سحر خدایاری؛ زنی که شیفته فوتبال بود
قصه زنی که رفته بود ۹۰ دقيقه فوتبال ببيند اما سهمش از «آزادي» و فوتبال ايران، ۹۰ درصد سوختگي و مرگ شد؛ «دخترآبي» حالا چهار سال است كه در روستاي پدرياش در چهارمحالوبختياري زير خروارها خاك خفته است. بخت با دختر ششم خانوادهاي در قم هيچوقت يار نبود، چه هنگام زندگي در اين شهر كه پدرش از او شخصيت ديگري ميساخت، چه در دوران كاري كه كارفرمايش حاضر به پرداخت دستمزد اندكش نبود و چه در روزهايي كه سگ سياه افسردگي روي زندگياش چنبره زده بود و چه حتي هنگام تلاشش براي ورود به استاديوم آزادي كه نه تنها به تماشاي فوتبال تيم محبوبش نرسيد كه چهار شبانهروز هم مهمان ناخوانده زندان زنان شد. پس از اين بازداشت و تا شش ماه بعد كه براي رسيدگي پروندهاش بار ديگر عازم تهران شد و رويدادي نامشخص او را تبديل به آتشي متحرك كرد كه در خيابان فرياد ميكشيد و بيهدف فرار ميكرد و حتي روزهاي بستري در بيمارستان سوانح سوختگي، كسي نامش را هم نميدانست و تازه در آخرين نفسهايش، اسم واقعياش به گوش ايرانيان رسيد: «سحر خداياري.» اين قصه سحر است؛ زني شيفته فوتبال و استقلال ايران كه آرزوي ديدن مستطيل سبز و تيم محبوبش را با خود به زير خاك برد، «سرگذشت كسي كه هيچكس نبود» با اينهمه شايد اگر نميبود همچنان درِ استاديومهاي فوتبال به روي زنان بسته بود.
روزنامه اعتماد