چرا «زنان علیه زنان» نشان از بدفهمی فمینیسم است؟/رضوانه محمدی
ماهنامه خط صلح – طی سالهای اخیر در شبکههای اجتماعی برای توصیف برخی از رویدادهای مردسالارانه و یا ضد زن از عبارت «زنان علیه زنان» استفاده میشود. مفهومی که برای توصیف ستم «زنان بر زنان» کاربرد دارد. به نظر میرسد، در ادبیات این افراد تبعیض علیه یک گروه زمانی شرمآورتر است که فاعل آن نیز فردی از همان گروه باشد.
آیا تمامی زنان، متعلق به یک گروه اجتماعی هستند؟ درواقع زنان از طبقات اقتصادی و با پیشزمینههای متفاوت فرهنگی و مذهبی و یا گرایشهای متفاوت جنسی در یک گروه جای نمیگیرند. همانگونه که روشن است زنان متعلق به گروههای مختلف میتوانند ستم مضاعفی را علاوه بر تبعیض جنسیتی تجربه کنند. پس نه تنها هر زن لایههای متفاوتی از تبعیض را تجربه میکند، بلکه میتواند خود نیز عامل این تبعیضها باشد؛ اما چه چیز سبب میشود که برخی تبعیض جنسیتی را هم ردهی دیگر تبعیضها ندانند؟ و یا چرا برخی مسئولیت زنان را برای آگاهی نسبت به آن بیشتر میدانند؟
آن چه در تبعیض علیه زنان مورد توجه است، رخ دادن این ستم است و نه فاعلان آن. تبعیض و ستم جنسیتی حاصل یک فرهنگ مردسالار است. زنان و مردان هر دو قربانی مردسالاری هستند اما ازآن جاییکه ستم بر زنان نظاممند و حتی خشنتر است، بیشتر از آن صحبت میشود و یا گاهی این تصور نیز به وجود میآید که مردان علیه زنان ایستادهاند؛ اما درواقع این مردسالاری است که دو جنسیت را مقابل هم قرار داده است. فاعل این ستم جنسیتی میتواند مرد و یا زن باشد و همچنین به شکل معکوس، کسی که مورد ستم قرار میگیرد نیز میتواند زن باشد و یا مرد.
از سوی دیگر بسیاری از مردان نیز کلیشههای جنسیتی را بر دیگر مردان تحمیل میکنند، مردانی که نقش نانآور اصلی را ایفا نمیکنند در مظان این اتهام قرار دارند که بهاندازه کافی «مردانه» نیستند، مردانی که گریه میکنند و یا مردانی که گرایش جنسی غیر دگرجنس خواهانه دارند از سوی دیگر مردان مورد تبعیض و خشونت قرار میگیرند. هرچند برای هیچ یک از موارد فوق یک عبارت جدید خلق نشده است. هیچ فعالی عبارت «مردان علیه مردان» را به کار نمیبرد؛ اما از زنان حتی در موقعیت دست پایین نیز این انتظار میرود که عالیترین نمونه از مبارزه علیه تبعیض جنسیتی را ارایه کنند. زنان باید بهصورت خودجوش از میانگین جامعه نه تنها یک سر و گردن آگاهتر باشند بلکه مقابل این ستم نیز بایستند.
درواقع «زنان علیه زنان» خود بر خواسته از یک فرهنگ مردسالار و نشان از درکی ناقص از فمینیسم است. سلسله مراتب قدرت در میان فرودستان و یا اقلیتها نیز خود امری تاریخی و مسبوق به سابقه است. برخی از آن با عنوان نردبان تفاوتها یاد میکنند که افراد سهم نابرابری از نظر قدرت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارند. برای مثال در سال ۱۹۹۵ زمانی که روزنامه واشنگتن پست از جامعه آفریقایی-آمریکاییها درباره تبعیض نژادی بهعنوان مهمترین عامل مؤثر بر مشکلات اقتصادی و اجتماعی این جامعه پرسیده بود، ۸۸ درصد از سیاهپوستان طبقهی متوسط با این گزاره مخالف کرده بودند، در مقابل ۶۶ درصد از سیاهپوستان طبقه کارگر موافق این عبارت بودند. این تصور اشتباه که تمامی رنگینپوستان منافع مشترکی دارند، ناشی از یک بدفهمی از سلسله مراتب اقتصادی است. همچنین این باور که رنگین پوستان نمیتوانند نژادپرست باشند، چون قدرت اعمال آن را ندارند بارها به چالش کشیده شده است. به طریق اولی این استدلال درباره تبعیض جنسیتی نیز قابل استفاده است.
فرهنگ پدرسالار همان گونه که در تمامی روابط اجتماعی انسان رسوخ کرده است، ساختار خانواده را نیز بینصیب نگذاشته است. جایگاه و قدرت پدر و فرزندان ارشد پسر به جامانده از نگرش یک خانوادهی کشاورزی-چوپانی است. در این جامعه اقتصادی که فرزندان پی شغل پدر را میگرفتند، زنان با وجود نقش پر رنگی که در تأمین مایحتاج اولیه زندگی داشتند، کماکان به سبب جایگاه تولید مثلی و همچنین اهمیت زمین و دام کمتر به پول و قدرت دسترسی داشتند. این نقشهای جنسیتی حتی با تغییر شکل جامعهی روستایی به شهری و گذار از عصر کشاورزی به صنعتی نیز کماکان ثابت مانده بود. بدون ظهور فمینیسم شاید شاهد همین تغییرات اندک در تقسیم قدرت از قرن ۱۹ بدین سو نیز نبودیم.
بدیهی است، به همان مقدار که مردان را نمیتوان خالق وضع موجود دانست، زنان نیز در خلأ پدیدآورنده شرایط نیستند. زنان همان گونه که اسیر کلیشههای جنسیتی شدهاند، خود نیز در بازتولید آن نقش ایفا میکنند. زنان و مردان مانند چرخدندههای یک ماشین، تنها درون این ساختار قرارگرفتهاند، ساختاری که شاید هزاران سال قدمت داشته باشد و حتی با تمام کاستیهایش کار کرده است. نخستین دندانههایی که از این ماشین عظیم پدرسالاری به بیرون کشیده شدهاند عموما به همت زنان پیشگام فمینیسم بوده است و جایگزین کردن نظامی بهتر زمانبر خواهد بود. همان گونه که سلطنت پدرسالار فارغ از استبداد و ستم بر شهروندان شاید بیش از پنج هزار سال کار میکرد. شورش علیه این نظم باستانی نیز نیازمند سالها آزمون و خطاست. جستوجو میان ساختارهای متفاوت سیاسی برای جایگزین کردن یک ساختار سیاسی با کمترین میزان استبداد و با بالاترین میزان شفافیت هنوز پس از چهارصد سال به پایان نرسیده است. جنبش فمینیستی با یک قرن تجربه و نحلههای متفاوت شاید هنوز در اول راه باشد؛ اما متهم کردن زنان بهعنوان بخشی از یک ساختار نه تنها گامی رو به جلو نیست که نشان از عدم شناخت کافی نسبت به گامهای گذشتگان است.