خانه ی گرم و صمیمی “اصمت خالهی خوش قلب و مهربان”
سمیه رادمنش- «عصمت خالا» خاله خوش قلب و عزیز طایفه ، نوستالژی ما بچه های فامیل دهه شصتی ، اون حتی یکی از شخصیت های محبوب مردم سولدوزه ، درسته که فرزندی نداشته اما مادر مهربون خیلی از بچه های بی سرپرست و نیازمند و دختران دم بخت شده ، خیری که گنجینه های معنوی زندگی براش از مادیات همیشه مهم تر بوده … عصمت خالا از جوانی انقدر که با سلیقه بوده و علاقه زیادی به شستن و رفتن داشته ، الان کمی پاهاش اذیتش میکنه ولی هزارماشاللاه به تنهایی و البته با محبت های همسایه های مهربون آپارتمانشون و خواهر زاده هاش که میشن خاله ها و دایی های من ، زندگی باصفای خودش رو میگذرونه ، با همون سبک چینش و وسایل تقریبا قدیمی به غیر از اون ماشین لباسشویی ای که به اصرار خاله ها باید میگرفت تا قدری به حفظ سلامتیش کمک کنه … امروز همون حس و همون بوی ناب خونه عصمت خاله سی سال پیش به مشامم رسید … بوی دلمه برگ موی خوشمزه ش ، بوی خاک نم خورده حیاطی که هر روز آب و جارو میکرد ، اون صدای فریادش که وقتی همه بچه های قد و نیم قد خواهرزاده هاش خونه مثل دسته گلش رو به هم میزدن ، مثل رعد و برقی همه رو یهویی سرجامون خشک میکرد با دیالوگ معروف ؛ « اوتو یئره »… گرمای تخم مرغ های تازه ای که با خواهش و التماس من میرفتم از لونه مرغا که ما بهش « نین » میگیم جمع میکردم … خلاصه اینکه الان یکی از بزرگترین سعادتم اینه که عصمت خاله عاشق صدامه ، هم آوازم و هم صدای ننه ای که بعضا از پشت تلفن سربه سرش میذاره … امروز کلی براش خوندم که به قول خودش دلش وا بشه … خلاصه هرچی ازش بگم کم گفتم … آرزو میکنم تا زنده ام بتونم مسبب حال خوبش باشم 🙏❤️😇
Tayfanın və sulduz şəhərinin mehriban xəyyir xalası , İSMƏT xala …