علی مرادی مراغه ای زندگی بهتر در گرو عبرت از گذشته تلخ…
✅در تاریخ ایران به میزانی که به عقب برمیگردیم ظلم و ستم و تعدی به زنان بیشتر میگردد بهترین منبع در این زمینه، سفرنامه های خارجیست که غالبا از دیدن چنین صحنه هایی تعجب میکردند.
اما بزرگترین ظلم به زنان از همان بدو ازدواج در سنین کودکی آغاز میشد. در این نوشته، بیشتر به این موضوع می پردازم با بهره گیری از سفرنامه های خارجی…
🌾ازدواج دختران در چه سنی آغاز می شد؟ 9سالگی یا 10 سالگی!.
(مادام ژان دیولافوآ، ایران، کلده و شوش…ص74)
در برخی موارد از همان زمان تولد، ازدواج نوزاد پسر و دختر را اعلام میکردند!
(وولفسن، ایران در گذشته و حال…. ص147)
و حتی در برخی موارد به قبل از تولد برمیگشت یعنی فامیلها باهم قرار میگذاشتند اگر صاحب دختری و پسری شدند آنانرا به عقد همدیگر درآورند!
🌾اختلاف سن در ازدواج گاهی چنان بوده که مردانی 70 ساله، دختربچۀ 10ساله را به زنی میگرف! بدون آنکه تعجب کسی را برانگیزد. اما عکس آن اتفاق نمی افتاد یعنی اینکه، پسری 10 ساله با پیرزنی 70ساله ازدواج کرده باشد.
در خانواده های اشرافی و متمول، بزرگترها برای پسران 10ساله یا 12 ساله شان، ابتدا یک زن قراردادی(صیغه) میگرفتند و بعدا وقتی پسرشان کسب وکاری پیدا میکرد و به سن رشد واقعی میرسید آنوقت ازدواج واقعی میکرد و دختری از خانوادهای محترم عقد میکرد و البته بلافاصله، زن نگونبختِ قبلی را به امان خدا می سپرد!
( سفرنامه ی پولاک، ایران و ایرانیان …ص147)
🌾برطبق سنت دینی دختر میبایست بعد از رسیدن به سن بلوغ شوهر میکرد، یعنی البته با شروع حیض. اما دخترانی نیز شوهر میکردند که هنوز حیض در آنها کامل نشده بود و حتی حالات بارداری قبل از شروع قاعدگی نیز دیده می شده!
مردمان بی بضاعت خیلی زود دختر خود را میفروختند.
دوگوبینو و دیولافوآ، می نویسند که اغلب پسران 16یا 17ساله را در ایران دیده اند که خود صاحب فرزند می شدند.
(دوگوبینو، سه سال در آسیا…ص173 دیولافوآ…همان.ص368)
و زنان بسیاری دیده اند که هنوز 30 ساله نشده، مادربزرگ بودند!
بسیار اتفاق می افتاد که دخترها و مادرها باهم زایمان میکردند، در عوض، حیض در حدود 32تا35 سالگی قطع میشد و با قطع آن، دوره باروری نیز پایان می یافت و یائسگی آغاز میشد!
(پولاک،همان…ص144)
و زنان در 25سالگی پیر و پژمرده شده، شوهران میتوانستند زن دیگری بگیرند.
(هنری موزر، سفرنامه ترکستان و ایران…ص218)
🌾کلارا رایس، نمونه ی از ظلمی که به کودکان میشد در گزارش خود چنین آورده:
«روزی حوالی غروب، از من دعوت شد تا در یک مراسم عروسی شرکت کنم. مرا به اتاقی بردند که زنان بسیاری در آن بودند و با شور و هیجان سر و صدا به راه انداخته با صدای بلند میخندیدند…
عروس، بچه ای 10 ساله بود و فریاد اعتراض برداشته بود که نمیخواهم عروس شود میخواهم مدرسه بروم…
اما به گفته های او کسی توجه نمیکرد، موهایش را در حمام بافته، بر دستها و پاهایش حنا و به موهایش گل زده بودند و تور صورتی منجوقدوزی بر سر و رویش انداخته و جلوی آیینه نشانده بودند و هنوز گریه میکرد…
همۀ زنان، عروس را دوره کرده و میگفتند بگو بله. اما عروس گریه میکرد و با ناله ضعیف پاسخ میداد نمیخواهم. آنگاه، ملا پرسید آیا بله گفت؟ جواب دادند: خیر آقا، باید دوباره بپرسید.
برای بار دوم پرسیدند. این دفعه، بیش از مرتبه قبل، زنان فشار آوردند و از عروس خواستند بلی بگوید اما عروس قسم خورد که نمیخواهم.
ملا بار دیگر پرسید آیا بله گفت؟ و همان پاسخ قبلی را دادند و او نیز برای سومین مرتبه، همان پرسش را تکرار کرد، زنان، با قدرت بیشتری او را تحت فشار قراردادند و دختر با تردید و طفره بسیار، بله گفت و آنگاه، داماد در برابر آینه و کنار عروس نشست.
اگر عروس قبلا احساس بی میلی و اکراه داشت، اکنون باید این احساس با دیدن داماد بیشتر می شد! چون سن داماد آن قدر زیاد بود که میتوانست پدربزرگ عروس باشد و ترشرو و ناسازگار مینمود. همسر پیشین او سه ماه پیش فوت کرده، سه کودک خردسال باقی گذارده بود، آنها به سرپرستی نیازمند بودند و به این خاطر، مرد با این دختربچه ازدواج کرده بود!
بینوا دخترک! ازدواج با این پیرمرد در خردسالی کم بود که غم و زحمت اضافی نگهداری این سه کودک هم بر آنها اضافه گشته بود.
این کودکان نیز بخت داشتن زندگی خوبی نداشتند. اوضاع غم انگیز بود…»