سیمین صبری ; گریزی به علت آلترناتیو یا چرخه منحوس , بعد از شاه امام و بعد از امام شاه
امروز دوستی این متن را از کتاب ” ماموریت برای وطنم” محمد رضا پهلوی برایم فرستاد.
“بازخوانی تاریخ؛ بخشهایی از کتاب “مأموریت برای وطنم” نوشتهی محمدرضا پهلوی، ،
کمی بعد از تاجگذاری پدرم دچار حصبه شدم و چند هفته با مرگ دست به گريبان بودم و اين بيماری موجب ملال و رنجش شديد پدر مهربانم شده بود.
در يكی از شبهای بحرانی كسالتم مولای متقيان علی عليهالسلام را به خواب ديدم كه در حالی كه شمشير معروف خود ذوالفقار را در دامن داشت و در كنار من نشسته بود، در دست مباركش جامی بود و به من امر كرد كه مايعی را كه در جام بود بنوشم. من نيز اطاعت كردم و فردای آن روز تبم قطع شد.
طی همان سال دو واقعه ديگر برای من رخ داد كه در حيات معنوی من تأثيری بسيار عميق بر جای نهاد. در دوران كودكی تقريباً هر تابستان همراه خانواده خود به امامزاده داود میرفتيم. برای رسيدن به آن محل، ناچار بوديم كه راه پر پيچ و خم و سراشيب را پياده و با اسب طی كنيم. در یکی از این سفرها که من جلوی زين اسب يكی از خويشاوندان خود كه سمت افسری داشت، نشسته بودم ناگهان پای اسب لغزيده و هر دو از اسب به زير افتاديم. من كه سبکتر بودم با سر به شدت روی سنگ سخت و ناهمواری پرت شدم و از حال رفتم. وقتی به خود آمدم، همراهان من از اینکه هیچگونه صدمهای ندیده بودم، فوقالعاده تعجب کردند. ناچار برایشان فاش كردم كه در حین افتادن از اسب، حضرت ابوالفضل فرزند برومند حضرت علی ظاهر شد و مرا در هنگام سقوط گرفت و از مصدوم شدن مصون داشت.
سومین واقعهای كه توجه مرا به عالم معنی بيش از پيش جلب نمود، روزی روی داد كه با مربی خود در كاخ سعدآباد قدم میزدم، در آن هنگام ناگهان مردی را با چهره ملكوتی ديدم كه بر گرد عارضش «هالهای از نور» مانند صورتی كه نقاشان غرب از عيسیبن مريم میسازند، نمايان بود. در آن حین به من الهام شد كه با خاتم ائمه اطهار حضرت امام قائم روبرو هستم. مواجهه من با امام آخر زمان چند لحظه بيشتر به طول نينجاميد كه آن حضرت از نظر ناپديد شد.
🔹منبع: کتاب ماموریت برای وطنم – به قلم محمدرضا شاه پهلوی – ۱۹۶۰/۱۳۳۹- نسخه چاپی کتاب – چاپ تهران/۱۳۵۶”……….
بعد از خواندن این سطور که به شکل پراکنده قبلا هم اینجا و آنجا خوانده بودم, به سوال مهمی که اتفاقا از طرف طرفدران خاندان پهلوی و سلطنت داده میشود, پاسخ دقیق یافتم:
سوال این است که با این که ما ادعا میکنیم که به قول “پادشاه مان” اگر موج انقلاب اسلامی همه کاسه کوزهها را در هم نشکسته بود ما در چند قدمی “تمدن بزرگ” بودیم , پس چرا این مردم در یک قدمی مدرنیزاسیون, با رای بیش از ۹۰ درصد آخوندی به نام خمینی را سلام و درود گفتند و پادشاه را بیرون انداختند؟
پاسخ را در این چرندیات هدفمند محمد رضا پهلوی پیدا میکنیم.
در طول تاریخ همواره ” علما و واعظان” به موازات ” پادشاهان” دست در دست هم بیش رفتند چون برای حکومت بر مردم و غارت آنها محتاج همکاری با هم بودند . هر فرمان پادشاهی را “علما” به تصویب میرساندند و هر ” فتوایی” هم حکم پادشاه را برای اجرأ داشت.این دو از طرف استعمارگران نو, جانشین هم شدند, گاهی این بر آن سوار و گاهی آن بر این سوار شد, هر چند هرگز دستهای همدیگر را رها نکردند!
حتا اگر سالهای اول جلوس ” علما” چون حاکمان جدید تخت سلطنت و عوض کردن پوزیسیون آنها با هم، برخی “علما” گمان میکردند که بدون فروش ایدههای “اولترا ناسیونالیستی ایرانی” که در کارخانه پدر و پسر پهلوی ضرب شده بود و برای استاندارد کردن کشور کثیر المله رواج یافته بود، میتوانند حکومت را با خرافات دینی به تنهایی اداره کنند، شکست خوردند. آنها با دیدن مقاومت شیفتگان ایدههای اولترا ناسیونالیستی و چرندیات نزدیک به خرافات ناسیونالیستی مردم تسلیم شدند، و فهمیدند خرافات دینی را باید به موازات همین خرافات ناسیونالیستی و دروغهای شاخدار ” تاریخ آریا و ایران” پیش ببرند، همانطور که متفقان آنها دروخهای شاخدار اسلام و امدادهای غیبی را به موازات افسانههای ناسیونالیسم ایرانی به مردم خورانده بودند .
این دو بدون هم نمیتوانند موجود باشند, که لازم و ملزم هم هستند . از این رو به ایده” امت واحد اسلامی” شان بعدها این ایده را هم ناچار از ارشیو درآوردند , افزودند و امروز بر طبل ” ایران شیعه” کوبیدند و… میکوبند!
فردی که هنگام ترک ” وطنی” که در آن گویا ماموریتی داشت، ۷۰ درصد بیسواد را به جا گذشت ، انتظار چه جانشنی را بعد از خود میتوانست داشته باشد ؟ در هر دهی اگر یک آموزگار درست حسابی و حتا مدرسه هم نبود, حتما یک مسجد و چند آخوند انگل بودند که صبح تأ شب موعظه کنند و دهقان بخت برگشته را خواب کنند. خودش و همسرش هم که با سکولاریسم کاری نداشتند بلکه هر سال هم با چارقد و چادر مشکی امامزادهها و قبرهای امامان را آب و جارو میکردند که مبادا مردم به چیزی علمی و عقل گرایانه جز اینها دلبسته شوند که تاج و تخت آنها به خطر نیفتد.
فردی که در سوئیس چند زبانه درس خوانده بود ،نه دست آورد سوئیس مدرن از سیستم تحصیلی را, نه لزوم آموزش به زبان مادری و چند زبانگی را ، بلکه تحفه ایده تحقیر کننده” سپاهی دانش” را به روستاییآنی که اکثریت جمعیت را تشکیل میدادند اختراع کرد و به اجرا دراورد.تصور آن را بکنید که این به آن معنی است که آموزگار یک روستایی , لازم نبود آموزشی را در نهاد” تربیت معلم” ببیند! آیا چون لیاقت این را نداشت که برایش معلمی آموزش دیده در حیطه پداگوژیکی بفرستند؟ و یا روستاییآن چون از” نژاد برتر آریایی” بودند اولترا با استعداد هم بودند که نیازی به اموزگاران کار کشته نداشتند؟ آیا واقعا این روستایان میتوانستند از دانش آموز فارغ التحصیل دیروزی و معلم امروزی , که هیچ آشنایی به فوت و فن آموزش نداشت ، یعنی سپاهی دانش ، علم ودانش بیاموزند؟ اصلا دانش را چه ربطی به ” سپاهی” است؟
مضاف بر این اکثریت قریب به ۷۰% این روستاییان زبان فارسی این معلم را هم بلد نبود و ” معلم ” هم باید علم آموزی هم زبان آموزی را بلد میبود ، همینطور دانش آموز روستایی بخت برگشته باید با این ” سپاهی معلم فرهیخته” هم زبان میاموخت هم علم آموزی میکرد!
نتیجه اولیه چنین سیاست مردودی در آموزش، اول افزایش فرار از مدرسه، و نتیجه نهایی آن افزایش بیسوادی بخصوص در مناطق پیرامون بود. همانهایی که بعد از “شاه” ، سربازان و جانبازان جان بر کف ” امام و علما” را تشکیل دادند.
در کنار این، سیاست ” شاه اللهی”، پهلوی دوم با این افسانههای ساخته پرداخته مشاورانش, خود را نه تنها شاه بلکه نایب امام زمان و کمر بسته امام نامید که جز نزد این روستایی دانش آموخته ” سپاهی دانش” پهلوی ، یعنی قشر بیسواد نگاه داشته شده، کجا میتوانست خریداری داشته باشد؟
اما همین شمشیر دو لبه یا ذوالفقار که از آن در خوابهای طلایی اش نام میبرد ، روزی بر سر خود او آمد که: تاریخ مصرف شما تمام شده برید کنار کمی هم به ” علما” که در سایه شما و تبلیغات مذهبی شما این همه هم طرفدار دارد ، جا و امکان دهید !…شاید بعدها باز نوبت به پسر شما برسد ، چون سانسور شما را آخوندها ادامه خواهند داد و مطمئن باش از این بیسوادی چیزی جز آلترناتیو “شیخ و شاه” برای این مملکت نخواهیم گذاشت که بروید !
این هم دیدگاه مفتضحانه محمد رضا پهلوی در مورد زن در مصاحبه با باربرا ولترس سال ۱۹۷۷ میلادی . مشکل حالا آن نسل نیست که گذشت، امروز این گویا وارث تاج و تخت است که بدون نقد ” خدمات ” پدر و پدر بزرگش، میگوید مردم باید نوع حکومت را تعیین کنند!..یعنی اگر من را بخواهید ، در خدمتم! به همین سادگی: از شاه به آخوند و از آخوند به شاه. آیا این چون سرنوشت این ملت نوشته شده است ؟
سیمین صبری
۱۱ ژانویه ۲۰۲۲