روایتهایی از تجاوز در ایران؛ باید زن باشی تا بدانی…
در ایران، نه قانون حمایتگر زنان سرپرست خانوار است و نه جامعه
ارسال
نسخه چاپی
دستهای زمخت بر بدنشان کشیده میشود و نفسها در گوششان میپیچد. تپش قلب نه از سر لذت، که از هراس است، هراس مردی که حالا سکاندار زندگی پارهپاره آنهاست.
نه جرئت فریادکشیدن دارند و نه پای فرار، که زندگیشان، نان شبشان و چهار دیواری پناهشان بسته به مردی است که آنها را در اختیار دارد. بدن رنجورشان که دیگر طاقت فقر ندارد، تن میدهد به خواستههای مردی که زندگیشان وابسته است به یک چرخش قلمش. یک امضا میتواند برای آنها نان شب شود و پناه روز.
آنچه میشنوید روایت زندگی زنانی است که برای به دست آوردن سادهترین حمایتهای اجتماعی مجبور شدهاند به خواستههای مردی تن دهند که زن را تنها موجودی برای تطمیع نیازهای جنسی خود میداند. زنانی که در پی فراخوانی از سوی رادیوفردا، داستان زندگیشان را با ما در میان گذاشتهاند و در مقابل، تنها یک درخواست داشتهاند: صدایشان را تغییر دهیم، تا مبادا همین سخنان هم محملی شود برای آزار دوباره؛ درخواستی مکرر، و باز آنها بمانند و همه درهای بسته.
*
تنها. بیپناه و رها شده. نه قانون، حمایتگر زنان سرپرست خانوار در ایران است و نه جامعه. نه سرپناهی دارند و نه تکیهگاهی. در هنگامه جوانی و شادمانیشان، آنها را به خانه بخت فرستادهاند تا با لباس سفید بروند و با کفن سفید از آن بیرون آیند. اما زمانی که مرد، آن که قانون او را رئیس خانواده میخواند، تنهایشان بگذارد، همه درها به رویشان بسته است.
روایت میترا را بشنویم، زنی که برای دریافت حمایت به یکی از سازمانها مراجعه کرده بود:
«من یک خانم ۵۲ساله هستم که ۱۰ سال پیش، شوهرم را که آشپز بود از دست دادم. من صاحب سه فرزند هستم. متأسفانه شوهرم تحت پوشش هیچ بیمهای نبود و هیچ مستمری یا کمکی از هیچ جایی نمیگرفتیم. بعد از فوت شوهرم من به عنوان نظافتچی به خانههای مردم میرفتم و کار میکردم. گاهی اوقات هم در مهمانیها و جشنهایشان علاوه بر نظافت، کار آشپزی هم میکردم. ولی با وجود این، متأسفانه هزینههای زندگی آن قدر بالا بود که کفاف زندگی من و سه تا بچههایم را نمیداد. همیشه هشتم گروی نهم بود. میبایستی هی قرض میگرفتم…»
در خانوادهای که در آن تنها مرد نانآور خانواده است، در نبود حمایتهای اجتماعی از زنان، مرگ مرد میتواند سرنوشت چند خانواده را تغییر دهد. با این همه، زنان تا در توان دارند، تلاش میکنند نانی برسر سفره خانواده کوچکشان بیاورند. زهرا از مرگ شوهر، و زندگی با مادر همسرش میگوید:
«من ۳۸ سالم است. مادر یک پسر ۷ سالهام. با مادرشوهرم که ۶۸ سالش است با هم زندگی میکنیم. شوهرم چهارسال پیش در تصادف ماشین کشته شد. ما در محله یاخچی آباد، منطقه ۱۶ تهران هستیم، توی یک خانه ۵۰ متری که از پدرشوهرم مانده. با مادرشوهرم و پسرم با هم زندگی میکنیم. شوهرم تک فرزند بود. خواهر و برادر دیگر ندارد. حالا هم بعد از فوتاش با هم توی یک خانه هستیم. این خانه کلنگی و داغان است ولی ما راضی هستیم که سقفی بالای سر داریم و مستاجر نیستیم.»
بر اساس قوانین جمهوری اسلامی، مرد رئیس خانواده محسوب میشود و در این میان، علاوه بر عهدهداری تأمین هزینههای خانواده، ولایت قهری کودکان نیز بر عهده اوست. قانون مدنی جمهوری اسلامی همچنین اختیار تعیین مسکن را نیز بر عهده مرد میداند و در قبال اینها، از جمله او حق تمکین زن را در اختیار دارد؛ حقی که برخی مردان، آن را به زنان اطرافشان تعمیم میدهند، زنان همکار، زنان ارباب رجوع و… آنها در قبال انجام وظیفهشان، تمکین زن را توقع دارند.
«یک خانم سرپرست خانوارم. مادر سه فرزندم. سه سال پیش، به خاطر نیاز مالی که داشتم، برای گرفتن وام خوداشتغالی به (…) رفتم، ولی مجبور شدم به خاطر تأمین هزینههای زندگی خودم و بچههایم به خواسته کسی که مسئول این کار بود تن بدهم، تا بتوانم وامم را بگیرم… روزهای خیلی بدی بود. ماهها مورد سوءاستفاده قرار گرفتم ولی نمیتوانستم چیزی بگویم. از یک طرف مورد تهدید قرار گرفتم، از یک طرف هم از آبرویم میترسیدم… مرسی که شما صدای مرا و زنان دیگری را که مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند، به گوش همه رساندید.»
رادیوفردا