فرانک فرید: زبان و زنان
بیدار زنی- فرانک فرید متولد سال ۱۳۴۰ در تبریز است. وی فعال فرهنگی اجتماعی و حوزهی حقوق زنان از سال ۵۷ تا به امروز است. از سال ۷۳ به حوزه ادبیات (شعر، نثر، ترجمه، نقد ادبی) هم روی آورده است. مطالب و ترجمههای متعددی از وی به زبانهای ترکی و فارسی در نشریات و سایتها و نیز چندین کتاب (شعر و داستان ترکی و ترجمه) از او چاپ شده است.
شرکت و راهاندازی کارگاه ترجمه و داستاننویسی و شرکت در اجلاسها و سمینارهای داخلی و خارجی، برگزاری مراسم و برپائی کارگاههای مختلف در پرداختن به حوزههای مسائل زنان، مسائل زنان اقلیتها و حفظ زبان مادری و … از دیگر کارهای اوست. تجارب او به دلیل فعالیتهای سیوچند سالهاش بهعنوان یک فعال اجتماعی زن، با زبانی غیر رسمی و ساکن آذربایجان و نه مرکز کشور، موجب شده تا او به اعمال قدرت بر مردم بر اساس سلسلهمراتب اجتماعی بیشتر حساس باشد و درهمادغامشدگی انواع تبعیضهای اجتماعی بر مبنای جنسیت، نژاد، طبقهی اجتماعی و محل زندگی … اساس فکری فعالیتهای غیرادبی او شده باشد؛ بنابراین او از هر فرصتی برای نشان دادن این همپوشانی، و پیچیدگی تأثیرات ناشی از آن بهره میبرد.
مختصری در بارهی زبان و زنان
با نکاتی دربارهی کتابِ مفهوم «مؤنث» در زبانـفکر[۱]
هراندازه که در گذشتههای دور و دورتر سیر کنیم، چهرهی زن درخشندگی و جلای بیشتر مییابد[۲].
کسانی که نسبت به تبعیضهای اجتماعی حساس هستند، میتوانند یک تبعیض دیگر را هم به آنها بیفزایند؛ تبعیضی بهجز تبعیضهای رایج و ملموس روزمره: تبعیض حالیان نسبت به گذشتگان! که چون متولی ندارد حتی به سخن هم نمیآید؛ و در این وادی چهرهی زنانه گمتر است، و هرچه قدیمیتر آنقدر مستورتر!
میتوان گفت، سرکوب، بیتفاوتی، تحقیر و تخریب از همان نوعی که در بقیهی مناسبات اجتماعی رواست در اینیکی هم نسبت به تاریخ و آثار تاریخی، فرهنگ و زبان رواست. ما همانگونه که طبیعت را به بهانهی مدرنیسم و توسعه و به نام تسخیر آن، مورد قهر قرار دادهایم و همت به نابودیاش گماشتهایم، این میراث رسیده از پیشینیان را هم لاجان و کمتوان کردهایم؛ با این تفاوت که طبیعت گاهی پاسخی قاطع به بیمهری ما میدهد، ولی اینیکی بیصدا فقط از کف میرود. صدایی از پیشینیان نیست تا از دل اعصار بیرون آید و ما را بر خود آورد که بیتفاوت و سُخرهجو از کنار آنچه آنها در طول اعصار پرورده بودند نگذریم. ما که چشم حیرت بر دستاوردهای فنآوری نمیبندیم، چشمانمان را بر آنچه برایمان به ارث رسیده بستهایم.
و زبان، در این میان باانرژی زائدالوصفی که در درون دارد، همچون ابزارهایی به ما به ودیعه رسیده است و بااینکه ساختن و پرداختن آن حتی در مخیله ما هم نمیگنجد؛ اما ما با آن همانند کسی که همیشه پیش ماست و ما قدر و قرب او را نمیدانیم، برخورد میکنیم و غالباً به هنگام آشناییزدایی متوجه وجودشان میشویم. انگار تلألو کلمات را گردوخاک زمان گرفته باشد و زمزمهی اسرار انگیزشان را سروصدای پیشرفت ناشنیدنی کرده باشد.
با زبان، میتوان برخوردی دوگانه داشت: یا قدرناشناسانه و تقلیلگرایانه بر بادش داد و تخریبش کرد؛ یا حفظش کرد و بال و پرش داد.
بااینوجود، در بهترین حالت هم برای همهی ما پیش میآید که عاجز از یافتن واژگانی متناسب با میزان احساسات و نیز تلنبارِ افکار خود باشیم، آن موقع است که از عدم وسعت دایرهی واژگان در کل و یا از کمبود آنچه از آن خود در توشه داریم، درمانده میمانیم. وندل جانسنِ معناشناس مطرح میکند که: عدم تطابق دنیای دائمالتغییر ما و زبان نسبتاً ایستا قسمتی از مشکل ماست. ما با استفاده از یک زبان ثابت سعی میکنیم جهانی را نمادگذاری کنیم که جهان فرایند، تغییر، تفاوتها، ابعاد، کارکردها، روابط، رشد، کنش متقابل، توسعه، یادگیری، سازگاری و پیچیدگی است.
حال به این پیچیدگی این را نیز بیفزاییم؛ آنچه را که بر ما رفته است: حذف (تدریجی) زبان مادریمان و محروم شدنمان از خواندن و نوشتن آن! که از کف رفتن آن به معنی لایهلایه کنده شدن و از کف رفتن خودِ ما است. نیاز به گفتن نیست که هیچ زبانی بهاندازهی زبان مادریِ شخص نمیتواند در بیان هزارتوی درونِ فرد و انتقال جهانبینی او کارآمد باشد، و نیز پایه و عصای دست او برای یادگیری زبانهای بعدی. زبانی که از طریق اکتساب به دست میآید همچون خون مادر در انتقال به جنینش طبیعی است و همچون شیر او، آماده و در دسترس!
***
برای من همیشه واژهها، چیزی ورای وجودِ صوریشان بودهاند. آنها برایم حضور دارند؛ حضوری نه از جنس مستعمل حال، که بار آمدهی سالیان! رموز اعصارشان را آشنایی ظاهریشان پوشانده و زمان و مکان را در آنها مستتر نگه داشته است. گویی پیشینیان انرژی لایزالی در آنها نهاده و طی نسلها بهسوی ما فرستادهاند. طوری که در طول هزاران سال شتاب خود را از دست ندهند. واژگان و اصواتی که هزاران سال را شیرین در خود دارند، بهخصوص در زبان مادریام برایم جذابیتی جادویی دارد.
به خاطر دارم در نوجوانی، وقتی عمویم (دکتر فریدون فرید که از زبانشناسان فرهنگستان زبان بود) از معنی کلمهی قیز/دختر که گفت از «قیزیشماق» به معنی گرم شدن و مرکز گرمی خانواده است و من به وجد آمدم تا در کتابهای درسیام در رشتهی مترجمی که توجه میداد به ائتیمولوژی کلمات برای رسیدن بهتر به مفهوم آنها، واژهی “daughter”/دختر را دیدم که از «دوشیدن» میآید، با این تفسیر که دختران بیشتر به کار دوشیدن شیر میرسیدند؛ که عمویم هم علاوه کرد که دوشیدن/دوخیدن و نیز دوشیزه و دختر از همین ریشهاند و … از این نمونههای زمینی بعداً به اسامی آسمانی زنان توجهم جلب شد که مشخص بود به دورانی برمیگردد که به زنان با نظری ماورایی نگریسته میشده است (چراکه افسانهها بازتاب رویدادهای زمینی ما بوده است)، و نام الههها و خدا بانوان که به نظرم پرارجترین آنها «اینانا» بود! خدا بانوی سومری، «شهبانوی شهر اروک، ملکهی سومر» که هم آنقدر آسمانی که نشانه نگرشی ماورایی و هم آنقدر زمینی واقعی که میتوانستند بر او تکیه کنند. (شخصیت او چنان در من تأثیرگذار بود که حدود بیست سال پیش در یکی از اشعارم آمده است: … و ارکینـه اوروک شهرینین ایناناسی آرخا دورمادی بیر بالا کیمی! / و اینانای شهر اوروک اما، پشت ارک[۳] نیستاد، همچون مادری پشت فرزند خود!)
سرودههایی که از سومریان در وصف اینانااز ۴۵۰۰ سال پیش بهجا ماندهاند حیرتانگیزند؛ اینانا زنانهترین کاراکتر اسطورهای که روند تکاملش در این سرودهها رفته است هم آمادهی باروری میشود و هم آمادهی فرمانروائی بر اورک؛ در مقام فرمانروا جسور است و همهچیز را برای سرزمین خود میخواهد و به دست میآورد و در مقام یافتن یار و عشقورزی همپایه با مرد است و بیمحابا در به زبان آوردن تمنیاتش.
حتی آواها و هجاهای نامِ اینآنا، خدا بانوی زمین و آسمان سومریان، ذهن را بیاختیار بهسوی خود میبرد: این/زمین، آن/آسمان و … و اینکه آیا آنا/مادر در ترکی ربطی به نام او که خدا بانوی باروری هم هست دارد؛ آیا منشأ آنها همین نمود ظاهری آنهاست… ؟ در این سرودهها آمده است که «آن»، خدای آسمان و مذکر است اما بعد به همراه القاب دیگر به اینانا هم گفته میشود: «شهبانوی آسمان، ستاره سپیدهدم و شامگاه و خدا بانوی عشق و باروری و حامی شهر اورک، خدا بانوی باروری و زندگی».[۴] و بعدازاین همه سال، در نوشتن این مطلب بیاختیار به اینانا بازگشتم و به کتاب شناخت هویت زن ایرانی که بیشترین مطلب را راجع به او در آن خوانده بودم.
————
میدانیم آنچه در یک زبان جاری و ساری است بیانگر جهانبینی آن زبان و به عبارتی، دیدگاه آن زبان نسبت به همهی پدیدهها و مسائل است. هرقدر زبان متأخرتر باشد، بنا به ماهیت پدرسالارانه این دورهها، قاعدتاً از نگرش تحقیرآمیزتری نسبت به زن نیز برخوردار است، و بالطبع این دیدگاه حاکم از سه هزار سال پیش در آن بیشتر قابل رؤیت است. با بررسی ریشههای زبان اما میتوان پی به عمق این دیدگاه مردانه در آن برد.[۵] و مهم اینکه عدم وجود چنین دیدگاهی یا کمرنگ بودن آن، میتواند حاکی از این باشد که آن زبان کمتر در معرض مردسالاری بوده است، و یا حاکی باشد از قدمت آن زبان؛ و اینکه آن زبان به پیش از دوران مردسالاری برمیگردد، آنگاهکه زنسروری یا زنتباری بوده و یا زن از اعتبار و حرمتی به فراخور طبیعت خود برخوردار بوده و مرد همچون موجودی او را مینگریسته؛ حتی فراتر.
بالطبع کنجکاو بوده و هستم که فرهنگ و زبان من چه نصیبی از این موضوع برایم به ودیعه گذاشته است. و البته امیدوار بودم که زبان ترکی به دلیل قدمتش بازتابی از این مقوله از نوع دومش داشته باشد. بااینکه هیچگاه مجال پرداخت جدی برایم در این زمینه پیش نیامده اما همواره با اشتیاق خواندهام و گوش خواباندهام تا ببینم زن از چه مقامی در فولکلور و قصهها و اسطورههای ترکی برخوردار است. [باید بگویم تا اینجا در حالت کلی نشانههای عمیق و ریشهداری از زنستیزی، زنتحقیری و جنس پرستی در آنها نیافتم (البته هرچه به تأثیرات معاصر نزدیک میشویم البته نشانههای کوچکانگاری زن قوت میگیرد.). در کتاب ددهقورقورد[۶] بهعنوان یک نمونهی ارزشمند که از مهمترین نوشتههای باقیمانده از ترکهاست، زن بیشتر هماورد و همسنگ با مرد است و نهتنها منفعل نیست که در اغلب داستانها در مقام کنشگری است.]
بنا بر همین کنجکاویام در بارهی زبان و زنان، خبر هیجانانگیزی بود وقتی از جناب منظوری شنیدم که کتیبهای درباره مفهوم مؤنث خواهند نوشت … و این به معنی تعمقی بود در اصوات و واژگان ترکی از دیدگاهی زنانه. همان موقع ایشان از ارتباط خانیم/خانم(خان من) با خان/قان/خون و … گفتند و با توجه به روالی که از بقیه کتیبهها سراغ داشتم و نیز رویهای که ذهنم پیش میبرد، این واژگان برایم ردیف شد:
قان/خون: قانماق/درک کردن، قاناجاق/درک و شعور، قانیت/دلیل، برهان
آن/لحظه، آنا/مادر، آنماق/فهمیدن، آنلاق/فهم و شعور، آنی/خاطره
«این» در اینام/باور و عقیده، اینانماق/باور کردن
سانماق/تصور کردن و سینماق/شکسته شدن، سیندیرماق/شکستن
و مرتبط با کلمات بالا
و حتی سیناماق/آزمودن، محک زدن، و یا قیناماق/ملامت کردن و همگی چون مرواریدهایی بر یک نخ سوار شدند و این رشته را به دست دادند که گویی آنچه با فهم، ادراک و باور سروکار دارد، به موجود زن برمیگشته است.
[قان/خون یا خین (در ترکی به حنا، خینا هم گفته میشود؛ رنگ قرمز آن مرتبط با رنگ خون و حنا بستن زنان، حنابندان مرتبط با مراسم عروسی زنانه بودن آن را نشان میدهد)،
که عمویم به واژههای مرتبط با خون، خانه را هم افزود؛ و یا در رابطه با «خاتین» و «قادین» به معنی زن در ترکی، queen در انگلیسی و «کد» یا «کت» در کدبانو را…]
و البته واژههای دیگری که ظاهرشان زنانه است، در ذهنم بهصف شدند: مثل دوغماق/زاییدن که دوغا/طبیعت؛ دوغو/شرق، محل زایش خورشید؛ دوغرو/راست، مستقیم، درست، حقیقت که با آن مرتبط است.
و …
دیگر تا پیدایی کتاب، مجال دیگری برای گفتگو و دیدن کتاب تا پیش از چاپ پیش نیامد و برای سنجش حدسیاتم، ماندم تا ببینم کتیبه چه بار خواهد آورد. چنانچه شما هم کنجکاوِ کلمات و اصوات و پی گرفتن زنانگی در زبان ترکی هستید، خودتان باید کتیبهی شماره ۱۰ را بهدقت بخوانید.[۷] البته باید گفت در کل، کتیبههای شفاهی دلیلهایی پیش رو میگذارد که بسته به نظر خواننده میتواند قانعکننده باشد، یا نه؛ و یا به دلیل بکر بودنشان به نظر باورناپذیر بیاید و تکرار الگوهای بعدی باورپذیرشان کند؛ اما این کتیبهها یکچیز را با خواننده همراه خواهد کرد، و آن به فکر انداختن او است. اینکه از کنار زبان بیتفاوت نگذرد، زبان را غنیمت بشمرد و بپاید و خود او نیز یابنده باشد. پسازآن شما بیشازپیش شبگرد کوچهپسکوچه و غارهای زبان میشوید و به رموز زبان در کل و زبان مادریتان اگر ترکزبان باشید، بیشتر از قبل علاقهمند میشوید و چشم به گفتههای شفاهی مردم عامی میدوزید و دیگر گوشتان بیاهمیت از کنار کلمات و آواها رد نمیشود و صدای اعصار را در آنها میشنوید؛ و اینجاست که ارزش برخی آثار بیشتر از بقیه میشود!
————–
مطالب زیر را پاییز پیش، بعد از خواندن کتیبهی ۱۰ یادداشت کرده بودم که گرچه برای آمدن در نوشتهای مستقل چندان انتقال معنا نکند، اما میتواند تأکید و افزودههای کوچکی باشد بر مواردی که در کتاب مذکور در مورد آنها بحث شده است:
ـ در این کتیبه از گل سرخ/قیزیل گول سخن آمده و نیز از عشق ابدی گل سرخ و نوروز گولو/گل نوروز که بنا به باورهای پیشینیان، ناهمزمانی بار آمدنشان، آنها را عاشقان ابدی و ناکام از رسیدنشان به هم میکند. پس، گل سرخ نمادی از زن در یک حسرت عاشقانه است. گل سرخ/قیزیل گول، چنانچه از نامش برمیآید از قیز/دختر و قیزیل به معنی رنگ سرخ، نهتنها نماد و مظهری زنانه، بلکه شفابخشی زنانه هم است و طبعی گرم دارد. میتوان افزود که برخیها اعتقاد داشتند با خواباندن نوزاد در گلبرگهای گل سرخ او بیمار نمیشود. حتی ما کودکی را که بعد از موسم گل سرخ متولد شده بود، سال بعد به فصل گل سرخ در انبوه گلبرگهای گل سرخ میخواباندیم تا بیماری به سراغش نیاید. در ص ۱۴۳ کتیبه این بایاتی/دوبیتی آمده است: لایلای چالدیم یاتاسان، قیزیلگوله باتاسان، قیزیل گول یورقان-دوشک، بلکه شفا تاپاسان (لالایی خواندم بخوابی، فروروی در میان گلهای سرخ، گلهای سرخ همچون لحاف تشک، بلکه شفا بیابی) که مورد بالا کاملاً با این دوبیتی مطابقت دارد!
ـ در این کتیبه از یکی از داستانهای کتاب دده قورقورد سخن گفته شده است. این داستان در باره بانی چیچیک/گل بانو (و مرتبط بودن آن با واژهی بانو که به زنان اطلاق میشود) و بامسی بیرک (اسم پسر در این داستان) است. در آن در مورد شأنِ نزول داستان، طبق باورهای اسطورهای سخن رفته و در مطابقت با آن در بارهی تلفظ نام بیرک به معنی تکمانده(مرتبط با یالقیزک/گرگ جدامانده از گله)، از «بیر» به معنی «یک» در ترکی… در اینجا میتوان بر قوت «بیرک بودن» و نه «بئیرک بودن» تلفظ نام او ـچنانچه متداول استـ چنین افزود که نام عشاق معمولاً در هماهنگی باهم هستند، و در همنشینی به گفتار دلنشین؛ معهذا هماهنگی در اسامی این عاشق و معشوق پدید نمیآمد، اگر بامسی «بئیرک» بود؛ آنوقت بانی هم احتمالاً باید «چئیچک» میشد! یعنی بیرک با چیچک همخوانی دارد و نه با بئیرک، همانگونه که بانی هم با بامسی هماهنگ است: بانیچیچک، بامسی بیرک.
ـ در داستانها همواره نقش مثبت و منفی پیرزن/قاری را شاهد بودهایم. پیرزنانی که کینهجو و ستیزهجو هستند و پیرزنانی که راه گزارند و راهنما. برای مثال در داستان «اسلی کرم» هم پیرزن منفی داریم، هم مثبت؛ یعنی در جایی یک پیرزن به کرم راه مینماید و در جای دیگرِ داستان، پیرزن دیگری او را از راهش در رسیدن به اسلی منحرف میکند.
در کتیبهی شفاهی ۱۰، روی دیگر قاری، به لحاظ مفهومی واژه نمایان میشود؛ سوای نقش صرفاً منفی که قاری در کتیبهی شفاهی ۹ داشت. تکرار این نقش منفی در آن کتیبه، مدام در من (بدون آنکه منکر نقش زمستانی او باشم)، پافشاری بر همین مثبت بودن را برمیانگیخت، و سؤالپیچم میکرد که قاری که صرفاً مظهر زمستان نیست و عجوزه و پیرزن!
در یکی از شعرهایم از قاری/ پیرزن اسطورهای هم یاد شده است: … من قارییام قوردوم هانی! (من پیرزنم، گرگم کو؟!). در میان ما ترکها این مثلِ برجا مانده از اسطورهها معروف است که گرگ تا آخر دنیا خواهد ماند و به همراه او تنها، یک پیرزن. به همین علت به کسی که برای خود میرایی قائل نباشد به کنایه میگویند، «قوردونان قیامته قالاجاقسان؟!» (به همراه گرگ مگر تا آخر زمان خواهی ماند؟!) جالب است که هم در مورد قاری/پیرزن و هم در مورد قورد/گرگ، هم، این تکمانی را داریم و هم، دوگانگی شخصیت (مثبت و منفی بودن) را. در مورد قورد/گرگ روی دیگر سکهی آن، نام «جاناوار» را داریم که در کتیبهها بحث شده است. و در مثلها هم این دوگانگی را فراوان داریم. ولی در مورد قاری هر دو در هم عجین است و در این کتیبه در مورد نقش مثبت او هم توضیح آمده است؛ برعکس آنچه در کتیبه ۹ در مورد نقش منفی او آمده بود.
اما برای ما (بهعنوان یک تبریزی) قاری/پیرزن که در پل قدیمی «قاری کؤرپوسو/پل قاری» تبریز تبلور یافته، موجب شده تا همواره از قاری بهعنوان پیرزن مُدرکی که به ساختن پل همت گمارده، یاد شود. (هنوز هم از این پیرزن و از پل او با احترام یاد میشود.)
برای ما که با قصهی «قاری ننه» بزرگ شدهایم، نه با کارتونهایی که پیرزنِ عجوزهای که جارو سوار میشود و شر میراند[۸]؛ قاری مظهر محبت است و ایثار. در این قصه قاریننه، تکتک حیوانات را که از گزند باران تند به او پناه میآورند در خانهی کوچک سقف مومیاش، پناه میدهد…
آمدن توأمانِ «قارینن قوجا/پیرزن و پیرمرد» در دیگر قصهها حاکی از همدم بودن مادامالعمر زن و شوهر است. حتی در ترکی ترکیه هم در کل به زن/همسر «کاری» میگویند و به زن و شوهر «کاری، کوجا».
حتی واژهی «قاریماق/چروکیده شدن، پیر شدن» از زمان کودکی واژهای دلچسب برای من بود. در کودکی تا مادرمان ما را حمام کند، پوست دستانمان در اثر ماندن در آب یا بخارآب، چین برمیداشت، شنیدنِ «اللرین قارییب»، واژگانی شیرین بود برایمان که نگاه به انگشتان کوچک چروکیدهمان ما را یاد «قاری» ِقصههایمان بیندازد!
ـ نقش خورشید و ماه بهعنوان مهمترین اجسام طبیعی، چنان در زندگی بشر ریشهدارند که مرکز توجه بودن همیشگی آنها همواره قابل پیگیری است؛ خورشید مایه گرمی و حیاتبخش و ماه روشنگر شبهای تاریک دورانها. البته ما بهعنوان انسان امروزیِ دور شده از طبیعت، و با دانستن منشأ علمی پدیدهها، عاجز از تصور نقش قدیمی آنها ازجمله نقش خورشید و ماه برای بشر اولیه هستیم. اکنون گرما برای ما مفهومی سوای خورشید هم دارد و شبهایمان را چراغها و نه ماه روشن میکند؛ اما در دورانهای قبل، که دوروبر انسان چنین شلوغ نبوده، طبیعی بوده که آنها برای خورشید و ماه، و طلوع و غروب آنها خیالها ببافند و اسطورهپردازی و داستانسرایی کنند و مثلاً یکی را مؤنث و دیگری را مذکر تصور کنند و آنها را عاشق و معشوق و در پی هم.
در این کتیبه در مورد داستان «اسلی/اصلی کرم» و عشق ابدی آنها بهعنوان تمثیلی از عشق ابدی خورشید و ماه سخن رفته است. میشود این را نکته را هم در قوت به آن اضافه کرد: مادران اسلی و کرم، هیچکدام بچهدار نمیشدند. پیر دانایی سیبی را به همسران آنها میدهد تا به زنان خود بدهند و با خوردن آن سیب این زنان بچهدار شوند. (سیب این نماد عشق و باروری حکایات زیادی دارد، ازجمله اینکه اینانا هم وقتی به دوموزی/تموز (بهعنوان مظهر باز زاد طبیعت و زندگی دوباره روییدنیها)، پاسخ مثبت برای همسری و همآغوشی میدهد، سیب به دست دارد؛ و دست دوموزی بر شکم اوست. اینانا قبل از آن و در روند آماده شدن برای فرمانروایی بوده که پی به باروری زهدان خود برده است…) القصه، در اسلی کرم، نیمهی سرخ سیب را مادری میخورد که دختر میآورد، یعنی اسلی را و نیمهی سفیدِ سیب را مادری میخورد که پسر میزاید، یعنی کرم را. این دختر و پسر عاشقان ابدیای هماند، و مدام در رسیدن به هم از رسیدن ناکام میمانند. (در اینجا آنها درواقع از دو نیمهی یک سیب پدید آمدهاند؛ یکبار دیگر سیب مظهر عشق و عشق ممنوعه،آلمالی نبودن آلما/نگرفتنی بودنِ سیب!) و اما نکتهی جالب اینکه نیمهای از میوه سرخ میشود که رو به خورشید باشد و بالطبع نیمهی دیگر آنکه از نور خورشید نصیبِ کمی میبرد، سفید است؛ مثل خورشید و ماه! این یعنی تمثیلی از خورشید/مؤنث بودن یکنیمه و ماه/مذکر بودن نیمهی دیگر. نیمهی سرخ را مادر دختر میخورد و نیمهی سفید را مادر پسر. پس با خوردن همان سیب، سرنوشت محتوم آنها حتی قبل از تولدشان رقم میخورد! با این تفسیر هم میتوان گفت که آنها میتوانند نمادی از خورشید و ماه و عشق ابدی این دو به هم باشد. کرم که مدام از پی اسلی روان است و ماه مدام در پی خورشید دامنکشان.
ناصر منظوری، رماننویس و زبانشناس است.
ازجمله آثار وی میتوان به رمانهای ترکی سون ناغیل، سون افسانه؛ قاراچوخا؛ آواوا؛ و کتاب تئوریک نظام چهاربعدی زبان؛ سلسله کتیبههای شفاهی (۱۰ جلد) و Deterministically
Structuring Concepts اشاره کرد.
کتاب مذکور دهمین عنوان از مجموعه کتابهای تئوریک کتیبههای شفاهی است. همانند کتابهای پیشین، او در این کتاب نیز به سراغ لایههای مفهومی زبان ترکی رفته است و این بار تلاش نموده ریشههای فرا معناشناختی مفهوم مؤنث و زنانگی را در زبان ترکی بازیابی کند. او در این کتاب نیز، در مسیر بازشناسی ریشههای زبانی تفکر اسطورهای و چگونگی شکلگیری زبان بر اساس تفکر مرکب و کمپلکس گام برمیدارد و به بررسی مفاهیم صداهای پایه در زبان میپردازد که منشائی برای ایجاد واژگان دارای مفهوم مؤنث هستند و درواقع نوعی تولید زنانه محسوب میشوند. او میگوید: «پی بردن به این مسئله و بررسی کلمات ازنظر مؤنث یا مذکر بودن، چگونگی شکلگیری آنها و نقشی که در طول تاریخ داشتهاند و قبلتر از آن چرایی و نحوهی شکلگیری کلمات مؤنث و مذکر لازمه و اساس بررسی زبان است. زبانشناسی، متأسفانه، به دلیل تمرکز بیشازحد بر روی زبانهای دیوانی و رسمی قادر نبوده است تا در حد کفایت، فونمهای زبان را بررسی کند. بدون آن نیز مطالعات زبانشناسی تا حدود زیادی قادر به جوابگویی به سؤالات علوم شناختی و اصولاً «شناخت» و «تکوین شناخت» نخواهد بود. بررسیهای مفاهیم اصوات پایه از سوی ما نشان میدهد که در شکلگیری زبان، آنگاهکه هنوز کلمه ایجاد نشده بوده، زنها دست برتر داشتهاند.» از نظر او تکرار تاریخی این برتری، اکنون نیز به شکل فردی در دختربچهها به هنگام زبانباز کردن و در زنان در رابطه با یادگیری و یاددهی زبان به فرزندانشان دیده میشود.
[۱] مجلد ۱۰ از سری کتابهای کتیبههای شفاهی، ناصر منظوری، تهران، ۱۳۹۴
[۲] شناخت هویت زن ایرانی در گسترهی پیش تاریخ و تاریخ، شهلا لاهیجی، مهرانگیز کار، انتشارات روشنگران، چاپ اول ۱۳۷۱، چاپ چهارم ۱۳۸۷
[۳] (ارگ علیشاه تبریز) جالب اینکه آماده کردن نهایی این نوشته برای چاپ، همزمان شد با تعرض چندباره به ارک! که آن موقع نیز این بند شعر در بیپناهی ارک و به هنگام تخریب سایت آن آمده بود.
[۴] سرودهها در باره اینانا به بیش از ۴۵۰۰ سال پیش میرسد. «به تعبیری نخستین افسانههای عاشقانه مکتوب ادبیات جهان» در باره این زنانهترین کاراکترهای اسطورهای سروده شده است. اینانا فرمانروایی «خردمند و ماجراجو» است که دستاوردهایش را برای سرزمینش میخواهد و میآورد. او در عشق صریح است و شریک و همپا و همپایه با مرد. پردهپوش نیست و به عریانی خواستههایش بر زبان میآورد.
[۵] برای مثال: «از روی دلایلی که به زبانشناسی تاریخی بازمیگردد، میتوان داوری نمود که در جامعه هندواروپائی زنسروری و پدیدههای وابسته به آن وجود نداشته است. قرائن و شواهد دلالت بر آن دارد که در فرهنگ آریائی مردسروری و پدرشاهی اصل اساسی است. در آن فرهنگ پیوند افراد ذکور در نسلهای پیاپی دارای قداست بوده و نوعی ارزش در حفظ خانواده و مبانی آن شمرده میشده است. حفظ نسل یعنی توالی فرزندان ذکور در معنای نگاهداری خانواده و آتشگاه مقدس آن شمرده میشده است. تک شوهری قاعده عام و قاطع بوده و نسب از جانب پدر تعیین میگشته است. رگههای اصلی و خطوط کلی از این نظام اجتماعی و ارزشهای متعلق به آن در جامعه سنتی و امروزی زرتشتی هنوز هم وجود دارد. معهذا نشانهای پرستش الهه مادر و آثاری از زنسروری در فرهنگ ایرانی دیده میشود…» شناخت هویت زن ایرانی، ص ۲۹۲
[۶] کتاب «دده قورقود» یا «اوغوزنامه»، قدیمیترین داستانهای اسطورهای ترکهای اوغوز است که سینهبهسینه نقل شده و در حدود قرن ۱۶ بهصورت مکتوب در آمده است. این مجموعه شامل یک مقدمه و دوازده داستان به نثر و نظم است و مجموعه پرارزشی است که زندگی، ارزشهای اجتماعی و باورهای ایلهای ترکی را نشان میدهد. دانشمندان و شرقشناسانی چون «دیتس» و «بارتلد»، اوقات بسیاری را برای پژوهش و تحقیق درباره این اثر صرف کردهاند، و نویسندگان همچون یاشار کمال در ترکیه و آنار و مولود سلیمانلی در جمهوری آذربایجان، با الهام از این قصّههای حماسی، آثار ارزشمندی پدید آوردهاند؛ و تاکنون پژوهشگران غربی، تُرک، روسی، آذربایجان و ایرانی و… درباره ارزشهای گوناگون اساطیری، ادبی، تاریخی، لغوی و… این کتاب، مقالات ارزشمندی نگاشتهاند. یونسکو نیز در سال ۱۹۹۸ برای بزرگداشت این اثر جشنی ترتیب داده است.
تاکنون دو نسخه اصیل و کهن از کتابِ «دده قورقود» به دست آمده است. نخستین نسخه که در کتابخانه «درسدن» آلمان یافت شده، دومین نسخه ناقص، که در کتابخانه «واتیکان» موجود بوده، مُتضمّن شش داستان است. قصّههای این دو نسخه، تنها در برخی از کلمهها و جملهها، تفاوتهایی جزئی باهم دارند؛ و ازنظر انشاء، هماهنگی متن و استواری کلام، همانند نسخه پیشین است.
[۷] معرفی این کتیبه و نیز مصاحبه با نویسندهی آن را میتوانید در این آدرسها بخوانید.
http://oraltablets.ir/ کانال تلگرام کتیبههای شفاهی
[۸] البته به قولی دادنِ همین نقش جادوگر بهصورت نقش منفی به پیرزنان، باز به زمانهای برآمده از مردسالاری برمیگردد؛ درحالیکه زمانی جادو برای راندن شر و حاکمیت بر نیروهای طبیعی امری حیاتی محسوب میشده و زنان متولی این امر بودند. بعدها مردان آن را از آن خود کرده و رل منفی را برای پیرزنان گذاشتهاند و حتی بعدها جادوگران کشته هم میشدند. (موی/ساچ این پیرزنان که هرچقدر بلندتر بود، حاکی از قدرت/گوج (قدرتی مقدس) آنان بود، ولی بعدها مو/ساچ به مظهر گناه/سوچ تبدیل میٔشود.)