مینه روفی؛ از تحصیل مخفیانه در حکومت طالبان تا اشتغال در رسانه
زندگی و زنده ماندن هر زن افغانستانی در دوران حکومت «طالبان» به رمانی پر از خشونت و رعب میماند که جان سالم به در بردن از آن سهم همهگان نشده است. چه بسیار زنان و دخترکانی که مورد خشونتهای وحشیانه و ضرب و شتم طالبها قرار گرفتند، از تحصیل ماندند، زیر شلاق، تن و روحشان به اسارت کشیده شد و بسیاری هم جان باختند. در این میان، انسانهایی هم بودند که خطر به جان خریدند و با تشکیل محافل یا مدارس مخفیانه، با چشماندازی روشن برای کودکان و زنان این سرزمین، به آموزش آنها پرداختند. روایت آنچه این دخترها در کودکی برای تحصیل مواجه شدند، خود حکایت مفصلی از خشونتها و ترسی است که وجودشان را بارها لرزانده است. یکی از آنها «مینه روفی» است که مخفیانه تحصیل کرد و حالا در رسانه «زاویه میدیا» مشغول به کار است.
****
«من بسیار خرد [کودک] بودم. تصاویری که از شهر و مکتب [مدرسه] به ذهن من میآیند، ویرانهها هستند؛ ساختمانهایی مرمی [گلوله] خورده و سوراخ سوراخ. شهر کاملا خالی بود و تقریبا همه مردم مهاجر شده بودند. فقط چند فامیل که در شهر کابل باقی مانده بودند، با سختی بسیار زندگی خود را پیش میبردند. اکثر مردها و بچهها [پسران] بندی [زندان] شده بودند.»
مینه روفی پنج ساله بود که همراه خواهرانش به شکل مخفیانه تحصیل را در دوران حکومت طالبان آغاز کرد. در دوران حکومت طالبان بر افغانستان، هزاران خانواده کشورشان را ترک کردند و بیشتر به ایران و پاکستان رفتند. کابل، پایتخت ویرانهای بود که طالبها روی دیوارهایی که از شدت اصابت گلوله توان استقامت نداشتند، با خون جوانان افغانستانی یادگاری مینوشتند تا بیم و وحشت را در این شهر آغشته به خون به نمایش بگذارند. در آن روزگار، دخترها و زنان اجازه تحصیل و حتی خروج آزادانه از خانههایشان را نداشتند و زنده ماندنشان هم مخفیانه بود.
مادر مینه روفی پیش از روی کار آمدن طالبان، پزشک یکی از بیمارستانهای پایتخت بود که در حکومت طالبان از اشتغال منع شد. آنها تمام آزادیهای زنان را سلب کرده بودند اما این زن برای فرزندان دخترش تحصیل میخواست تا رویاهای کودکانه آنها روزی به نتیجه برسند.
پیش از حکومت طالبان، سکوت محله آنها در ناحیه هفتم شهر کابل را صدای کودکان بادبادک به دست برهم میزد اما روی کار آمدن طالبان سکوتی مرگبار را در محلههای افغانستان جاری کرد؛ نه از کودکان و بادبادکبازی خبری بود و نه از مدرسه و شور و حال دخترها.
بازیهای کودکانه در آن روزگار مثل کودکی خردسالان تمام شدند: «زنانی که وظیفه [شغل] داشتند، خانهنشین شده و مجبور بودند بهخاطر تامین مخارج فرزندانشان، به بافت و کار کردن روی زمینها، خیاطی یا لحافدوزی روی بیاورند. جوانان هم با سختی بسیار میتوانستند در کوچه گشتوگذار کنند. همین که نیروهای امر به معروف آنها را میدیدند یا طالبها با آنها مواجه میشدند، شکنجهشان میکردند و با کتک و ناسزا آنها را به زور به مسجد میبردند و وادار میکردند که لنگی [عمامه] بزنند. حتی اگر ده بار هم نماز خوانده بودند، باید باز هم نماز میخواندند.»
در آن زمان، شهر را رعب و وحشت فرا گرفته بود. مادر مینه روفی هم لحافدوزی میکرد و دخترها خسته بودند از نشستن کنج خانه و خیره شدن به سقف. در همان روزگار، زنی به نام «لطیفه» مثل فرشته نجات پا به سرنوشت آنها گذاشت، آستینها را بالا زد و مدرسهای مخفیانه در خانهاش به راه انداخت تا هم زنان آموزش ببینند و هم از فشارهای روحی آنها کاسته شود.
او تخته سیاهی روی دیوار یکی از اتاقهایش نصب و دخترها را دور هم جمع کرد. مقابل خانه آنها مدرسهای پسرانه قرار داشت که طالبها مداوم از آن بازدید میکردند. هر لحظه ممکن بود تحصیل دخترها در خانه لطیفه فاش شود.
طی کردن مسیر تا خانه لطیفه مثل گذر از هفت خان رستم بود: «من به یاد میآورم که همراه سه تا خواهرم به شکل پنهانی در کیسههای پلاستیکی، کتاب و قلم خود را میانداختیم و با خود میبردیم. در طول راه، ما حجاب، یعنی برقع [چادر] داشتیم و خواهر بزرگم من را که تقریبا پنج یا چهار ساله بودم، در بغل خود میگرفت. گویا که من طفل او هستم و او زنی شوهردار است زیر چادری. به این شکل ما تا کورس [مدرسه] خانگی خود را میرساند.»
گاهی هم طالبها آنها را در مسیر مدرسه متوقف میکردند و مورد بازخواست قرار میدادند که چرا مردی همراهشان نیست. گاهی آنها را به خاطر نداشتن جوراب و پیدا بودن پاهایشان، با کابل مورد ضرب و شتم قرار میدادند. وقتی هم که طالبها برای نظارت از مدرسه پسرانه مقابل آن خانه حاضر میشدند، دخترها داخل کمدهای لباس یا بشکه پنهان میشدند.
همراه با مینه روفی و سه خواهرش، دخترهای دیگری هم که در آن محله زندگی میکردند، برای تحصیل به خانه لطیفه میرفتند؛ از پنج تا ۳۰ ساله. برخی خانوادههایشان را در جنگ از دست داده بودند و حالا نزد خانوادههایی دیگر بزرگ میشدند. اما همیشه ترس و وحشت از فاش شدن شرایطشان، آنها را همراهی میکرد: «در آن زمان تمام مکاتب [مدارس] و مراکز آموزشی تحت کنترل طالبان بودند. زمانی که طالبها برای کنترل و بررسی مکتب [مدرسه] پسرانه میآمدند، بچههای [پسربچهها] استاد یا بچههای کوچه نفسزنان و با عجله به خانه میآمدند و برای ما خبر میآوردند که در مکتب [مدرسه] یا در کوچه، طالبان آمدهاند. ما هم کتابهای خود را دوباره در کیسههای پلاستیکی میانداختیم و در کمد یا آشپزخانه و جاهای دیگر پنهان میشدیم.»
بشکهها هم گاهی مخفیگاه این دختران بودند: «دو نفر به سختی خود را در یک کمد جا میدادند اما ما خود را پنهان میکردیم. شوهر استاد، بچهها [پسرها] را پیش خود مینشاند و قرآن را باز میکرد که نشان دهد در حال قرآن درس دادن به بچهها[پسرها] است. آنها، یعنی لطیفه و همسرش خود را برای ما قربانی کردند که ما از درس و تعلیم محروم نمانیم. با همین شرایط سخت ما سواد آموختیم.»
روزگار آنها به همین شکل پیش رفت تا پس از حادثه ۱۱ سپتامبر و حمله به برجهای دو قلوی امریکا، پای نیروهای امریکایی به افغانستان باز شد و بالاخره حکومت طالبان سقوط کرد. روزنه امیدی برای دخترها و زنان بلکه فردایی بهتر در انتظارشان باشد. هرچند سنتی بودن جامعه افغانستان حتی پس از سقوط حکومت طالبان، بزرگترین چالش پیش روی آنها به شمار میرفت ولی مدرسهها به روی دخترها گشوده شدند.
به روایت مینه روفی، پس از سقوط طالبان، بعضی از موسسهها و نهادهای خیریه وارد عمل شدند: «آنها برای دانشآموزان افغانستانی لباس، کتاب و دفتر توزیع کردند. تاثیر همان زبان و ادبیاتی که فراگرفتم، روی من مانده بود و باعث شد که به خاطر علاقه به ادبیات، در دوره مدرسه روی مقاله و نوشتن کار کنم. در حالیکه در آن زمان بحث دموکراسی، حقوق بشر، فمینیسم و حقوق زنان اصلا مطرح نبود و هیچ مدافع زنانی وجود نداشت، ما مبارزه میکردیم. من از آن زمان مبارزه و روبهرو شدن با چالشها را یاد گرفتم. فهمیدم که از کشورم چه میخواهم و من باید خود را به کجا برسانم. خوشبختانه امروز میتوانم برای کشور خود مفید واقع شوم.»
مینه روفی در حال حاضر با یکی از رسانههای داخلی افغانستان کار میکند و این موقعیت را نتیجه تحصیل در دوران حکومت طالبان و سختیهایی میداند که به جان و روانش تحمیل شده بودند. او امروز معتقد است که گروه طالبان از دین اسلام به عنوان ابزاری برای رسیدن به هدفهای خود استفاده میکند. در حالیکه طبق باورهای اسلامی، آموزش برای دختران ممنوع نیست.
اگرچه نگرانیهای بسیاری جامعه افغانستان و به ویژه زنان را به خاطر گفتوگوهای صلح میان دولت این کشور با گروه طالبان در بر گرفته است اما مینه روفی باور دارد که زنان افغانستان دیگر اجازه نخواهند داد که آن روزگار سخت به زندگیشان بازگردد: «زنان بیدار شدهاند، اراده دارند و به خاطر تحصیل و اشتغال، یاد گرفتهاند که مبارزه کنند. اینبار دیگر طالبان نمیتوانند زنان را در خانهها بنشانند یا با کابل مورد ضرب و شتم قرار دهند و از زندگی محروم کنند.»