فروغ اسدپور ; پدوفیلیا (تعرض جنسی به کودکان) و فوکو، سارتر، آلتوسر، دریدا و دیگر فیلسوفان و روشنفکران فرانسه
برای یادآوری یک نمونه ی امروز حیرت آور، هشتاد تن از برجستهترین چهرههای فرهنگی و روشنفکری این کشور در ۲۳ ماه مه ۱۹۷۷ نامه ی سرگشاده ای خطاب به پارلمان فرانسه منتشر کردند که در آن خواست جرم زدایی از روابط آزاد و خودخواسته بین بزرگسالان و کودکان طرح شده بود. نام بعضی از مطرح ترین ستاره-فیلسوفان درج شده در زیر این نامه که در روزنامه لوموند منتشر شد، از این قرار است:میشل فوکو، ژان پل سارتر، ژاک دریدا، لویی آلتوسر، رولان بارت، سیمون دوبوار، ژیل دلوز، ژاک رانسیر و فرانسیس لیوتارد
گزارش یک واقعه
سالها پیش در دانشکده جامعه شناسی، در کمال تعجب متن نسبتاً کوتاه و سرراست و عاری از استدلال های مفصل توضیحی؛ از میشل فوکو (احتمالاً آن متن برشی از نوشتارهای بلند او بود مربوط به تاریخ سکسوالیته در غرب) خواندم که استاد آن را لابلای دیگر متن های کلاس گنجانده بود. در این متن کوتاه، فوکو از مرد شیرین عقلی میگوید که یادم نیست چه زمانی در یکی از روستاهای فرانسه با دختربچه ی ظاهراً سرخودی که آزادانه در روستا و بیرون روستا به گردش و کنجکاوی می پرداخته، دوست شده و کار به ملامسه و لذت بردن از تماس با تن دختر می انجامد. روستاییان که از این ماجرا باخبر میشوند مرد را کتک میزنند و با سروصورت خونین از ده بیرونش می اندازند. فوکو پس از نقل این ماجرا و در لابلای خطوط، به نوعی، نفرت و ترس از ایجاد ارتباط تنانه (از رابطه ی سکسوال مستقیماً حرف نمی زند) بین کودک و بزرگسال را «تبارشناسی» می کند. برای تبارشناسی این ترس و نفرت و اشتیاق توامان نیز به تاریخ یونان («سرنمون» همه پراتیک ها ونظریه های جوامع اروپایی!) نقبی میزند و به روابط اروتیک بین شاگرد و استاد در یونان باستان ارجاع میدهد، برای اشاره به یک مورد از درک صحیح و جامع از رابطه ی بین پسربچه ها و مردان بزرگسال. در بحثی که پس از خواندن این متن در کلاس درگرفت همکلاسی های دانمارکی بنا به منتالیته ی خاصی که دارند دنبال چندوچون این روایت و چرایی درگیری فکری فوکو با این مسأله نرفتند. من هم به عنوان معترض به گفتن چند جمله حاکی از تعجب و دلشوره و بدبینی اکتفا کردم. این مواجهه با فوکوی دل مشغول ملامسه ی دختربچه از سوی «خل وضع» معصوم روستا، در گوشه ذهنم مشغول چرت زدن بود تا دیروز که با خواندن سرتیتر روزنامه ی “انفورماسیون” و چند مقاله ی دیگر همه چیز نظم و معنای خود را یافت. در این گزارش گونه قرار بر تحلیل عمیق هیچ رویداد یا دستگاه فکری و مفهومی نیست. مانند هر موضوع دیگری که توجه کسی را بر می انگیزد ابتدا خوانش روایت ها است و بررسی تاریخ یک مفهوم (لیبرتارینسم) که در این مطلب به نحوی بسیار کوتاه و تجربی شرح داده شده. در زیر از «روشنفکران فرانسوی» یا «الیت فرهنگی- روشنفکری» فرانسه سخن خواهد رفت. اما خواننده باید به هوش باشد که این «روشنفکران و این الیت»ها عمدتا و اصولاً کاتگوری هایی مربوط به جنس مذکراند. زنان هنوز در آغاز راه هستند و دستاوردهای بزرگ از آنها دریغ می شود و کودکان این زنان نیز به همین ترتیب قربانیان سلطه مردانه و اخلاقیات جنسی مردانه هستند. بحث این است.
پریروز روزنامه انفورماسیون (آنلاین) را گشودم و شگفت زده در باره یک وضعیت تقریباً قرمز فرهنگی و گستردگی پدوفیلیا در فرانسه خواندم و در پایان مطلب با خواندن نام روشنفکران و فیلسوفان برجسته ی فرانسوی که در دهه ۱۹۷۰ امضای خود را زیر یک نامه ی سرگشاده ی دفاع از سه متهم به تجاوز به کودکان گذاشته اند متوجه شدم که فوکو از کدام آبشخور فرهنگی و فکری تغذیه میشده است.
در صفحه اول روزنامه، تصویر مرد فرانسوی خوش چهره ی (به نظرم) دست کم شصت ساله ای را میبینم (دیرتر با خواندن مطلب متوجه میشوم که جوانتر است). مرد صورتی دارد جاافتاده و جدی، با شیارهایی عمیق در پیشانی. موهای سفید روی سرش به سمت بالا شانه شده، دست راست زیر چانه مشت شده، در انگشت میانی دست چپش حلقه ازدواج خودنمایی می کند، عینکش را روی میز کنار دست خود گذاشته و با نگاهی که بیننده را سخت تکان می دهد به دوربین خیره شده. زیر این چهره جملات تکان دهنده تری نوشته شده: پدرم بود، بار نخست من چهار ساله بودم، دوازده سال دردناک دیگر هم از پی این بار اول آمد. این جملات را توئیت کرده و هزاران نفر در هفتههای گذشته در فرانسه به او و کمپین علیه سوءاستفاده جنسی از کودکان در محیط «امن» خانواده (آمیزش جنسی با محارم خردسال) #MeTooInceste پیوسته اند.
جنبش «می تو» (من هم) همین که گمان میرود از نفس افتاده و به نظر می رسد که روایت گران مختلف این جنبش همه آنچه را که دیگران به سرشان آوردهاند با افکار عمومی در میان گذاشته و تصدیق و همدلی دریافت کرده اند، از نو نفس تازه می کند و به راه می افتد. دست کم در فرانسه به نظر می رسید که «می تو»ی قدیمی تر نتوانسته تکانه و آشوبی در فضای عمومی به پا کند. اما حالا این موج جدید «علیه رابطه جنسی با محارم خردسال و علیه سوءاستفاده جنسی از کودکان»، فرانسه را از بالا تا پایین به تأمل اخلاقی و نگرانی واداشته. نکته اینجا است که در فرانسه این فرهنگ (برقراری رابطه جنسی با کودکان) از سوی الیت فرهنگی-روشنفکری جامعه (عموما مردانه) نه تنها حمایت که «تئوریزه» هم می شده است. چه بدون مفهوم و بدون چارچوب تئوریک، نمیتوان دست به عمل یازید. دهه ها است که «فراخ اندیشی»، گشوده بودن به روی فکرهای نو، تجارب نو و درنوردیدن همه تابوهای اجتماعی و سنتی از جمله مورد برقراری روابط جنسی با کودکان (البته به صورت داوطلبانه) از سوی برجستگان فرهنگی و الیت روشنفکری فرانسه مورد تأکید قرار گرفته.
برای یادآوری یک نمونه ی امروز حیرت آور، هشتاد تن از برجستهترین چهرههای فرهنگی و روشنفکری این کشور در ۲۳ ماه مه ۱۹۷۷ نامه ی سرگشاده ای خطاب به پارلمان فرانسه منتشر کردند که در آن خواست جرم زدایی از روابط آزاد و خودخواسته بین بزرگسالان و کودکان طرح شده بود. در این نامه آمده بود: تبدیل پدوفیلیا (میل به آمیزش جنسی با کودکان) به یک تابو، مصادره ی تحمل ناپذیر هستی و معنای زیست انسانی است. حیف است که کودکان به سبب نقش هایی که جامعه برای آنها تدوین و تببین کرده نتوانند از تجارب جنسی آزاد با بزرگسالان برخوردار شوند. نام بعضی از مطرح ترین ستاره-فیلسوفان درج شده در زیر این نامه که در روزنامه لوموند منتشر شد، از این قرار است:
میشل فوکو، ژان پل سارتر، ژاک دریدا، لویی آلتوسر، رولان بارت، سیمون دوبوار، ژیل دلوز، ژاک رانسیر و فرانسیس لیوتارد. این استنباط عمومی که کودکان حق ندارند به طور داوطلبانه و با میل و رضایت شخصی وارد رابطه جنسی با بزگسالان شوند از سوی میشل فوکو هم در یک برنامه رادیویی به عنوان یک تعدی و سوءاستفاده ی تحمل ناپذیر و غیرقابل پذیرش مورد بحث قرار گرفت. در این میان جلوه گری نام رولان بارت در بین امضاءکنندگان نامه برایم جالب بود کسی که «در قطعههایی از سخن عاشقانه، نشان میدهد که به عواطف انسانی نگاهی ژرف دارد و عشق را در مناسبات موجود قربانی وسوسه های بی افسار جنسی می داند» یا سارتر که با تأسی از بریس پارن از کلمات به منزله ی «تپانچه های پر» یاد میکند (درجه صفر نوشتار از رولان بارت ترجمه شیرین دخت دقیقیان)؛ و با این حال تپانچه- امضای خود را زیر آن نامه ی مشهور رو به سوی کودکان شلیک می کند.
علت اصلی نگارش این نامه طرح اتهام از سوی مقامات قضایی کشور علیه سه مرد فرانسوی به نام های Bernard Dejager, Jean-Claude Gallien و Jean Burckardt بود که هر سه متهم به داشتن رابطه جنسی با کودکان دختر و پسر در سنین ۱۳ و ۱۴ سال بودند. روشنفکران نامبرده در بالا به همراه دیگر همکارانشان از آزادی این سه مرد دفاع میکردند و همزمان میخواستند از ایجاد رابطه جنسی با کودکان جرم زدایی شود. چند ماه بعد در تاریخ اول فوریه ۱۹۷۸، کارگردان لهستانی، رومان پولانسکی (Roman Polanski) در حالیکه مجبور شده بود به علت اتهام بیهوش کردن یک دختر سیزده ساله (Samantha Gailey ) در منزل هنرپیشه معروف آمریکایی جک نیکلسون (Jack Nicholson) و تجاوز واژنی، دهانی و مقعدی به او از لس آنجلس بگریزد، در فرانسه خود را در آغوش گشوده و گرم روشنفکران پاریسی یافت. در محیط پاریسی، رومان پولانسکی نه تنها به عنوان یک متعدی و متجاوز به کودکان محکوم نشد بلکه به عنوان سنت شکن و قربانی اخلاق جنسی خرده بورژوایی آمریکا هلهله هم شد. رومان پولانسکی چند سال بعد در یک اتوبیوگرافی (خودسرگذشت نامه) که در پاریس منتشر شد ماجرای تجاوز به سامانتای سیزده ساله را با جزییاتی تکان دهنده تشریح کرد.
در ارتباط با این فرهنگ و اخلاق «غیربورژوایی» و رویکرد آن به کودک؛ پیر وردراگر (Pierre Verdrager) در کتاب خود «کودک ممنوعه» در باره چگونگی مواجهه روشنفکران نسل ۱۹۶۸ با آنچه «معیارهای اخلاق بورژوایی» میخواندند، از جمله تابوهای مربوط به آمیزش جنسی با کودکان بحث کرده. این نویسنده میگوید: به نظر این نسل همانطور که همجنس خواهی باید محترم شمرده می شد آمیزش جنسی با کودکان هم باید به عنوان حقی طبیعی و قابل دفاع درک می شد.
دانمارک اولین کشوری بود که در سال ۱۹۶۹ ساخت و پخش فیلم پورنو را آزاد کرد و به دنبال آن خرید و فروش پورنوگرافی کودکان هم آزاد شد. قوانین در سال ۱۹۸۰ تغییر کرد و سختگیرانه تر شد. اما به تازگی یعنی سه سال پیش دو فیلم در باره سوءاستفاده جنسی گسترده از کم سن و سالان در صنعت فیلم سازی این کشور در آن سال ها ساخته شده است. با این حال تفاوتی بین دانمارک و فرانسه هست.
در فرانسه یک طبقه فرهنگی فرادست (عموما مردانه) به معنای واقعی کلمه وجود دارد که به بیان پیر بوردیو میتوان آن را حامل «سرمایه فرهنگی» نام داد. این طبقه فرهنگی فرادست معیارهای معمول را قبول ندارد و رفتارهای جنسی متلون در بین اعضای آن نیز عموما مشکلی به بار نیاورده و نمیآورد. در حالی که در آمریکا و انگلستان ظاهرا به علت پایبندی بیشتر به پروتستانیسم یا بهتر است بگوییم پیوریتانیسم؛ دست کم تلاش میشود تا این قبیل گرایشات پنهان نگه داشته شود. در فرانسه رسم بر این است که الگوهای فرهنگی از بالا وارد جامعه شوند. بورژوازی فرانسه در این راستا از اریستوکراسی و اریستوکراسی نیز از دربار شاه تقلید کرده است و روحیه ی بی پروایی و پرده دری در رفتارهای جنسی عنان گسیخته در بین فرانسویها ستایش می شود. اما روشنفکران فرانسوی (عموما مرد) دهه ی ۱۹۷۰ و اغازگران جنبش ۱۹۶۸ از اریستوکراسی و دربار و بورژوازی هم در زمینه ماجراجویی های سکسوال جلوتر افتادند. فرانسویها معمولا آمریکایی ها و بریتانیایی ها را به لحاظ فرهنگی محافظه کار می دانند. به نظر آنها عجیب است که یک سناتور (مرد) مجبور شود از مقام خود به دلیل بی وفایی جنسی به همسرش استعفا دهد. تا همین اواخر همه در فرانسه میدانستند و میپذیرفتند که رئیس جمهورها (که مرد بوده اند) زندگی جنسی دامنه دار و پرتنوعی داشته باشند و آمد و شد زنهای متعدد خاص به کاخ ریاست جمهوری مایه تشویش نبود. این رفتارها مسائل شخصی مقامات دولتی محسوب می شد و ربطی به افکار عمومی نداشت. شاید از همین رو هم بود که جنبش اولیه ی می تو در فرانسه موفقیتی به دست نیاورد چون الیت فرهنگی (مردانه و هژمونیک) کشور آن را به عنوان تنگ نظری جنسی تحقیر می کرد.
البته زنان بسیاری هستند که با سرکردگی الگوهای جنسی و اخلاقی تعریف شده توسط مردان مشکلی ندارند. برای نمونه در سال ۲۰۱۸ هنرپیشه فرانسوی کاترین دنوو (Catherine Deneuve) همراه با ۹۹ زن فرانسوی دیگر نامه سرگشاده ای نوشتند و از جوانب فرعی جنبش می تو گلایه کردند و از حق مردان برای وسوسه و اغوای زنان و «از راه به در کردنشان» دفاع کردند. اما حالا به نظر میرسد که فمینیسم فرانسوی هم به تدریج رویکرد فمینیسم انگلو ساکسن را پذیرفته و به همین جهت نسل جدیدی که با این فمینیسم رشد و پرورش یافته روحیات و اخلاق قدیم را شایسته خود نمی داند. پارسال وقتی پولانسکی یکی از بهترین جوایز کارگردانی را در فرانسه برد یکی از ستارگان نوظهور سینمای فرانسه زنی به نام عادل هانل (Adel Haenel) به اعتراض مراسم را ترک کرد. او که کارگردانی به نام کریستوفر روجیا (Christophe Ruggia) را متهم به سوءاستفاده جنسی از خودش؛ زمانی که فقط ۱۲ سال داشته؛ کرده است هنگام ترک سرسرا به تمسخر فریاد کشید: زنده باد تعدی جنسی به کودکان (پدوفیلیا)!
این بار همه چیز به خوبی و خوشی برگزار نشد و الیت فرهنگی (عموما مردانه) نتوانست مقابل درگرفتن بحثهای شدید بایستد و جنبش می تو علیه آمیزش جنسی با محارم خردسال #MeTooInceste توانست یک جنبش فرهنگی- اخلاقی-سیاسی-قانونی واقعی راه بیندازد. تا این لحظه چندین شخصیت برجسته فرهنگی از مشاغل خود یا برکنار شده یا استعفا داده اند. این سرنوشت نصیب کاریکاتوریست لوموند هم شد که کارش را به خاطر نشر یک کاریکاتور بدون مناسبت از دست داد. در این کاریکاتور یک جوجه تیغی نورس رو به یک جوجه تیغی بزرگسال می گوید: اگر برادرخوانده من و پارتنر تراجنسی (transsexual) پدرم مرا مورد سوءاستفاده جنسی قرار داده باشند آیا نام این عمل «آمیزش با محارم» است؟ مدیر مسئول لوموند این کاریکاتوریست را متهم به رویکرد نسبیت گرایانه به موضوع سوءاستفاده جنسی از کودکان کرده و بابت آن عذر خواست و کاریکاتوریست هم بیکار شد.
بنا به آمار دولتی، ده درصد از جمعیت فرانسه در سال ۲۰۲۱ در مقایسه با سه درصد در سال ۲۰۰۳ و شش درصد در سال ۲۰۱۵ جرأت زبان گشودن و بیان تجارب شخصی خود را در این زمینه پیدا کرده اند. علت این جرات، باز شدن فضای عمومی و احساس امنیت از بیان تجارب شخصی شان عنوان شده. از این ده درصد که راضی شدهاند تجارب خود را روایت کنند بیش از ۷۶ درصد به جنس مونث تعلق دارند (نکته ی تعجب آوری نیست). در فرانسه داشتن سکس با کودکان زیر ۱۵ سال ممنوع است اما رابطه وقتی به عنوان جرم (تجاوز) محسوب میشود که فرد بزرگسال، کودک را با خشونت یا تهدید وادار به تمکین کرده باشد. دولت امانوئل ماکرون در واکنش به بحثها و التهابات فضای عمومی؛ مهلت انقضای جرم را از بیست سال به سی سال افزایش داده اما فعالان این حوزه خواستار لغو مهلت انقضای جرم شده و در ضمن تقاضای اجرای مدل آمریکایی را دارند که در چارچوب آن، رابطه جنسی با کودکان زیر ۱۵ سال به خودی خود تجاوز و جرم محسوب می شود.
درچندین مقاله ی مختلف از روزنامه انفورماسیون، تاریخچه ای مختصر از ادبیات لیبرتارینی (آزادی روابط جنسی) را یافتم و با کمی جستجو در آرشیوها توضیحاتی مینیمالیستی در باره ادبیات این حوزه نیز.
نخستین مورد شناخته شده از ادبیات لیبرتارینی (در فرانسه) مربوط است به کتاب
‘۱۲۰Days in Sodom, or the School of Libertinism’ اثر ساد (Marquis de Sade) که در سال ۱۷۸۵ به نگارش درآمده است. نام اصلی نویسنده به این شرح است Donatien Alphonse Francois. عنوان کتاب ارجاعی است به شهر سدوم و روایت آن در کتاب مقدس یهودیان (تورات) و به اصطلاح فساد و شهوترانی و افول اخلاق خانوادگی و اجتماعی ساکنان آن. خداوند نیز همانطور که می دانیم بر ساکنان شهرغضب کرده و شهر و مردم آن را یک جا ویران کرد. موضوع کتاب مربوط است به چهار لیبرتارین طبقه فوقانی جامعه: یک دوک (متعلق به اعیان)، یک اسقف (متعلق به نهاد کلیسا)، یک قاضی (متعلق به اشرافیت دستگاه قضایی) و یک بانکدار (متعلق به «رسته سوم» یا همان بورژوازی) که قصد دارند لذات جنسی و شهوانی و تنانگی را در فراسوی تخیل بشری تجربه کنند. این چهار ماجراجو خود را در «جنگل سیاه» محبوس کرده و از تجاوز به دختران باکره و خوراندن مدفوع به قربانیان خود و شکنجه و قتل آنان تا مرده خواهی (necrophilia) همه را یک به یک به آزمایش می گذارند. قربانیان خود را هم که یک دسته دختر و پسر بین ۱۲ تا ۱۵ سال هستند با خود همراه آوردهاند و البته چند تن از سرد و گرم چشیده های عشرتکده ها که هر روز باید پنج حکایت واقعی یا تخیلی یا تا آن وقت تخیل نشده را به زبان بیاورند و فانتزی های این چهار مرد اشرافی را به جوش و خروش آورند. de Sade پیش نویس کتاب را در زندان باستیل نوشته بود و گمان می کرد که کتاب در جریان حمله به زندان از بین رفته است. اما وقتی کتاب در سال ۱۹۰۴ منتشر شد انبوهی از احکام قضایی تعقیب و منع نشر و چاپ کتاب صادر شد و سپس سانسور محتوا بر انتشار نخست اعمال شد.
سیمون دوبوار در کتابی به تاریخ ۱۹۵۱ «ایا باید ساد را سوزاند؟» (ترجمه امین قضایی) تلاش میکند تا وضعیت طبقاتی و روحی روانشناختی اجتماعی ساد را برای مخاطب تحلیل کند: «او نمیخواست که فقط یک شخصیت ساده باشد کسی که کارهایش مطابق فرمان …است بلکه میخواست موجود انسانی هم باشد. تنها یک جا وجود داشت که میتوانست خود را این چنین نشان دهد و آن مکان بستری نبود که همسر محتاط او از روی اطاعت در اختیار او می نهاد بلکه فاحشه خانهای بود که او حق رها کردن تخیل خود را (با پول) می خرید. …(از زبان ساد) هر مردی هنگام فاحشه بازی می خواهد یک حاکم ستمگر باشد سرمستی ناشی از این سلطه ستمگرانه مستقیماً به بیرحمی منجر میشود چون مرد عیاش با آزار رساندن به ابژه ای که به او خدمت میکند تمامی آن لذاتی را می چشد که یک انسان نیرومند با استفاده از قدرتش؛…». سیمون دوبوار ادامه می دهد: «درواقع شلاق زدن چند تا دختر کار چندان قابل ملاحظه ای نیست، اینکه ساد اینقدر به آن تکیه میکند به اندازه کافی او را مورد تردید قرار می دهد».
پیرپائولو پازولینی (pier paolo pasolini) بعدها در سال ۱۹۷۵ از کتاب ساد فیلمی ساخت به نام Salós یا salo که حاوی صحنههای تکان دهنده ای است. کتاب ساد اینک در فرانسه یک نماد عالی ادبی و فلسفی به شمار می رود.
یکی دیگر از نویسندگان «آوانگارد» مدافع پدوفیلیا که جایزه هم برده است تونی دورت (Tony Duvert) است. او در سال ۱۹۷۳ ’Paysage de Fantaisie’ را منتشر کرد. هم او بود که کمی پیش از وقایع ۱۹۶۸ و در استانه ورود به دهه های بعدی که مملو از آزمون های پرحرات و آتشین در روابط بیناانسانی بودند با تمایلات پدوفیلی خود در صحنه ادبیات فرانسه ظاهر شد. در ۱۹۷۹ به یک روزنامه لیبرتارینیستی گفت: اگر دادگاه نورنبرگ برای زمان صلح هم امکان برگزاری داشت باید از هر ده مادر حتما نه تای آنها را محاکمه می کردند.
این حمله سرراست به نهاد خانواده و اخلاق جنسی سرکوبگرانه بورژوایی یکی از دلایل آوانگاردیسم او محسوب شد. به نظر او در چارچوب این نهاد و با دستور عملهای آن و اخلاق برخاسته از معیارهای تنگ آن بود که سکسوالیته کودکان قابل سرکوب میشود و به آنها اجازه داده نمیشود که به انتخاب خود وارد روابط جنسی داوطلبانه با بزرگسالان بشوند (از جمله خود تونی دورت). شهرت و موفقیت او در سال ۱۹۷۳ به اوج خود رسید وقتی که به تشویق نظریه پرداز ادبیات رولاند بارت به رمان اوPaysage de Fantasie یکی ازجوایز بسیار نفیس ادبی اهدا شد. این رمان در باره یک قصر ییلاقی قلعه گونهای است که به تناوب مدرسه شبانه روزی و روسپی خانهای برای پسربچه ها و پسران جوان است. ارتباط پسران با هم زیر تاثیر المان های خشونت و تعرض و سکس و گاهی همه آنها توامان است. [یک خوانش فرویدی شاید روشنی بیندازد روی وضعیت خود بارت که جز مادرش هرگز زن دیگری را در زندگی خود نداشت و با این حال به این نویسنده و حملات سرراست او به مادران به عنوان مربیان فلج کننده ی خلاقیتهای سکسوال کودکان و مانعین شکوفایی شخصیت آنان در دوستی و معاشقه با بزرگسالان همدلی نشان می دهد.]
مورد دیگر که البته نویسنده و ادیب نیست خواننده و شاعر و پرووکاتور فرانسوی سرج گینسبورگ (Serge Gainsbourg) است. مردی که همیشه سیگاری گوشه لب داشت و با الکل دوستی پرحرارتی به هم زده بود مردی که گویا اصولاً برای خاطر رسوایی ها می زیست. در سال ۱۹۷۱ آلبومی بیرون داد که شبه-خودسرگذشت نامه-طوری تلقی شد:Histoire de Melody Nelson. در این آلبوم راوی، رولز رویز خود را عامدانه به دخترک دوچرخه سواری می زند و در ادامه برای به دست آوردن دل دخترک سخت به تقلا می افتد و جرقه ی عشق بین آن دو زده می شود. آلبوم یادشده در پرتو آلبوم Love on the Beat در سال ۱۹۸۴ کاملاً رنگ باخت. از عنوان آلبوم جدید می توان دریافت که استفاده از کلمه انگلیسیBeat (که شبیه کلمه فرانسویbite است) عامدانه است چه این کلمه، اصطلاح عامیانه ای است که به جای آلت ذکوربه کار رفته. اما جنجال برانگیزترین قسمت آلبوم او ترانه ی “Lemon Incest” است که با دختر ۱۲ سالهاش Charlotte Gainsbourg آن را ضبط کرده. این تکه از ترانه: “The love we will never cultivate together… the most exquisite… the most disturbing” (عشقی که هرگز تجربهاش نخواهیم کرد…نفیس ترین و پرتشویش ترین) باعث تشویش واقعی اذهان عمومی شد. اما صحنه ای که در آن پدر با بالاتنه برهنه و سیگاری گوشه لب همراه با دختر که فقط ۱۲ سال دارد و جز لباس زیر (شورت) و پیراهن پدر چیزی به تن ندارد؛ روبروی هم در بستر آرمیده و این متن را رو به یکدیگر می خوانند فکرهای دیگری را هم به ذهن متبادر می کرد. رسوایی هر چه بزرگتر، فروش هم بیشتر.
اما خود ماجرای می توی نه به تجاوز به کودکان
این جنبش درواقع از سال ۲۰۲۰ آغاز شد. زمانی که در میانه اعتصابات کارگری و تعطیلی توریسم و کسادی کاروبار فروشگاه ها یک حادثه مهم در صحنه ادبیات، فرانسه را با همه اخبار دیگرش در خود بلعید. دوم ژانویه پارسال (۲۰۲۰) کتابی از یک نویسنده تازه کار به نام وانسا اسپیرینگورا (Vanessa Springora) روانه ی بازار شد با عنوان Le consentement (رضایت). فقط سه هفته بعد از انتشار، کتاب مقام دوم از پرفروش ترین ها را نصیب خود می کند. نویسنده به هر کجایی که دعوتش میکردند با اشتیاق می رفت و در رسانه های مختلف آرام و شمرده در باره کتاب و تجاربش حرف می زد.از سوی دیگر همه شخصیت های سرشناس در حوزه نشر و روزنامه یا خود را تا مدتها از انظار عموم مخفی می کردند یا با لکنت زبان بابت رفتارهای گذشته ی خود و رفیق بازی شان با گابریل ماتزنف (Gabriel Matzneff) عذرخواهی. علت این عذرخواهی این بود که گابریل ماتزنف به مدت چهل سال از تجارب سکسوال خود با کودکان زیر ۱۵ سال مایه ادبی ساخته و کتابهایی با عناوینی صریح Les moins de 16 ans (زیر شانزده سال) را به یمن رفاقت و حمایت بنگاه های انتشاراتی بی هیچ دردسری منتشر کرده بود. هم از روابطش با دختران سیزده ساله فرانسوی گفته بود و هم روابط جنسی اش با پسربچه های فیلیپینی در مانیل را شرح داده بود. اما آیا کسی او را مجازات کرد یا کسی به او خرده گرفت؟ خیر، برعکس جوایز زیادی هم تقدیم قلم و ادب او شد و روشنفکران فرانسه و مدیای کشور در بدترین و انتقادی ترین حالت او را متهم به mythomaniac (گرایش غیرعادی به بزرگنمایی در مسائلی که واقعاً اتفاق نیفتاده) می کردند و در دفاع از او می پرسیدند: مگر ادبیات فضایی نیست برای میدان دادن به خلاقیت و خیال؟ این موضع غالب در بین مرد-همکاران انتشاراتی و ادبی- فرهنگی گابریل در پاریس بود، در این فضای یکسر مردانه حامیان او نه فقط از گابریل ماتزنف حمایت می کردند که او را به مدیاها و برنامههای پرطرفدار هم دعوت می کردند، مثلاً برنامه تاک شوی تلویزیونی با میزبانی چهره سرشناس مدیای فرانسه: برنارد پیوت (Bernard Pivot). یک جمله از پیوت دهه ی ۱۹۹۰ این روزها همه جا سر زبانها است: «گابریل ماتزنف یک اموزگار واقعی در زمینه آموزش جنسی است» و سپس در همان برنامه از روی کتاب ماتزنف می خواند: سه روز پیاپی سه دختری را که هیچ نمی شناختم تصرف کردم دوتای اولی باکره بودند:Marie-Agnès, Aude و سومی Brigitte S که با او همه رقم خوابیدم و عشق بازی کردم تقریباً بدون هیچ وقفه و استراحتی.
همه شرکت کنندگان در پنل هم با رضایت با شنیدن این جملات لبخند می زنند به جز یک خانم نویسنده کانادایی دنیس بمباردی (Denise Bombardier) که در یک فرصت کوتاه به چنگ آمده نهیب می زند که «ادبیات نباید بهانه و دست مایهای شود برای پدوفیلیسم»؛ نظری که هیچیک از حاضرین با او موافق نیستند. هفتهها پس از این برنامه، فیلیپ سولر (Philippe Sollers) نویسنده آوانگاردیست و دوستانش این خانم را دست میاندازند و او را زنی دارای هیستری و خشک مزاج می خوانند. لوموند و دیگر نشریات دست چپی هم دیگر علاقهای به انتشار مقالات این خانم نشان نمی دهند. گابریل ماتزنف دوستان و حامیان بسیاری در میان الیت فرهنگی و سیاسی فرانسه داشت از جمله رئیس جمهور وقت میتران که البته بعد از برنامه ی فوق از او کمی فاصله گرفت. گابریل ماتزنف در سال ۲۰۱۳ جایزه پرستیژدارprix Renaudot را دریافت کرد و همین باعث شد که یکی از آن دخترکان؛ وانسا؛ که او دهها سال پیش کام دل از او گرفته بود و در این فاصله ۴۷ سال را پر کرده بود، دست به کیبرد ببرد و کتابی بنویسد. وانسا در مقدمه کتاب می نویسد: سالها گویا در قفسی دور خود می چرخیدم …تا اینکه سرانجام یک روز فهمیدم که چه کار باید کنم. بله باید شکارچی را در دام خودش اسیر و داخل کتاب در قفس کنم.
برنامه ی کار وانسا از این قرار بود: همانطور که گابریل ماتزنف او را در کتاب خاطراتش به یک شئی تبدیل کرده و با او برخوردی ابزارانگارانه داشته؛ همانطور که نام کوچک او را در کتاب یاد کرده و عکسهای نوجوانی او را در کتاب منتشر کرده و نامههایی را که او با خط خودش برای ماتزنف نوشته در کتاب درج کرده؛ حالا او هم باید سلاح ماتزنف را علیه خودش بکار بگیرد. او را با وسواس و دقت اندازه بگیرد و جثه ی نحیف اش را به مخاطبین او نشان بدهد و از سر تا پا تحلیلش کند. گابریل ماتزنف امروز ۸۳ ساله است اما هنگامی که با وانسا آشنا شد ۵۰ ساله بود و وانسا فقط ۱۳ سال داشت. دخترک با مادرش که تنها سرپرست او بود زندگی می کرد. مادر که در یک بنگاه انتشاراتی مشغول دوندگی روزمره بود و گهگاه به مهمانی نویسندگان می رفت، در یکی از این مهمانی ها، وانسای ۱۳ ساله را هم که کتابخوانی است پرتلاش، با خود همراه می برد. گابریل ماتزنف که وانسا در کتابش GM می نامدش با قدرت بیان عالی و اعتماد به فصاحت و بلاغت خود، با کلمات و جملات به دقت انتخاب شده و زیبا و با نگاه نافذش وانسا را از همان دور سفت زیر بغل میزند و می برد. دخترک خیره و سراسیمه از توجه ماتزنف و سرمست از اینکه محبوب برگزیده ماتزنف است به زودی خود را در استودیوی پنجاه متری مرد تسلیم او می کند. در اینجاست که به بیان وانسا، ماتزنف به تدریج ولی با مهارت و با اطمینان تمام سوراخ های تن او را کشف و از آن خود می کند. ماتزنف نقش همه جانبه ای در زندگی او می یابد: پدر، معشوق و آموزگار و هم زمان این همه خاطرات را برای انتشار کتاب بعدی یادداشت می کند. وانسا به نحوی فزاینده از همهکس میبرد و ترس و اضطراب دائمی بر جانش چنگ میاندازد و از مدرسه هم می گریزد. وانسا سال ها در سرگردانی خود ویلان می گردد و ماتزنف در عوض، ستاره ی افول ناپذیر کانالهای تلویزیونی و مجلات و انتشاراتی ها است، جایزه روی جایزه تلنبار می کند و شهرت نیز. وانسا در کتاب از تنهایی خود نوشته و این که سالهای متوالی نتوانسته وارد رابطه با کسی دیگر بشود و کسی را هم نمیتوانسته به خاطر وضعیت روحی اش سرزنش کند. به هر حال همه چیز تقصیر خودش بوده همه این رنج ها خودخواسته اتفاق افتاده. در لوموند به سال ۱۹۷۷ نامهای منتشر میشود که گابریل ماتزنف (بله خود او) آن را ویرایش کرده و نویسندگان بزرگی همچون سارتر و فوکو و دوبوار و آلتوسر، و روانپزشک مشهور کودکان فرانسیس دلته (Françoise Dolto) و دیگران زیرش امضای خود را گذاشته اند. مضمون نامه بالاتر شرح داده شد: درخواست جرم زدایی از رابطه سکسوال بین بزرگسال و کودک.
این روزها بارها در همه جا در فضای عمومی سؤال می شود: چرا هیچکس چیزی نگفت چرا هیچ کس دخالت نکرد؟ پیوت (Pivot) همان دوست ماتزنف با بلاغت همیشگی خود پاسخ سرراست و آمادهای داده: آخر آن زمان ادبیات بر اخلاق تقدم داشت ولی امروز وضع برعکس شده. پیوت با رضایت خاطر این تغییر را یک «پیشرفت» می نامد که باید از آن استقبال کرد. [دوستان ماتزنف فقط سوسیالیست ها نبودند او با خود ژان ماری لوپن هم دوست بوده کسی که امروز پس از جنبش می تو هر گونه آشنایی با ماتزنف را انکار می کند]. سرانجام اینکه ماتزنف هشتاد و چهار ساله را به پلیس معرفی کرده اند….
پی نوشت:
https://www.alamy.com/stock-photo/pier-paolo-pasolini-salo.html)
https://www.britannica.com/biography/Marquis-de-Sade
https://www.theguardian.com/books/2016/oct/07/marquis-de-sade-120-days-of-sodom-published-classic