درظاهر منطقی به نظر میرسید. اما مخالفان آنها، بهدرستی، ظنین بودند که «نفرتپراکنی» ممکن است درنهایت چنان تفسیر موسعی پیدا کند که هرگونه انتقاد از حکومت را نیز در بر گیرد.
پرسشی که پیش میآید این است: چهکسی تعیین میکند که محدودیتها چقدر محدود و تا چه اندازه واضح باشند؟ بهگفتهی جان استوارت میل، فیلسوف انگلیسی قرن نوزدهم، پیشفرض هرگونه ساکتکردن گفتوگو وجود مصونیت از خطا است و با احترام به پاپ باید گفت که کسی مصون از خطا نیست. پس چهکسی میتواند تصمیم بگیرد که چهچیزی را باید ساکت کرد؟
ماهاتما گاندی، پس از آنکه به جرم فتنهانگیزی دستگیر شد، نوشت: «علاقه و مهر را نمیتوان توسط قانون تولید یا تنظیم کرد. اگر کسی نسبت به نظام یا فردی علاقه و محبت نداشته باشد، باید در بیان این بیعلاقگی آزاد باشد، البته تا زمانی که مروج و محرک خشونت نباشد.»
امروزه بزرگترین تهدیدی که آزادی بیان با آن مواجه است نه سیاسی است و نه حقوقی بلکه اجتماعی است.
اغلب مردم با این نظر موافق خواهند بود. اما دربارهی سخنانی که مستقیماً محرک خشونت نیستند و بااینحال منجر به خودکشی میشوند چه میتوان گفت؟ اتفاقی که برای کسانی روی میدهد که در رسانههای اجتماعی آنقدر در معرض طعنه، توهین و بدرفتاری قرار میگیرند که تصمیم میگیرند به زندگی خود خاتمه دهند. من با این فرض از کلمهی «خشونت» استفاده میکنم که معنای آن بدیهی است. اما واقعاً چنین است؟ دربارهی ایدهای که امروزه فراگیر شده است و بر اساس آن بیان و گفتار صرفاً محرک خشونت نیست ــ یعنی همان نوعی از عمل فیزیکی که به سلمان رشدی آسیب رساند ــ بلکه خودْ خشونت است چه میتوان گفت؟
عبارت «واکنش به بیان و حرف نادرست چیزی جز حرف نمیتواند باشد» بهرغم سادگی فریبندهاش مضمونی محوری، یعنی قدرت، را نادیده میگیرد. چهکسی به قدرت دسترسی دارد؟ چهکسی در جایگاهی است که بتواند در برابر حرف نادرست با حرف واکنش نشان دهد؟ در هر استدلالی دربارهی آزادی بیان باید تمام محدودیتهای ناشی از روابط نابرابر قدرت را در نظر گرفت، مثلاً مطبوعات و رسانههای جریان اصلی بهشکلی فزاینده در دست افراد محدودتری قرار میگیرد و درنتیجه آرا و صداهای مختلفی حذف میشود.
حتی تعریف بیان نیز میتواند محدودکننده باشد، مانند زمانیکه دیوان عالی ایالات متحدهی آمریکا اعلام کرد که درمورد شهروندان آمریکا پول نیز بیان محسوب میشود. درنتیجه، بهمعنایی، کسانی که ثروت کافی ندارند نمیتوانند «حاضرجوابی» کنند. از همه مهمتر، شرکتهای شبکههای اجتماعی، بهواسطهی الگوریتمهای رازآلود خود و فقدان شفافیت، میتوانند با تعلیق و سانسورکردن کاربرانشان در تعیین اینکه چهکسی حرف بزند و چهکسی حرف نزند نقش مهمی داشته باشند. درست است، این شرکتها خصوصی هستند، اما با توجه به تأثیر فراتر از معمول آنها بر جامعهی مدرن، باید با آنها بیشتر مانند یک سازمان خدمات عمومی برخورد کرد.
عدهای تصور میکنند که بهخاطر این شکل از محدودیتهای ناشی از قدرت، بهمنظور ایجاد مدارا، باید دست به سانسور قاطعانهی بیان زد. بیشک، این پیشنهاد با حسننیت مطرح شده است. اما همانطور که حقوقدان دانمارکی، یاکوب مکانگاما، گفته است: «اینکه دیگران را ساکت کنیم و آن را مدارا بخوانیم باعث نخواهد شد که کار ما مدارا به حساب آید. لازمهی مدارای حقیقی درک است. درک با گوشکردن حاصل میشود. و پیشفرض گوشکردن مجال صحبتداشتن است.»
ایدهی سانسور بهخاطر مدارا، هر اندازه هم که با حسننیت باشد، نوعی تسلیمشدن است؛ پذیرش این امر است که فرد آسیبدیده نمیتواند از خود دفاع کند. وقتی در خوابگاه دانشگاه آریزونا گروهی پوستری نژادپرستانه را به دیوار آویختند، دانشگاه تصمیم گرفت که عاملان این کار را اخراج نکند. درعوض، جلسهی بحث و تبادلنظری تشکیل شد، دربارهی پوستر بحث کردند و اکثریت قریببهاتفاق دانشجویان نارضایتی خود را از چنین کاری ابراز کردند. یکی از دانشجویان سیاهپوستی که از سازماندهندگان این جلسه بود گفت: «زمانیکه فرصت دارید که با نژادپرستی مبارزه کنید و این کار را انجام میدهید، دفعهی بعد با اعتمادبهنفس بیشتری چنین کاری خواهید کرد.»
یکی از پیشفرضهای مسئلهداری که در ایدهی سانسور بهخاطر مدارا وجود دارد این است که انسانهای خوب به آزادی بیان نیازی ندارند، زیرا ممکن نیست که بخواهند چیزی بر زبان بیاورند که به دیگران آسیب برساند. درنتیجه، آزادی بیان برای انسانهای بد است که از آن بهعنوان توجیهی برای بیان حرفهای بد استفاده میکنند. امروزه، شکلی از تنزهطلبی در کانون فرهنگ سانسور اجتماعی وجود دارد که انتظار دارد هیچ کاستی و عیبی نداشته باشیم، مانند فرشتگان، و فرشتگان هم به آزادی بیان نیاز ندارند.
شکی نیست که همگی به آزادی بیان نیاز داریم. آزادی بیان ابزاری در دست قدرتمندان است، اما درعینحال زبان بیقدرتان نیز هست. اعتراضات شجاعانهی زنان ایران، درخواست انحلال یگان ویژهی مبارزه با سرقت در نیجریه و بهار عربی: سلاح همهی آنها بیان بود.
امروزه بزرگترین تهدیدی که آزادی بیان با آن مواجه است نه سیاسی است و نه حقوقی بلکه اجتماعی است. این امر بههیچوجه تازه نیست، هرچند اکنون ظهوری مدرن دارد. الکسی دو توکویل، وقایعنگار مشهور آمریکا، باور داشت که بزرگترین خطری که آزادی را تهدید میکند نه حقوقی است و نه سیاسی بلکه اجتماعی است. هنگامی که جان استوارت میل نسبت به «استبداد عقاید و احساسات غالب» هشدار میداد، گویا خطر باورهای عمومی را در روزگار کنونی پیشبینی میکرد. این تهدید را تنها با اقدام جمعی میتوان علاج کرد. سانسور اجتماعی تنها فضایی مملو از ترس ایجاد نمیکند، بلکه باعث میشود تا کسی رغبتی برای اذعان به وجود این ترس نداشته باشد. ترس از غوغاسالاران امری کاملاً انسانی است اما اگر بدانم زمانی که به باد انتقاد گرفته میشوم همسایهام سکوت نخواهد کرد، ترسم کاهش خواهد یافت. ما از غوغاسالاران میترسیم، اما غوغاسالار خودِ ماییم.
امروز میخواهم از شجاعت اخلاقی دفاع کنم، از اینکه تکتک ما باید هوادار آزادی بیان باشیم، در سانسورِ بیدلیل مشارکت نکنیم و دایرهی حرفهایی را که اجازهی مطرحشدن دارند گستردهتر کنیم. باید دوباره پیشفرض خود را حسننیت قرار دهیم. در گفتمان رایج کنونی پیشفرضِ حسننیت وجود ندارد و هر حرفی به غیرمنصفانهترین وجه تفسیر میشود. درست است، برخی از افراد حسننیت ندارند و تصور میکنم واژهی مدرن «ترول» به همین افراد اشاره دارد، اما بهخاطر اینکه برخی حسننیت ندارند نمیتوان خودِ اصل حسننیت را منسوخ شمرد. یادآوری این سخن رئیسجمهور آمریکا، جیمز مدیسون، میتواند آموزنده باشد که: «استفادهی مناسب و صحیح از هرچیزی بهشکلی جداییناپذیر با میزانی از سوءاستفاده همراه است.»
دلایل ما در دفاع از آزادی بیان باید محترمانه و بر مبنای واقعیات مطرح شوند. باید بپذیریم که نه رویکرد فخرفروشانهی زاهدمآبانهی چپگرایان و نه شاخوشانهکشیدنهای بدخواهانهی راستگرایان، هیچیک، استدلال سیاسی محسوب نمیشوند. ما نهتنها بر حقیقت بلکه بر تنوع و تفاوتها نیز باید تأکید کنیم. برای مثال، استدلالی که در دفاع از جنبش عدالت اجتماعی ارائه میشود زمانی قویتر است که تنوع و تفاوتها را نیز در بر گیرد، زیرا در این حالت نیازی نمیبیند که برای اقناع دست به سادهسازی بزند.
باید به سخنان تمام طرفها گوش داد، نهفقط طرفی که صدای بلندتری دارد. هرچند شبکههای اجتماعی با دادن برخی دسترسیها به بیقدرتان موجب تغییر شکل پویایی قدرت سنتی شدهاند، اما بهراحتی نیز باعث میشوند تا صداهای بلندتر صداهای راستینتر به نظر آیند. باید از ارزش اختلافنظر محافظت کرد و بر سر ارزشمندبودن اختلافنظر به توافق نظر رسید. همچنین باید از اصل آزادی بیان، هنگامیکه با اهداف ما سازگاری ندارد، حمایت کرد، هرچند کار بسیار دشواری است.
باید اعتیاد به خشنودی را ترک کنیم. هنگامیکه برای نخستینبار از نیجریه به آمریکا رفتم تا در دانشگاه درس بخوانم بهسرعت دریافتم که در بحثهای عمومی دربارهی مشکلات دشوار آمریکا ــ مانند نابرابری درآمد و نژاد ــ هدف نه دستیابی به حقیقت بلکه خشنود نگاه داشتن همه است. درنتیجه، مردم وانمود میکردند که چیزی را که میبینند، نمیبینند و حرفهای زیادی ناگفته و پرسشهای زیادی طرحناشده باقی میماند و بهاینترتیب جهل شدیدتر میشد. این بیمیلی به پذیرش احساس ناراحتیای که صداقت میتواند به وجود آورد در نوعِ خود شکلی از سرکوب آزادی بیان است. برای مثال، برخی از آمریکاییها استدلال میکنند که امروزه نباید به دانشآموزان دربارهی قوانین تفکیک نژادی در دههی ۱۹۵۰ آموزش داد، زیرا باعث خواهد شد که آنها احساس ناراحتی کنند. آنها ترجیح میدهند که به جوانان آسیب بزنند و آنها را نسبت به تاریخشان در جهل نگاه دارند.
نباید تصور کنیم که همگان همهچیز را میدانند یا باید بدانند. یک بار که شنیدم روزنامهنگاری آمریکایی بهخاطر حرفی نژادپرستانه از کارش اخراج شده موضوع برایم جالب شد. هیچگاه بهطور علنی اعلام نشد که او دقیقاً چه گفته است و این امر نهتنها به حرفهای او قدرتی ناموجه داد، بلکه بهشکلی مبهم این امر را القا کرد که شاید در حرفهایش حقیقتی نهفته است. عموم مردم نیز از حق شنیدن و، احتمالاً، یادگیری محروم شدند. چه حرفی زده شده بود؟ چرا بیان آن نادرست بود؟ بهجای آن چه باید گفته میشد؟
باید از مردم خواست تا در شبکههای اجتماعی همانطور رفتار کنند که در زندگی واقعی رفتار میکنند. همچنین باید خواهان اصلاحاتی معقول در شبکههای اجتماعی باشیم، مانند حذف [امکانِ] ناشناسبودن، یا امکان انتشار تبلیغات فقط توسط کاربرانی با نام واقعی. این کار مشوقی خواهد شد تا صدای آدمهای واقعی رساتر شود و نه باتهای بیاعتنا به اصول اخلاقی.
چه میشد اگر همهی ما، بهویژه افراد تأثیرگذار، دروازهبانان رسانهها، رهبران سیاسی و اجتماعی، سردبیران و اینفلوئنسرهای شبکههای اجتماعی، با هر نگرش سیاسی، بر سر این ایدهها بهعنوان قواعدی کلی به توافق میرسیدیم؟ اتحاد افراد معقول بهشکلی خودکار موجب تعدیل سخنان افراطی میشود. این فکرْ سادهاندیشانه است؟ شاید. اما پذیرش حسابشدهی سادهاندیشی میتواند آغاز تغییر باشد. اینترنت قرار بود که آرمانشهر ارتباطات انسانی باشد، ایدهای سادهاندیشانه که مهمترین و بیشترین تغییرات را در نحوهی ارتباطات انسانی رقم زد.
گاهی آنچه کمک میکند که ایدهای ظاهراً سادهاندیشانه جامهی واقعیت بپوشد یک بحران است. برنامهی اقتصادی و اجتماعی (نیو دیل) رئیسجمهور روزولت مبتنی بر ایدههایی بود که مخالف نظر عمومیِ غالبِ آن زمان بودند و عموماً سادهاندیشانه و غیرممکن به شمار میرفتند، اما زمانیکه بحران «رکود بزرگ» پیش آمد، این برنامه ناگهان امکانِ تحقق یافت.
سانسور اجتماعی بحران کنونی ماست. جورج اورول میگوید: «اگر تعداد زیادی از مردم به آزادی بیان علاقه داشته باشند، آزادی بیان وجود خواهد داشت، حتی اگر قانون آن را منع کند.» چیزی که من میتوانم به آن اضافه کنم این است که ما میتوانیم از آیندهی خود محافظت کنیم، برای این کار فقط به شجاعت اخلاقی نیاز داریم.
برگردان: هامون نیشابوری
چیماماندا انگوزی آدیچی برندهی جایزهی انجمن ملی منتقدان کتاب آمریکا در سال ۲۰۱۴ و یکی از صد زن برگزیدهی بیبیسیدر سال ۲۰۲۱ است. آنچه خواندید برگردان گزیدهای از سخنرانی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Chimamanda Ngozi Adiche, Freedom of Speech, The Reith Lectures 2022: The Four Freedoms, 30 November 2022