بررسی تأثیر جنسیت در معضلی اجتماعی به نام کارتنخوابی/ نسیم سلطانبیگی
ماهنامه خط صلح – شخصیت اول کتاب خاطرات دلبرکان غمگین من روزنامهنگار پیری است که در آستانهی نود سالگی میخواهد یک شب عشقی دیوانهوار را با دختری نوجوان به خودش هدیه دهد؛ تصمیمی که در نهایت در نود سالگی زندگی او را لبریز از احساس رهایی میکند که پیش از آن نظیرش را نشناخته بود. آزادی همهی آن چیزی است که ما در جستوجوی آنیم و در جامعهی امروز زنان بیش از مردان به دنبال تجربهی احساس رهایی میگردند که ریشههای آن در مردسالاری حاکم بر جامعه به روشنی هویداست؛ اما اگر همهچیز درست جفتوجور نشود، دستیافتن به همین احساس رهایی میتواند نقطهی آغاز راهی باشد که به کارتنخوابی میرسد. به گفتهی مدیر یکی از مراکز نگهداری از زنان آسیبدیده تجاوز محارم در کودکی یکی از دلایل پرتکراریست که زنان را به سمت کارتنخوابی سوق میدهد. بر اساس آخرین آمارهای ارائهشده از سوی بهزیستی سن کارتنخوابی زنان به پانزده سال رسیده. در این گزارش به گفتوگو با یک زن کارتنخواب بهبودیافته و مدیر یک مرکز نگهداری زنان آسیبدیده نشستیم و برای حفظ حریم خصوصی و امنیت آنها از بیان نام واقعیشان پرهیز کردهایم.
***
مارکز در جایی از کتاب خاطرات دلبرگان غمگین من میگوید: «و بالاخره فهمیدم که عشق حالتی روحی نیست، بلکه بخت و اقبال است.» در ادامهی این جمله میتوان گفت همهی انسانها خوشاقبال نیستند. زنان کارتنخواب بخشی از آنانیاند که خوشاقبال نبودهاند و نه آغوش خانواده و نه آغوش جامعه به رویشان گشوده نیست. نیاز، زن کارتنخواب بهبودیافتهای است که دربارهی تأثیر جنسیت در مسئلهی کارتنخوابی میگوید: «یک زن به خاطر جنسیتش در کارتنخوابی آسیبهای بیشتری میبیند. زنان کارتنخواب مورد تجاوز قرار میگیرند و حقارتی هم که زنان کارتنخواب میکشند، بیشتر از مردان است. آنها جایگاهی در جامعه پیدا نمیکنند. متأسفانه در جامعهی ما زنان بیشتر نادیده گرفته میشوند و حتی برای زنان سالم هم بارها از این جمله استفاده میشود که “زن است دیگر!” این جمله خیلی آزاردهنده است. زمانی که زنان درگیر آسیبهایی مثل مصرف مواد مخدر یا کارتنخوابی میشوند، این مسئله برایشان تشدید میشود، طرد میشوند و از چشمها میافتند.»
نیاز در پاسخ به سوالی دربارهی اینکه مردان کارتنخواب و مصرفکننده بیشتر به آنها آسیب میرسانند یا مردان عادی جامعه، میگوید: «من نمیگویم که از مردان کارتنخواب آسیبی ندیدم، اما میگویم بیشترین آسیب از سمت افرادی بوده که خودشان این بیماری را نداشتند. برای من خیلی دردناک است که این جمله را بگویم، اما من آن را تجربه کردهام که یک دستمال کاغذی ارزشی بیشتر از یک زن کارتنخواب دارد. مردان عادی فقط برای تخلیهی خودشان میآیند و در ازای آن پرداختی هم نمیکنند. آنها میگویند شما کارتنخوابید و کسی را ندارید و آزار و اذیتشان را میکنند، به ما تجاوز میکنند، تحقیر هم میکنند، کتک هم میزنند و میروند.»
تجاوز محارم؛ دلیلی که پنهانش میکنند
روزنامهنگار پیرِ آخرین کتاب مارکز خصوصیات اخلاقی خاص خودش را دارد. او نه رازی را با کسی در میان میگذارد و نه از حادثههای جسم و روح روایت میکند، زیرا از دوران جوانیاش دریافته که هیچکس در امان نیست. ندا کشوری، مدیر یکی از مراکز نگهداری از زنان کارتنخواب دربارهی آنچه این زنان را به کارتنخوابی میرساند، میگوید: «بسیاری از زنان مرکز ما بودند که الان بالای سی سال سن دارند و در کودکی برای آنها اتفاقی افتاده که نتوانستهاند به شکل علنی در برابر آن اعتراض کنند. در بسیاری موارد آنها مورد تعدی محارم قرار گرفتهاند و زمانی که این اتفاق میافتد، آنها جرات بیان آن را ندارند.» او در توضیح بیشتر این موضوع میگوید: «دخترهایی در این مرکز بودند که از هفت تا پانزده سالگی مورد تجاوز پدر خودشان قرار داشتند و شب عروسی این موضوع را به مادرشان میگویند و تازه آنزمان مادر بچه متوجه میشود چه اتفاقی افتاده. عروسی به هم میخورد و خانواده به خاطر حفظ آبروی خودشان ــکه در فرهنگ عامهی ما وجود داردــ دخترشان را به پیرمردی تریاکی میدهند. دختربچه از پیرمرد بچهدار میشود و با فرزندش از خانهی پیرمرد فرار میکند. او را با مرد مصرفکنندهی دیگری دستگیر میکنند، بچه را به بهزیستی میدهد و این زن در اثر این اتفاقات در پروسهی کارتنخوابی میافتد و همهی اینها در حالی است که هیچ اعتیادی نداشته.» او بر این باور است که در مواجهه با زنان کارتنخواب باید به ریشههای مسئلهی آنها برگردیم و دنبال خانوادههایشان بگردیم که آنها را درمان کنیم. او در ادامه میگوید: «زیرا این زنان دوباره به آن زندگی برمیگردند و اگر خانواده درمان نشده باشد، باز هم در معرض همان آسیب قرار میگیرند.»
خشونت جنسی که بر زنان کارتنخواب میرود، در موارد متعددی به بارداریهای ناخواسته منجر میشود. نیاز دربارهی سرانجام این بارداریها میگوید: «خیلی پیش میآید که در دوران کارتنخوابی زنان حامله شوند و بدبختیهای آنها ده برابر میشود. آنها در آلونکها زایمان میکنند و بچه را یا به بهزیستی میدهند یا تعداد کمی از آنها بچه را نزد خود نگهداری میکنند یا پیش از زایمان بچهی در شکمشان را در ازای دریافت مبلغهای خیلی کمی پیشفروش میکنند، چون امکان نگهداری ندارند؛ با این حال همان مبلغ را هم به آنها نمیدادند.» او در ادامه روایت یکی از دوستان خودش را تعریف میکند: «یکی از دوستان خود من باردار بود و نمیدانست پدر این بچه کیست و بچهاش را پیشفروش کرد. او برای زایمان به بیمارستان رفت و وقتی برگشت، گریه میکرد و میگفت آن خانواده فقط هزینهی زایمانش را دادند و بچه را بردند و پولی را که قرار بود به او بدهند، ندادند.» نیاز در پاسخ به این سوال که خانوادهها از کجا زنان کارتنخواب حامله را پیدا میکنند، میگوید: «نمیدانم، اما این افراد میدانند که زنان حامله در فلان پاتوق هستند و دنبالشان میگردند و آنها را پیدا میکنند یا مردان میدانند که میتوانند زنان کارتنخواب را در پاتوقها به راحتی در ازای یک دَههزاری یا مواد به دست بیاورند و به همین دلیل هم به پاتوقها میآیند.» او در ادامه میگوید: «ما ممکن است تنها یک بار یک فرد را ببینیم، اما همان یک بار منجر به حاملگی میشود و نمیدانیم او چه کسی بوده. حاملگی بسیار گسترده است و زیاد اتفاق میافتد و خشونت جنسی علیه زنان کارتنخواب بسیار زیاد است.»
او در ادامه دربارهی شرایط زایمان این زنان میگوید: «شرایط زایمان این زنان بسیار رنجآور است و بیشتر آنها در بیابان و در تنهایی زایمان میکنند. آنها به جای پوشک از کیسههای زباله سفید و دستمال کاغذی استفاده میکنند و در بسیاری موارد حتی لباس برای نوزاد بهدنیاآمده ندارند.» اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود و حتی اگر در پاتوقهای کارتنخوابی زن و مردی تصمیم بگیرند با هم زندگی کنند هم شرایط برایشان چندان مهیا نیست؛ «وقتی زنان و مردان کارتنخواب در همان پاتوقها تصمیم میگیرند با هم باشند، فقط میتوانند صیغه کنند و چون بیشترشان مدارک هویتی ندارند، امکان عقد رسمی برای آنها وجود ندارد.»
تیپ پسرانه؛ راهحلی برای محافظت از تنِ زنانه
«دردآورترین لحظات زندگی یک زن کارتنخواب زمانی است که مجبور به همخوابگی با یک مرد غریبه میشود.» این جمله را نیاز میگوید. او در پاسخ به این گزاره که برخی این زنان را تنفروش میخوانند، میگوید: «هیچ زنی در دوران کارتنخوابی و مصرف مواد مخدر از سر تمایل با هیچ مردی نمیخوابد. این را به جرات میگویم، زیرا هیچ لذتی نمیبرد و این مسئله از سر نیاز یا اجبار اتفاق میافتد. آنها به پول یا مواد نیاز دارند و از سر تمایل این کار را نمیکنند، زیرا لذتی ندارد. کسی که خمار است، با فشار یک انگشت درد را ده برابر بیشتر احساس میکند، اما خود من در زمان خماری بارها مجبور شدم تن به تنفروشی بدهم و تحملکردن آن جسم بیگانه و نفسهایی که حالم را به هم میزد، دردآورترین لحظههای زندگیام بوده و فقط آرزو میکردم که زودتر تمام شود.» او ادامه میدهد: «بدتر از همهی اینها تحمل دردی بود که در جسمم داشتم. من باید استخواندرد ناشی از خماری را تحمل میکردم. عرق سردی که میریختم و نفسهای فردی را هم که حتی نامش را نمیدانستم، تحمل میکردم. اینها هیچ لذتی ندارد و دردآورترین لحظات زندگی یک زن کارتنخواب است.»
از نیاز دربارهی مکانهایی که مردان با آنها ارتباط جنسی برقرار میکنند، میپرسیم و او در پاسخ میگوید: «مردان عادی به پاتوق میآیند، زنی را که میخواهند، انتخاب میکنند و با خود میبرند و بیشتر وقتها به آنها در ماشین یا بیابان تجاوز میکنند. خیلی به ندرت اتفاق میافتاد که زنان را به خانههایشان ببرند و البته رفتن به خانه خودش داستان دیگری هم دارد.» به گفتهی او در خانه خطر اینکه چند نفری بر سر آنها بریزند، بسیار زیاد است: «ما خودمان اغلب به خانه نمیرفتیم، چون شاید از ده نفر تنها دو نفر آدم حسابی بودند و به همین دلیل بیشتر زنان کارتنخواب خودشان هم نمیخواستند به خانه بروند و نمیرفتند و در ماشین به آنها تجاوز میشد.» او در ادامه دربارهی پنهانکردن جنسیتش از مردان میگوید: «من در زمان کارتنخوابی قیافهام را شبیه پسرها کرده بودم و تیپ پسرانه میزدم و افراد کمی میدانستند که من دخترم. صورتم و دستهایم را سیاه میکردم که از لطافت پوستم نفهمند من دخترم. این کار را بیشتر برای آدمهای عادی میکردم تا در خیابان نفهمند من دخترم، زیرا در پاتوق بیشتر آدمها میدانستند که من دخترم و از کسی که نمیخواستمش، دوری میکردم. من کلاه داشتم و تیپ پسرانه. بیشتر زنان کارتنخواب هم به همین شکلند.» او در ادامه میگوید: «ما در دوران کارتنخوابی از زنبودن خودمان متنفریم و زنانگیمان را فراموش میکنیم.»
هله نومید مباش!
روزنامهنگار سالخوردهی کتاب خاطرات دلبرکان غمگین من جایی از کتاب با خودش به نجوا میگوید: «عشق خیلی دیر به من آموخت که آدم خودش را برای کسی مرتب میکند، برای کسی لباس میپوشد و برای کسی عطر میزند و من هیچوقت کسی را نداشتم.» این همان محرومیتی است که باعث میشود آمار برگشت زنان و مردان کارتنخواب به مواد مخدر به بالای نوددرصد برسد. نیاز چند سالی میشود که در پاکی به سر میبرد و جزو معدود زنان کارتنخوابی است که ارادهی قوی، صبوری و خوشاقبالی گامهایش را به یک زندگی نو رساندند. او دربارهی بیپناهی و بیاعتمادی نسبت به کارتنخوابها میگوید: «من تا سال اول پاکیام هنوز بلاتکلیف بودم و فقط میخواستم به یک سال پاکی برسم. در پاکی ماندن کار سختی است و انگیزههای زیادی میخواهد. من از طرف خانواده طرد شده بودم. برادرانم قسم خورده بودند که اگر مرا پیدا کنند، میکشند و همهی اینها باعث میشد از خودم بپرسم چرا باید ترک کنم. برای چه کسی باید ترک کنم؟ نه خانواده مرا قبول دارد، نه بچههایم، نه جامعه و حتی خودم. چرا باید ترک کنم؟ حتی پس از پاکی هم در جاهایی که کم میآوردم به خودم میگفتم چرا پاک شوم. این افکار کنار من است، اما اعتماد و احترام خیلی مهم است و اینها انگیزه میشوند.»
ندا کشوری در ادامه دربارهی دلایل کارتنخوابی یا مصرفکنندهشدن زنان میگوید: «گاهی مردان مصرفکننده با زنی سالم ازدواج میکنند و برای اینکه زن را از دست ندهند، او را هم مصرفکننده میکنند. برخی هم از سر نادانی به مواد رو میآورند. به عنوان مثال ما زنانی را داشتیم که میگفتند به دلیل درد پریود یا دنداندرد و به توصیهی دیگران مصرفکنندهی تریاک شدهاند و به این ترتیب به سمت مصرفکنندهبودن رفتهاند، اما تریاک چیزی نیست که آنها بتواند همیشه مصرف کنند و به مرور به سمت مواد مخدر دیگری میروند.» او بر این باور است که مردان آسیبدیده به زنان آسیبدیده گرایش دارند و مردهای عادی کمتر به سمت این زنان میآیند و گاهی چندین مرد در زندگی این زنان وارد میشوند و هرکدام به نوعی زندگی آنها را به سمتوسوی بدتری میبرند. او دربارهی یکی از زنانی که پیشتر در مرکز آنها بود، میگوید: «یکی از زنان این مرکز زمانی که داشت ترخیص میشد، گریه میکرد و میگفت نگذارید من بروم. او از آخرین مردی که در آن زمان در زندگیاش بود، میترسید، زیرا او را به گدایی میبرد که پول موادش را تهیه کند و زن برای ما تعریف میکرد که او را با رفقایش در خانه تنها میگذارد. مرد از او سودجویی و بهرهکشی میکرد و زمانی که این زن نمیخواست کاری را انجام دهد، او را با سیخ میسوزاند و تمام بدنش انگار کباب شده و چاکچاک بود. این زن التماس میکرد که نگذارید من بروم، اما من به طور قانونی نمیتوانستم مانع شوم، زیرا آن مرد شوهر قانونیاش بود. این در حالی است که مرد حتی اگر شوهر صیغهای او هم باشد، میتواند زن را با خودش ببرد.»
کشوری تأکید میکند که حمایت از زن آسیبدیده بسیار ضعیف است و میگوید: «مردان مدعی میشوند که توانایی تهیهی مسکن برای زنان را دارند، اما همهی نیاز یک زن مسکن نیست و زنان هم شهامت این را ندارند که از این مردان شکایت کنند. زنی که برایتان تعریف کردم، خودش به من نگفته بود که چه بلایی سرش آمده و من بدن او را در بازرسی دیدم. من به شکل علنی میبینم که حقوق یک زن از بین میرود و به دلیل وجود خلاءهای قانونی هیچ کاری نمیتوانم بکنم.» او با بیان اینکه ترک مواد مخدر نهایتاً در یک بازهی یکماهه اتفاق میافتد، میگوید: «مهم سلامت ذهنی افراد است. ما در زمان پذیرش از زنان میپرسیم دلیل اولین بار مصرف آنها چه بوده و با چه کسی برای اولین بار مصرف کردند؟ اولین بار کدام مواد را مصرف کردند؟ تمام این موارد ریشه دارند و اگر ریشهیابی انجام نشود، بیست سال هم که آدم پاک از مخدر باشد، دوباره لغزش میکند؛ در واقع نقطهی سیاه باید پیدا و درمان شود که لغزش دوباره اتفاق نیفتد.» او تأکید میکند که غذارسانی بهانهای برای صلح و اتصال آنها به کارتنخوابهاست و ادامه میدهد: «آنها وقتی اینجا میآیند، خسته و کتکخوردهاند، از رفتارهایی که در بیرون و حتی در کمپها با آنها شده، میترسند و وقتی ما آنها را در آغوش میگیریم، به آنها میگوییم اینجا چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. ما هستیم، تو نترس! آنها وقتی آرامش و اعتماد میگیرند، میمانند.»
قانونی که دستوپای امید را میبندد
مارکز در بخش دیگری از کتاب خاطرات دلبرکان غمگین من در توصیف احساسات پیرمرد هنگامی که در یک غروب باران شدیدی میبارد و بخشی از کتابخانهاش پر از آب میشود، مینویسد: «همانطور که وقایع واقعی فراموش میشوند، بعضی وقایع هم که هرگز اتفاق نیفتادهاند، میتوانند در خاطرات طوری زنده بمانند که گویی اتفاق افتادهاند.» شاید اگر قانونگذاران ما هم میتوانستند وقایع زندگی کارتنخوابها را فرموش نکنند و آنها را با وقایعی که هیچوقت اتفاق نیفتادهاند، جایگزین نکنند، نهادهای مدنی امروز ایران وضعیت بهتری داشتند. مدیر یکی از مراکز نگهداری از زنان کارتنخواب از نهادهای قانونگذار میخواهد که دست انجیاوها را باز بگذارند و در توضیح این موضوع میگوید: «به عنوان مثال اگر مادری همراه با فرزندش به اینجا بیاید و بعد تصمیم بگیرد برود و ما بفهمیم که بیماری مادر به حدی وخیم است که امکان دارد فرزندش را بفروشد، قانون این اجازه را به ما بدهد که فرزندش را از او بگیریم. ما امکان گرفتن فرزند از مادرش را نداریم، باید به اورژانس اجتماعی زنگ بزنیم یا بهزیستی را خبر کنیم و در این حد فاصل این فرد میخواهد بچهاش را ببرد و ما نمیتوانیم او را به زور نگه داریم. او در را باز میکند و میرود. قانون میگوید به ما اطلاع دهید، اما مسئله این است که ما زمانی نداریم.» به گفتهی او بارها مواردی از این دست برای آنها پیش آمده و با اورژانس اجتماعی تماس گرفتهاند و تا رسیدن آنها زمانی حدود چهار یا پنج ساعت صرف شده. این در حالی است که فرد مصرفکنندهای که بدحال است، حتی برای پانزده دقیقه هم صبر نمیکند. کشوری تأکید میکند که اگر آنها به شکل قانونی اجازه داشته باشند این بچهها را از مادرشان بگیرند و او را بیرون بکنند، در این حالت حداقل بچه در یک محل امن بزرگ میشود. یک مادر مصرفکننده در موارد بسیاری بچهاش را میفروشد تا هزینهی مواد مخدرش را تأمین کند.
او در پاسخ به سوالی دربارهی بزرگترین موانع پیشروی آنها میگوید: «موانعی که سر راه نهادهایی مانند ماست، بیش از همهچیز مجوز است. سد اول برای همهی مجوزها بهزیستی است و بهزیستی ما را اذیت نمیکند، اما نام مجوزها ما را در چارچوب دیگری قرار میدهد و این درحالی است که اگر به ما یک مجوز کلی بدهند، به اشکال مختلف میتوانیم به افراد آسیبدیده کمک کنیم، اما وقتی این مجوز جامع را نداشته باشیم، چنین امکانی هم نداریم.» به گفتهی او پروسههای دریافت مجوزهای فعالیت آنقدر طولانی و خستهکننده است که گاهی افراد را از کاری که میخواهند بکنند، پشیمان میکند. به عنوان مثال وقتی آنها نام مرکز را «مادر و کودک» میگذارند، حتماً باید مادر و کودک پذیرش کنند و نمیتوانند کودک تنها پذیرش کنند یا اگر نام مرکز، مرکز خانواده باشد؛ اجازه ندارند زن تنها را پذیرش کنند و پدر خانواده هم حتماً باید در مرکز دیگر باشد. این موضوع باعث گرفتاری افرادی میشود که میخواهند کار کنند. دستوپای آنها برای کمک به آسیبدیدگان بسته میشود.
کشوری در پاسخ به سوال دیگری دربارهی دلایل بازگشت زنان کارتنخواب به چرخهی اعتیاد میگوید: «بسیاری از آنها صبوری نمیکنند که روزهای فیزیک و روانیشان به پایان برسد و برخی هم به اجبار خانواده یا دوستانشان به مرکز آمدهاند. برخی دیگر در یک لحظه احساساتی شدهاند و بعضی هم به اجبار مراکز قانونی مانند دادگاه به اینجا آمدهاند و در نهایت برخی چنان ناامیدند که نمیمانند تا حتی پروسه درمانشان کامل شود. ما چهارده سال است که روی موضوع کارتنخوابها کار میکنیم و من در این مدت دیدم بچههایی که ماندند، کسانی بودند که صبوری کردند و خسته شده بودند. ما وقتی خسته میشویم، ذهنمان برای دریافت جدید باز میشود، اما وقتی هنوز خسته نیستیم، لذتها اجازه نمیدهند که چیز جدیدی جایگزین شود.»
زنانی که از شمار چشمانمان کم میشوند
پیرمرد روزنامهنگار در کتاب خاطرات دلبرکان غمگین من در جایی میگوید: «زندگی چیزی شبیه رود متلاطم هراکلیتوس نیست که جاری باشد، بلکه فرصت نادری است برای از این رو به آن رو شدن در ماهیتابه؛ یعنی بعد از اینکه یک طرف کباب شد، میتوانی نود سال دیگر باقی بمانی تا طرف دیگر هم کباب شود.» اما این فرصت در زندگی به شکل برابر میان همه تقسیم نمیشود و زنان کارتنخواب از آن دسته افرادیاند که از این نابرابری در فرصتها رنج میبرند. کشوری، مدیر یک مرکز نگهداری از زنان آسیبدیده دربارهی پذیرش اجتماعی نسبت به زنان کارتنخواب بهبودیافته میگوید: «زنان کارتنخواب حتی زمانی هم که پاک میشوند، با یک مصیبت جدید روبهرو میشوند و آن هم این است که جامعه آنها را نمیپذیرد. یک مرد وقتی اعتیاد پیدا میکند، ترک میکند و به سمت خانواده میرود، جلوی پایش قربانی هم میکنند، اما برای زنان این کار را نمیکنند و آنها را طرد میکنند. زنان اگر جایی برای زندگیکردن داشته باشند و بتوانند آنجا بمانند، شانس آوردهاند، اما اگر جایی را نداشته باشند که به آن پناه ببرند، مجبور به بازگشت به پارکند و در پارک آدمهای مصرفکننده و کسانی هستند که از زندگی خستهاند و دوباره این چرخهی معیوب و خراب شروع به کار میکند.» به گفتهی او برخی از زنان پس از پاکشدن، دندانها یا بخشی از زیباییشان را از دست میدهند و همین موضوع باعث میشود آنها را برای کار نپذیرند و این نپذیرفتن بار دیگر منجر به سرخوردگی میشود. کشوری تأکید میکند که زنان در پروسهی آسیب و اعتیاد بیش از مردان آسیب میبینند و بسیاری از آنها جبرانناپذیرند و میگوید: «به نظر من زنانی که در پاکی میمانند، جهاد بزرگتری نسبت مردان کردهاند.»
کارخانهای که تغییر میکند
مارکز در کتاب خاطرات دلبرکان غمگین من نوشته: «اولین تغییرها به قدری آهسته رخ میدهند که تقریباً به چشم نمیآیند و آدم کماکان خودش را از درون همانطور که همیشه بوده، میبیند، ولی سایرین از بیرون متوجه دگرگونیها میشوند.» این همان چیزی است که نیاز دربارهی تغییرات شخصیتی در دوران اعتیاد میگوید. به گفتهی او یک مصرفکننده در دوران مصرف یک شخصیت دارد و در دوران پاکی یک شخصیت دیگر: «در دوران مصرف ما شخصیت کاذبی داریم و در واقع مواد است که در مغز ما حاکم میشود و فرماندار است و حکم میکند چه کار کنیم.» او بر این باور است که بزرگترین تغییر برای کسی که پاک شده، این است که شخصیت کاذبش را همراه با مواد مچاله میکند و دور میاندازد. نیاز در ادامه میگوید: «مواد کنار میرود، اما شخصیت میماند و این مرحلهی سخت پاکی است که باید قدمبهقدم از مصرفکننده گرفته شود.» آمارها نشان میدهد که تنها چهاردرصد از افرادی که اقدام به ترک میکنند، به چرخهی اعتیاد باز نمیگردند و یک زندگی نو را از سر میگیرند. به گفتهی نیاز شخصیت کاذب همیشه درون آنها وجود دارد، اما آگاهی باعث میشود که توان کنترل آن را داشته باشند. او در توضیح بیشتر این موضوع میگوید: «آنچه یاد میگیریم، به ما کمک میکند که مچ خودمان را بگیریم و نگذاریم شخصیت کاذبمان فروانروا باشد. این یک پروسهی طولانی است و نیاز به استمرار دارد.»
به باور این زن کارتنخوابِ بهبودیافته، بیماری اعتیاد وابستگی است. او میگوید: «یک فرد معتاد به قهوه اگر قهوه را کنار بگذارد، هرجا که یک فنجان قهوه ببیند، وسوسه میشود. فرد مصرفکنندهی مواد مخدر هم پس از پاکی هرجا مواد ببیند، صددرصد وسوسه میشود و این وسوسه حتی برای آنی به ذهنش میآید و میرود و ما باید به فرد مصرفکننده آموزش دهیم که در چنین موقعیتی چه کارهایی میتواند انجام دهد.» او در ادامه دربارهی تجربهی شخصی خودش در این تغییرات میگوید: «من در مدت پاکیام آموختم که خودم بهترین دکتر خودمم و هیچکس به اندازهی من نمیتواند مرا درمان کند. من بودم که به خودم کمک کردم؛ دستم را دراز کردم و کمک خواستم. این خواستن دو تفاوت اصلی با همهی خواستنها دارد و آنها صبر و حرف گوشکردن است.» او این نوع از خواستن را اینگونه توضیح میدهد: «در گذشته خواستن من با صبر و چشم همراه نبود، در گذشته خواستن من با عجز نبود. عاجزبودن اینگونه نیست که ناتوان باشم، بلکه این است که در جواب هرچه میگویند، چشم بگویم.»
نیاز از تجربهی بازگشت به زنانگی پس از تصمیم به ترک میگوید: «کمربند بزرگترین نقطهی ضعف من بود و فکر میکردم این نماد مردانگی است. من عادت کرده بودم که با دست باز راه بروم و با فحشهای رکیک حرف بزنم، اما با محبت و صبوری همهی اینها را از من گرفتند و من خواستم که اینها از من گرفته شود. من عادت کرده بودم که دست در جیب بایستم و این مدل ایستادن به من قدرت میداد، اما وقتی گفتند این مدل استادن را تغییر دهم، گفتم چشم و من همان کسی بودم که در پاتوق اگر کسی به من حرفی میزد با او درگیر میشدم. فرق خواستن در همین چیزهاست و وقتی بخواهی تغییر میکنی.» به گفتهی او چشمگفتنش از سر اجبار نبود و خودش مچ خودش را میگرفت و به محض اینکه از فحش استفاده میکرد یا مدل ایستادنش تغییر میکرد، خودش به خودش نهیب میزد.
او در پاسخ به این سوال که خشونتی که در دوارن کارتنخوابی با آن مواجه میشوند، چه تأثیری در تمایل و اشتیاق آنها برای ترککردن دارد، میگوید: «خشونتی که در دوران مصرف میبینیم، باعث تشدید نخواستن میشود. من از مردها متنفر بودم. قبلتر همهی تلاشم این بود که از مردها انتقام بگیرم و هیچ حس خوبی به آنها نداشتم. دوست داشتم هر بلایی میخواهم، سر آنها بیاورم و هرجا که میتوانستم، بلا سرشان میآوردم. من از مردها متنفر بودم، چون از طرف آنها آسیب دیده بودم و به همین خاطر هم خودم را مرد کرده بودم. من از زنبودن خودم متنفر بودم. وقتی یک آدم عادی به سمت من میآمد، انگار دشمنم به سمتم آمده. من از کسانی که بین کارتنخوابها غذا پخش میکردند، متنفر بودم و به آنها میگفتم چرا به پاتوقها میآیید و عرض اندام میکنید. شما چه میفهمید که ما اینجا چه میکشیم؟ غذایتان را جمع کنید و بروید، اما آنها نمیرفتند و چیزی هم نمیگفتند.» او معتقد است اعتمادساختن زمان میبرد و جامعه اعتماد را از آنها گرفته.
کودکیهای نکرده، زندگیهای درراهمانده
پیرمرد روزنامهنگارِ خاطرات دلبرکان غمگین من گهگاهی روی آیینه برای دخترکی که در کارگاه دکمهدوزی کار میکرده و هدیهی تولد نود سالگیاش به خودش است، جملاتی مینویسد. یکی از این جملات این است: «دخترکم! ما در دنیا تنهاییم.» این جمله برای زنان و کودکانی که کارتنخوابی را تجربه کردهاند، معنایی فراتر از یک جملهی ساده دارد. ندا کشوری بر این باور است که گاهی یک سیلی بیمورد که کودک خورده و حقی که از او جلوی خواهر و برادرش پایمال شده، در آنها ایجاد خلاء میکند. او ادامه میدهد: «پدر و مادر متوجه نشدند که به حقوق بچهای که به جانشان بند است، تجاوز و خلاء ایجاد کردهاند و حالا نمیتوانند این خلاء را پر کنند.» به گفتهی او بسیاری از فرزندان طلاق به سمت مصرف مواد میروند و پدر و مادر میگویند ما آنها را به دندان کشیدیم؛ اما نگاه نمیکنند که قبل از بهدندانکشیدن برای فرزندشان چه کار کردهاند. مدیر یکی از مراکز زنان آسیبدیده در ادامه میگوید: «متأسفانه خانوادهها این موارد را نمیپذیرند، مگر آنکه خودشان در پروسهی رشد باشند. وقتی حال یک مصرفکنندهی مواد مخدر بد میشود، این ماییم که باید بفهمیم با او چه کار کنیم.» او تأکید میکند که فرد پاکشده از اعتیاد مانند یک نوزاد زخمی است و باید او را روی کف دست نگه داشت. نه باید بیش از حد به او سرویس بدهیم و نه باید او را تحقیر کنیم. کشوری ادامه میدهد: «تحقیر حال او را بد میکند و سرویس بیش از حد هم او را به بیراهه میبرد. باید با آنها درست رفتار کرد و درسترفتارکردن هم نیاز به آموزش دارد. به همین دلیل ما از خانوادهها میخواهیم در زمانی که فرزندانشان در حال گذراندن دوران پاکیاند، آنها هم در دورههای آموزشی شرکت کنند. آموزش باید از سمت کسانی انجام شود که درمانگر اعتیادند. تعداد کمی از خانوادهها در پروسهی رشد قرار میگیرند و همین مسئله یکی از اصلیترین عوامل بازگشت افراد به سمت اعتیاد است.»
کتاب خاطرات دلبرکان غمگین من با این جمله به پایان میرسد: «بالاخره زندگی واقعی از راه رسید؛ با قلبی نجاتیافته و محکوم به مردن، با عشقی سرشار در هیجان شادمانهی هریک از روزهای بعد از صد سالگیام.» زندگی برای پیرمرد روزنامهنگار در روزهای پایانی حیاتش رخ مینماید و او نوعی از رهایی را تجربه میکند که در تمام نود سال گذشته برایش ناشناخته بوده. آنچه پیرمرد تجربه کرد، آرزوی افراد آسیبدیده است. آنها در جستوجوی یک زندگی نو از یک بند رها میشوند و به بندی دیگر میافتند و حالا اگر این آسیبدیدگی با جنسیت زنانه در آمیخته باشد، رنج بیشتر و فرصتهای کمتری به همراه دارد؛ فرصتهایی که خانواده، قانون و جامعه هریک به نوعی از آنها دریغ میکنند. تا زمانی که خود فرد آسیبدیده نخواهد و همهی آنها دستهای درازشده از سوی آسیبدیدگان اجتماعی را با مهر نگیرند، روزنهای به سوی خوشبختی گشوده نمیشود و روزهای عمر آنها در حسرت تجربهی رهایی میسوزد و در هوا گم میشود.